شاهنشاهی ماد در زمان هووخشتره به بزرگترین پادشاهی غرب آسیا حکومت میکرد و سراسر ایران را آن چنان که در نقشه سرزمین ماد هویدا است برای نخستین بار در تاریخ به زیر یک پرچم آورد. هوخشتره بنیانگذار اولین قدرت ایرانی بود. پایه گذاری دولت ماد به عنوان نخستین دولت بر پایه وحدت اقوام مختلف ساکن فلات ایران با مشترکات و پیوندهای فرهنگی را باید به عنوان مهمترین رویداد در تاریخ ایران به شمارآورد.
امپراطوری بزرگ هخامنشی
هخامنشیان (۳۳۰-۵۵۰ قبل از میلاد) نام دودمانی پادشاهی در ایران پیش از اسلام است. پادشاهان این دودمان از پارسیان بودند و تبار خود را به «هخامنش» میرساندند که سرکردهٔ طایفه پاسارگاد از طایفههای پارسیان بودهاست. هخامنشیان نخست پادشاهان بومی پارس و سپس انشان بودند ولی با شکستی که کوروش بزرگ بر ایشتوویگو واپسین پادشاه ماد وارد ساخت و سپس فتح لیدیه و بابل پادشاهی هخامنشیان تبدیل به شاهنشاهی بزرگی شد. از این رو کوروش بزرگ را بنیانگذار شاهنشاهی هخامنشی میدانند
.سلوکیان
سلوکیان یا اسالکه نام دولتی بود که در میان سالهای ۳۱۲ تا ۶۴ پیش از میلاد بر آسیای غربی فرمان میراند. پس از مرگ اسکندر مقدونی سرزمینهای او میان سردارانش تقسیمشدند. سلوکیان جانشینان سلوکوس یکم بودند که در ۳۰۶ به قدرت رسید. مصر باستان نیز به دودمان بطلمیوسی( یا بطالسه) و یونان و بخشهای اروپایی امپراتوری اسکندر نیز به مقدونیان رسید
اشکانیان
اشکانیان (۲۵۰ پ. م ۲۲۴ م.) که از تیره ایرانی پرنی و شاخهای از طوایف وابسته به اتحادیه داهه از عشایر سکاهای حدود باختر بودند، از ایالت پارت که مشتمل بر خراسان فعلی بود برخاستند. نام سرزمین پارت در کتیبههای داریوش پَرثَوَه آمدهاست که به زبان پارتی پهلوی میشود. چون پارتیان از اهل ایالت پَهلَه بودند، از این جهت در نسبت به آن سرزمین ایشان را پهلوی نیز میتوان خواند. ایالت پارتیها از مغرب به دامغان و سواحل جنوب شرقی دریای مازندران و از شمال به ترکستان و از مشرق به رود تجن و از جنوب به کویر نمک و سیستان محدود میشد. قبایل پارتی در آغاز با قوم داهه که در مشرق دریای مازندران میزیستند در یک جا سکونت داشتند و سپس از آنان جدا شده در ناحیه خراسان مسکن گزیدند.ارشک (اشک) در سالهای ۲۳۸/۲۳۹ پیش از میلاد و در زمان پادشاهی سلوکوس دوم کالینیکوس به پارت یورش برد و بر آندراگوراس پیروز شد، سپس بر هیرکانی (گرگان) تاخت و آنجا را تسخیر نمود و شالودههای دستگاه اشکانی و پادشاهی پارتها را پی ریزی نمود. این امپراتوری در دوره اقتدارش از رود فرات تا هندوکش و از کوههای قفقاز تا خلیج فارس توسعه یافت. در عهد اشکانی جنگهای ایران و روم آغاز شد.
ساسانیان
ساسانیان نام خاندان شاهنشاهی ایرانی است که از سال ۲۲۴ تا ۶۵۱ میلادی بر ایران فرمانروایی کردند؛ بنیان این شاهنشاهی یکپارچه را اردشیر (یا ارتخشتره؛ از ارت: مقدس، و خشتره: شهریار[۱]) بنا کرد. شاهنشاهان ساسانی که ریشهشان از استان پارس بود، بر پهنه بزرگی از آسیای باختری چیرگی یافته، گستره فرمانروایی خود؛ کشور ایران را برای نخستین بار پس از هخامنشیان، یکپارچه ساخته و زیر فرمان تنها یک دولت شاهنشاهی آوردند.
آرا آراستن و زیبا کردن آرمیلا نام دختران در ایران باستان آرمیتان شخصیتی در شاهنامه و دختر جمشید آروشا درخشان - نورانی - باهوش آرتا نام شهر در زمان زند که به روی دختران میگذاشتند ارنواز شخصیتی در شاهنامه و دختر جمشید آرتمیس گوینده راستی- نام دریاسالار زن آرتنوس صادق - راستگو - نام دختر داریوش آسا نام دختر شاپور دوم ساسانی- بزرگ و علیحضرت آتاناز نامی ایرانی آتنا نامی ایرانی آتوسا دختر کورش بزرگ همسر داریوش بزرگ مادر خشیار آتوشه نام عمه یا خاله شاپور شاه آوید نامی ایرانی آویسا آب پاک و تمیز آیدا همچون ماه و مهتاب آیدان چهره زیبا همچون ماه - آیسان آیلا نور ماه و مهتاب- آیناز آذرمهر آتش مقدس ایرانیان- آذرمینا آذرنوش نام زنان ساسانی و همچنین آتش مقدس ایران آزیتا نام شاهزاده - ملکه و پرنسسز در ایران آرش نام قهرمان وطن پرست ملی ایران آراد نام فرشته آرآسب نام کورش اول اَفشین نام یکی از شاهزادگان ساسانی که به بابک خرمدین خیانت کرد آبتین شخصیتی در شاهنامه - پدر فریدون آترین نام یکی از پادشاهان خوزستانی در زمان داریوش بزرگ آرتاباز نام فرمانده ارشد گردونه های کورش بزرگ آرتام نام والی فریگیه در زمان کورش بزرگ آریاداد برخواسته از نسل آریا - داده شده آریایی آرتین نام هفتمین پادشاه ماد آریا نام فرمانده ارتش کورش بزرگ در جنگ کوناکزا آریامس آریای بزرگ - از شاهزادگان سغد در زمان اسکندر گجستک آریامهر دارنده مهر - از سرداران داریوش سوم آریوداد ایرانداد اوستا آریومهر از سرداران داریوش سوم آلیش قابل اشتعال آمیتریس نام دختر داریوش دوم و همسر خشایارشا آموتیا نام دوشیزه در زمان زندیه آناهیتا نام فرشتگان اهورامزدا آندیا همسر اردشیر اول آنیتا نام دختران در زمان زند- به معنی پرورش گیاه آیوت یکی از بهدینان در فروردین یشت آرتامن از همپیمانان داریوش بزرگ در براندازی بردیا آریاناز نامی ایرانی آذرگون دختران در زمان اشکانی ویس و رامین آریارمن از نخستین پادشاهان ایران در 2600 سال پیش - نیای داریوش آرتاباز یکی از فرماندهان کورش بزرگ آذرمهر آتش مهر آرتونیس دختر ارته باذ و خواهر برسین آرمه ئیتی فروتنی - پاکی - نگهبان زمین آذرمیدخت دختر همیشه جوان - دختر خسروپرویز - زنی که شاه شد آسیمن نامی پهلوی که همان سیمین امروزی است آماستریس دختر داریوش سوم اَدرک دختر یزدگرد سوم ساسانی اَردویسور فرشته آب در ایران باستان آرته دخت شهبانو اشکانی همسر اردوان اَرشیت دوست ترین - نامی از دوره هخامنشی اَمِستریس شهبانوی خشایارشا اوراشی زن پسر سیامک آتری به معنی آتش - از نامهای باستانی آپامه خوشرنگ و زیبا - دختر اردشیر دوم هخامنشی آرتا از نامهای باستانی آندیا زن اردشیر درازدست شاهنشاه هخامنشی آئیریک نیای یازدهم زرتشت آئین کیش - راه و روش آئین گُشنَسب سپهبد ایرانی در نبرد با بهرام چوبینه آپاسای منشی شاهنشاه شاپور یکم ساسانی آتروترسه پسر اسفندیار آتروپات سردار ایرانی که والی آذربایجان بود - سردار داریوش آترونوش آذرنوش - پاکدین زرتشتی آرتاپارت نگهبان ویژه کوروش بزرگ آرتام یکی از والی های شهنشاهی کوروش بزرگ آرتین هفتمین پادشاه ماد آریاز راهنما و راهبر - نامی اوستایی آبنوش از زنان ویس و رامین آپاما دختر سپیتمن سردار ایرانی آرتادخت وزیر خزانه داری اردوان چهارم اشکانی آرتیستون دختر کورش بزرگ - زن داریوش آرگون شهبانوی اردشیر یکم هخامنشی آروکو فرزند کوروش هخامنشی آریابد نگهبان و سردار سرزمینهای آریایی آریاراد پسر آریامنش پادشاه کپدوکیه آیوت یکی از بهدینان زرتشتی اَرتاریا پسر خشایارشاه اَرتامن از متحدین داریوش بزرگ بر ضد مغ دروغین اَرتاوند فرمانده ناوگان خشیارشا اَرتور در کتاب ماتیکان هزاردستان از برزگان بوده است اَرتَمَن یکی از سرداران ماد در روزگار کوروش اَرتَبرزین در اوستا یعنی برترین راستی - سرداری هخامنشی اَردین راستین و بزرگوار اَرزین فرمانده امپراتوری ایران در حمله اسکندر گجستک اَرسیما نماینده داریوش سوم برای گفتگو با سکندر ملعون اِستاتیرا همسر داریوش سوم اشتوکان نامی اوستایی و رقیب زریر اشاداد کسی که از راستی و نیکی سود جسته است ائیریه من ایران منش در روزگار ساسانی ادیشه نامی پهلوی - از سرداران کورش بزرگ اُمید در پهلوی اُمیت - از نویسندگان دینکرد زرتشتیان افروز از نامهای پهلوی آریانا متعلق به نسل آریا اشکان شاهان سلسله اشکانیان اوتانا هم پیمان داریوش اول ارشان شاهزاده در نزد ایرانیان و فرزند اردشیردوم ارشام نام پدر بزرگ داریوش بزرگ ارشانوش از نام نامه نخعی ارشین از شاهدخت های هخامنشی ارشنوش نام نامه نخعی - نام باستانی ارشکان کنیه فرهاد دوم و اردوان دوم شاهنشاه اشکانی ارد نام پادشاه اشکانی و همچنین اندیشمند بزرگ معاصر ارد بزرگ اردشیر بنیانگذار سلسله ساسانیان - اردشیر بابکان اردوان نام شاهان پارتی و برادر داریوش اول اردا نام کشیشی در زمان ساسانیان ارشاما نام پدر بزرگ داریوش اول ارشک نام اولین پادشاه سلسله اشکانیان اریکا مرتبط با زمین افرا ستایش کردن افشید شکوه خورشید انوشه نام زنان در زمان ساسانیان- به معنی جاوید و ابدی الیکا مادر زمین - شکوفه - نام دهی در شما ایران الیا نام گل الیزه نام مکانی در رودبار المیرا فدا کننده ایرسا رنگین کمان اوراش فرزند کوچک اردشیر شاهنشاه ایران اُوَرَش پسر اردشیر سوم اُورداد از سرداران کوروش بزرگ انوشیروان نام پادشاه دادگستر ایران انوش جاودانه انوشا خوشحالی و سرور و شادی انوشک نام زنان در زمان ساسانیان- به معنی جاوید و ابدی
بکتاش شاه خوارزم برسام به معنای آتش بزرگ بامشاد از موزیسین های دوره ساسانی بامداد پدر مزدک بابک بابک خرمدین تندیس وطن پرستی ایرانیان باربَد نوازنده و رامشگر مشهور خسرو پرویز شاهنشاه ساسانی برتهم از سرداران نامی ایران برسام از سردارن یزدگرد شاهنشاه ساسانی بیارش کی بیارش - همان آرمین شاهنامه بهرو بهشاد - بهرخ - بهتاب بینا دانا و بیننده باتیس ازسرداران داریوش سوم در حمله اسکندر گجستک باوَند از سپهبدان مازندران بَردیا - بَردیه فرزند کوروش بزرگ بروسا پدر بهرام - از موبدان یزد بَستام برادر زن هرمز چهارم ساسانی بهداد نیک آفریده شده به رَوِش نیکترین راه - بهترین انتخاب زندگی بیارش کی بیارش - همان آرمین شاهنامه برسین دختر داریوش سوم که اسکندر با او ازدواج کرد بهنوش خوش مشرب - مطبوع - دلپذیر بهشید نامی ایرانی به معنی بهترین روشنایی بیتا زیبا و خوش چهره برسین زن ایرانی اسکندر گجستک
پارمیس نوه کورش بزرگ پروشات در اوستایی به معنی بسیار شاد پریزاد زن داریوش دوم هخامنشی پورچیستا پردانش-دختر زرتشت-زن جاماسب پانته آ شاهزاده ای که اسیر کورش بزرگ شد پریساتیس همسر داریوش دوم و نام شاهزادگان پارمیس دختر ارشد کورش بزرگ پوریا از پهلوانان ایران زمین پویان جستجو کننده راستی و درستی پردیس باغ و بهشت - واژه پارادیز انگلیسی از همین است پریوش پریزاد - پریسا - پریداد - پری تن پُرشاد خواهر داریوش سوم هخامنشی پری ویس دختری در ویس و رامین پاپَک دبیر انوشه روان دادگر و بنیانگذار شاهنشاهی ساسانی پاردیک پدربزرگ ساسان بنوشته کتیبه کعبه زرتشت پِدرام نبیره سام - بدرود - شادباش پرهام از نامهای ایران باستان - تازی شده اش ابراهیم پِرشان از نامهای اوستایی به معنی رزمجو پرشه جرقه - دختر ایرانی پروشات همسر داریوش دوم
تورک پسر شیدسب پادشاه زابلستان از نوادگان جمشید شاه تیران پسر اردشیر سوم پادشاه اشکانی ارمنستان توشنامئیتی فرشته مهر و دوستی تیتک از نامهای زرتشتیان امروزی تنسر بزرگ روحانی زرتشتی که اوستا را گرد آوری کرد تهمتن بزرگ پیکر و دارنده اندام نیرومند تیرداد پادشاه رمنستان- پادشاه اشکانی تیگران از سرداران نامی خشیارشا - پادشاه ارمنستان تارا ستاره تناز مادر لهراسب - دختر آرش کمانگیر تینا عاشق نوازش
جمشید سومین شاه پیشدادی در حدود 6000 سال پیش جاماسب حکیم و فیلسوف ایرانی و داماد زرتشت اسپنتمان جویان از شخصیت های شاهنامه جهانگیر پسر رستم ذال جاماسبه شهبانوی اردشیر درازدست
خشایار شاهنشاه ایران و فرزند داریوش بزرگ خسرو در اوستا به معنی نیکنام - شاهنشاه ساسانی
دادمهر فرستاده شهر از طرف فرشته مهر دارمان خسرو پرویز شاه ایران داریوش شاه شاهان - شاههنشاه بزرگ تاریخ ایران دارا نهمین پادشاه کیانی - پسر رستم - داریوش دانوش دیانوش دوانوش - دارنده جاودانگی داتام فرمانده ایران در کاپادوکیه داریو از پادشاهان ایرانی در زمان پایان دوران سلوکیان دانین از خاندانهای ایرانی دیااکو پادشاه ماد ایرانی داماسپیا شهبانوی اردشیر یکم دینا نامی ایرانی دل آسا نامی ایرانی درسا همچون مروارید
راتین رادترین-با داد و دهشترین-از سرداران ارشیر دوم رسام نام پیکرنگار بهرام گور شاهنشاه ایران رامین از فرزندان کیخسرو و برادر رامی روزبه در پهلوی روژوه- وزیر بهرام شاهنشاه ساسانی روشاک از سرداران ایرانی در جنگ با اسکندر گجستک راتین از سرداران اردشیر دوم - رادترین مرد رام برزین پیشکار دربار انوشیروان دادگر رایش پسر زادشم رتوشتر برادر بزرگ اشو زرتشت ریوشاد نامی ایرانی ردیمه همسر کمبوجبه - شاهزادگان هخامنشی رکسانا دختر داریوش دوم رُدگون مادر داریوش اول - پرنس در اشکانیان رائیکا پسندیده و دوست داشتنی رادنوش بانوی شهرین رائیکا پسندیده و دوست داشتنی راتا فرشته بخشش و مهربانی در وندیداد
زرشام دختری از خاندان جمشید زوپیر همپیمان داریوش بزرگ که گوش و بینی خود را در فتح بابل برید
ژوپین نام فرزند کیکاوس ژاله اشک
سیاوش فرزند کیکاوس - شخصیت اسطوره ای ایرانیان سورنا فرمانده نظامی اشک سیزدهم پادشاه اشکانی سام پدر بزرگ رستم سپنتا نامی مقدس در ایران باستان سپاکو همسر مهرداد چوپان که کوروش بزرگ را پرورش داد سَتوِش ستاره باران در زبان پهلوی سریرا زیبا - خوش چهره سندوس خواهر خشایارشاه سی سی کام کامروا - مادر داریوش سوم - دختر اُستان برادر اردشیر دوم سیندخت دختر مهراب پادشاه کابل سامیار از نامهای کهن زرتشتی ایران سپاکو زن مهرداد چوپان که کورش بزرگ را تربیت کرد سپنتا مقدس ایرانی ساینا سیمرغ سپند مهر در اوستا سپنته میتر - قاتل خشایارشا سپهرداد در اوستا سپیتریدات - داده خداوند سپیتا از درباریان آستیاگ ماد سروش گوش دادن به صدای وجدان - پیک ایزدی در دین بهی سهراب تابش سرخ - پسر زال سیامک پسر کی کاووس سینا در اوستا سَئنا - از پیروان زرتشت
شاه بهرام نام زرتشتیان امروزی - نام بهرام گور شروین از شاهان باوندی شهروی چهره شاهانه - از موبدان ساسانی شیروان از شاهان شیروانی ایران شیروی از شاهان ساسانی شراره از نامهای رایج امروزی شاهیده پارسا - پرهیزکار شیددخت دختر روشنایی و نور شهداد داده شده از شاه شایگان مرد بزرگ شاهین سردار بزرگ خسرو پرویز از خاندان وهمنزاد شهروز وزیر شاهنشاه شاپور شیراک پدر هرمزد - نگارنده کعبه زرتشت
فرهود پسر زیبا فَرَوَهَر نماد مقدس انسان بالدار از دوره ما قبل زرتشت فریان نام یکی از شاهان گذشته فَربُد به معنی راست و درست فرمنش از پادشاهان ایرانی در گرجستان فرامین از پادشاهان ساسانی فرزام لایش و شایسته فرزین نامی ایرانی فَرَه وَشی سمبول ملی ایرانیان همان فَرَوَهَر است فرورتیش دومین پاشاه ماد در بیستون نیز نامش هست فرهاد نام بسیاری از شاهان ایرانی - فرهاد عاشق شیرین فرنوش از نامهای رایج امروزی فرنو مادر بزرگ اشو زرتشت فرگون نام زنان در ایران باستان
کارین از خاندانهای اصیل ایرانی همان کارن کامیار نامی ایرانی کُردان پسر مرزبان کورش بنیانگذار شاهنشاهی و حقوق بشر جهان کیخسرو از شاهان پیشدادی - فرزند سیاوش- نوه کیکاوس کیان ستاره کامبیز یا کمبوجیه یا کامبوزیا فرزند کورش بزرگ کی آرمین پسر کی قباد کیازند نامی ایرانی کیانوش برادر شاه فریدون پیشدادی کیوان پسر موبد سروش کیومهر نامی ایرانی کارن فرزند کاوه - شخصیت ایرانی در شاهنامه- یکی از خاندانها کیارش دومین پسر کیغباد- پسر کی اپیوه کیانوش برادر فریدون شاه پیشدادی کیانمهر کیامنش - کیافر - کیانزاد کیانا برخواسته از نسل کیانیان کاساندان همسر کورش بزرگ کتایون مادر اسفندیار در شاهنامه
گلدیس از واژه اوستایی دَئسه به معنی همچون گل گشتاسب از شاهان ایران باستان گودرز پهلوان اسطوره ایی تاریخ ایران گیو پسر گودرز
لُهراسب پسر کیخسرو شاه کیانی لبینا نام یکی از قسمتهای موسیقی کهن ایران لیدا مهسان - مهسیما – مهسو- مهرشید لیشام از وطنپرستان دیلمی
میترادات دختر مهرداد پادشاه اشکانی مهشید مهسان - مهسیما – مهسو- مهرشید ملیسا مرهم - نام زنبور عسل در یونانی ماندان ماندانا - مادر کورش بزرگ - همسر کمبوجیه اول مرسده ملکه در ایران میترا فرشتگان مقدس ایران باستان مازیار از سرداران مادی کورش بزرگ - ماه یزد یار - همسنگر بابک مزدک از نامهای دوران هخامنشی - آفریننده مزدا - آئین آورنده مزدکیان مهراب پادشاه ایرانی در کابل و پدر رودابه مهران همان میتران پهلوی - از خاندانهای اصیل ساسانی ماندوی شهبانوی اردشیر سوم شاه ارمنستان مهدیس از ماه دیس گرفته شده است به معنی گل چهره مهرو به معنی چهره ای همچون ماه مهدخت به معنی دختری همچون ماه مهر آریا مهر دختر آریایها مهر آئین کیش مهر ایرانی میرتو از زنان شاهنشاهان هخامنشی مهرک نام شاپور اول مهراشک نام ایرانی مهرساد نام ایرانی مکابیز نام ایرانی مهر نوش نامهای رایج امروزی مانی نقاش دوره ساسانی که دعوی پیغبری کرد مِهربُد نامی از دوره هخامنشی مهیار نامی ایرانی
نازنوش نامی ایرانی نیسا دختر یکی از شاهان پارتی نیوشه نیوشا- گوش دهنده- نوشه نوشا پرنس در زمان ساسانیان نیکا نام رودخانه ای در ایران نائیریکا بانوان پارسا در دین زرتشتی نوشید مادر مانی نقاشی در دوره ساسانی نِیشام فرشته نگهبان آذرخش نرسی از شاهان ساسانی نیوتیش برادر کوچک اشو زرتشت نیما از دانشمندان ایرانی نیوتیش برادر کوچک اشو زرتشت ناهید اناهیت - اناهیتا - فرشته آب نیسا دختر مهرداد و خوهر میترادات اشکانی نیشام نام فرشته نگهبان آذرخش نوشید نام مادر مانی نقاش که خود را پیامبر نامید
ورتا نامی پهلوی به معنی گل ویس معشوقه رامین در دوره شاهنشاهی اشکانیان ویرا ویشکا- ویدا - ویستا وارتان یکی از شاهان ایران وانوشه نام گل وستا پردانش - دختر پاکدامن و با اصل و نسب ویدا در اوستایی ویستا - پر دانش و فرهنگ ورجاوند نورانی - مقدس - دارای احترام وَندا امید - آرزو - سپهبد تبرستان وَهرام نامی پهلوی - همان بهرام ویسپار هم پیمان داریوش بزرگ در براندازی مغ دروغین
هورام واژه ای پهلوی به معنی خوش رام - خنده رو هُرمُز نام بسیاری از شاهان ایران هژبر شیر هومان پسر ویسه و برادر پیران هیراد ظاهر سالم و زیبا هیتاسب از فرمانده هان داریوش بزرگ هیربد روحانی گذشته ایران در زمان زرتشت هژیر یکی از پهلوانان ایرانی هما هفتمین پادشاه کیانی - دختر کیگشتاسب
یوتاب خواهر آریوبرزن - زنی سردار در آذرآبادگان یاسمین پهلوی یاسمن - نوعی گل- دختری در ویس و رامین
به قلم : سامان تاریخ نگارش: چهار شنبه 16 مرداد 1392
آرَشِ کَمانگیر یکی از اسطورههای کهن ایرانی است.
اسطوره آرش کمانگیر از داستانهایی است که در اوستا آمده و در شاهنامه از آرش در سه جا با افتخار نام برده شده ولی داستان آرش در شاهنامه نیامدهاست. در کتابهای پهلوی و نیز در کتابهای تاریخ دوران اسلامی به آن اشاراتی شدهاست. ابوریحان بیرونی، در کتاب خود به نام «آثارالباقیه» به هنگام توصیف «جشن تیرگان»، داستان آرش را بازگو میکند و ریشه این جشن را از روز حماسه آفرینی آرش میداند. داستان آرش در زمان پادشاهی منوچهر پیشدادی، در جنگی با توران، افراسیاب سپاهیان ایران را در مازندران محاصره میکند. سرانجام منوچهر پیشنهاد صلح میدهد و تورانیان پیشنهاد آشتی را میپذیرند و قرار بر این میگذارند که کمانداری ایرانی برفراز البرزکوه تیری بیاندازد که تیر به هر کجا نشست آنجا مرز ایران و توران باشد. آرش از پهلوانان ایران داوطلب این کار میشود.
به فراز دماوند میرود و تیر را پرتاب میکند. تیر از صبح تا غروب حرکت کرده و در کنار رود جیحون یا آمودریا بر درخت گردویی فرود میآید. و آنجا مرز ایران و توران میشود. پس از این تیراندازی آرش از خستگی میمیرد. آرش هستیاش را بر پای تیر میریزد؛ پیکرش پاره پاره شده و در خاک ایران پخش میشود و جانش در تیر دمیده میشود. مطابق با برخی روایتها اسفندارمذ تیر و کمانی را به آرش داده بود و گفته بود که این تیر خیلی دور میرود ولی هر کسی که از آن استفاده کند، خواهد مرد. با این وجود آرش برای فداکاری حاضر شد که از آن تیر و کمان استفاده کند بسیاری آرش را از نمونههای بیهمتا در اسطورههای جهان دانستهاند؛ وی نماد جانفشانی در راه میهن است.
به قلم : سامان تاریخ نگارش: چهار شنبه 16 مرداد 1392
رستم فرخزاد
رستم فرخزاد پسر سپهبد فرخهرمز سردار معروف و مدبر و دلیر اواخر عهد ساسانی بود. در منابع گوناگون او را «رستم سپهبد»، «رستم فرخهرمز» نیز نامیدهاند. تاریخ نویسانارمنی رستم و پدرش را «ایشخان» (Ishkhan) به معنی «شاهزاده» یاد کردهاند.
در زمان سلطنت آزرمیدخت، پدر رستم، فرخهرمز مدعی سلطنت شد و ملکه را به زنی خواست. چون آزرمیدخت نمیتوانست به طور آشکار مخالفت کند، در نهان وسایل قتل او را فراهم آورد. آنگاه رستم با سپاه خویش پیش راند و پایتخت را تصرف و آزرمیدخت را خلع و کور کرد در زمان یزدگرد سوم، رستم نایبالسلطنهٔ حقیقی ایران محسوب میگشت. وی کاملا از خطر عظیمی که درنتیجهٔ حملهٔ عرب به کشور ایران روی داده بود اطلاع داشت، پس فرماندهی کل نیروی لشکری را به عهده گرفت و در دفع دشمن جدید کوشش دلیرانه کرد. با سپاهی بزرگ در پیرامون پایتخت حاضر شد، اما عمر پیشدستی کرد. در سال ۶۳۶ میلادی سپاه ایران در قادسیه، نزدیک حیره، با سعدبن وقاص سردار عرب روبرو شد، جنگ سه روز طول کشید و به شکست ایرانیان خاتمه یافت. رستم که شخصاً حرکات افواج را اداره میکرد و درفش کاویانی را در برابر خود نصب کرده بو به گفته برخی از منابع، جنگ قادسیه در ۴۰ کیلومتری شهر فعلی نجف درگرفت در ۴ روز و یک شب به درازا کشید. به علت اضافه شدن ۶۰۰۰ نفر به نیروهای اعراب در روز سوم، و همچنین توفان شن به سمت نیروهای ایران، شیرازهٔ ارتش ایران از هم گسست و در اوج درگیری چندین جنگاور عرب (عمربن معدی کرب، طلیحه بن خویلد اسدی، قرط بن جماح عبدی، و ضرار بن ازور اسدی) به رستم هجوم آورده و به قولی زهیر بن عبد شمس و به قولی عوام بن عبد شمس و به قولی هلال بن علفه تمیمی او را کشت ترجمه از مقدمه ابن خلدون در اشاره به برکاتی که فتوحات عرب برای ایرانیان آورد: عربها وقتی بر سرزمینهائی دست یابند آن سرزمینها با شتاب روبهویرانی میرود؛ زیرا عربها ذاتًا خوی وحشیگری دارند و این خو در آنها ریشهدار است و تبدیل به خُلقیات و رفتارهای جمعیشان شده است… و این بهآنسبب است که آنها اهل یکجانشینی نیستند بلکه در نقل و انتقال برای دستیابی بهغنائماند، و این امر با آبادسازی منافات دارد، زیرا آبادسازی لازمهاش یکجانشینی است و این بهآنسبب است که آنها اهل یکجانشینی نیستند بلکه در نقل و انتقال برای دستیابی بهغنائماند، و این امر با آبادسازی منافات دارد، زیرا آبادسازی لازمهاش یکجانشینی است. بهعنوان مثال، سنگ در نظرِ آنها ابزاری برای ساختن کانون آتش است تا دیگ بر رویش بگذارند؛ از اینرو سنگِ دیوار خانه را بَرمیکنند تا کانون آتش بسازند؛ یا کاربردِ تیر چوبین بهنظر آنها برای ستون خیمه است، و از اینرو سقف خانه را خراب میکنند تا تیرش را برداشته تیرک چادر کنند وقتی زمینهای ایران فتح شد کتابهای بسیاری در آنجا یافتند، و سعدِ ابیوَقّاص بهعمرِ خَطّاب نامه نوشت تا دربارۀ آن کتابها و انتقالشان بهمسلمین از او اجازه بگیرد. عمر بهاو پاسخ نوشت که «آنها را در آب اندازید؛ زیرا اگر چیزهائی در آنها هست که برای راهیابی است، ما را الله با بهتر از آنها رهنمود داده است؛ و اگر گمراهی است الله شرِ آنها را از سر ما برداشته است». پس آنها را یا در آب یا در آتش افکندند؛ نامه رستم فرخزاد به سعد ابن ابی وقاص تبه گردد این رنجهای دراز
ز اختر همه تازیان راست بهر چو روز اندر آید به روز دراز شود ناسزا شاه گردنفراز بپوشد از ایشان گروهی سیاه ز دیبا نهند از بر سر کلاه نه تخت و نه تاج و نه زرینه کفش نه گوهر نه افسر نه بر سر درفش ستاننده روزشان دیگر است کمر بر میان و کله بر سر است ز پیمان بگردند وز راستی گرامی شود کژی و کاستی پیاده شود مردم جنگجوی سوار آن که لاف آرد و گفت و گوی کشاورز جنگی شود بی هنر نژاد و هنر کمتر آید به بر
بد اندیش گردد پدر بر پسر پسر بر پدر همچنین چاره گر شود بنده بی هنر شهریار نژاد و بزرگی نیاید به کار به گیتی کسی را نماند وفا روان و زبانها شود پر جفا ز ایران وز ترک وز تازیان نژادی پدید آید اندر میان نه دهقان نه ترک و نه تازی بود سخنها به کردار بازی بود همه گنجها زیر دامن نهند بکوشند و کوشش به دشمن دهند
نه جشن و نه رامش نه گوهر نه نام به کوشش ز هر گونه سازند دام زیان کسان از پی سود خویش بجویند و دین اندر آرند پیش بریزند خون از پی خواسته شود روزگار بد آراسته نباشد بهار از زمستان پدید نیارند هنگام رامش نبید ز پیشی و بیشی ندارند هوش خورش نان کشکین و پشمینه پوش چو بسیار ازین داستان بگذرد کسی سوی آزادگان ننگرد همه دل پر از خون شود روی زرد دهان خشک و لبها پر از باد سرد چنین بیوفا گشت گردان سپهر دژم گشت وز ما ببرید مهر همان زشت شد خوب و شد خوب زشت بشد راه دوزخ پدید از بهشت
به قلم : سامان تاریخ نگارش: چهار شنبه 16 مرداد 1392
درفش کاویانی بی گمان یکی از پرارزش ترین پرچم های جهان است که از روز آفرینش آدمی و خوی شهری گری (تمدن) گرفتن، بر افراشته شده است. زیرا این پرچم چندین برتری به همه ی پرچم های جهان دارد و فرادادهایی (امتیازاتی) که در آن است در هیچ یک از دیگر پرچم ها در سراسر جهان یافت نمیشود.
۱ ـ این پرچم از دل جامعه انسانی بیرون آمده و از یک پیش بند چرمی آهنگری دلاور که برای درهم کوبیدن ستم و شکنجه بیدادگرهای تازی به پا خواست، فراهم آمده است. ۲- این پرچم مردمی است و به دست مردم ساده ولی دلیر کوچه و خیابان درست شده و پرچم رسمی کشور به شمار آمده و پذیرفته گشته است. ولی همه ی پرچم های دیگر جهان پیمانی (قراردادی) می باشند که از سوی گرداننده های کشور ساخته و پرداخته و به مردم پذیرانده شده اند. تا جایی که به یاد می آوریم هیچ پرچمی در جهان با رأی مردم و همه پرسی برپا نشده است. ازین رو کمتر خواسته ی مردم در آنها نمایان است. ولی درفش کاویانی بدست مردم ساخته شده و از میان آنها بیرون آمده است. ۳- هر کشوری پس از گزینش پرچم برای رنگ ها و نشانه های آن درون مایه هایی برگزیده است. ولی درفش کاویانی هنگام برافراشته شدن همه درون مایه (معنا و محتوا) خود را به همراه داشت؛ زیرا در پیکار با دشمن خونخوار و برای سرنگونی او پیشاپیش مردم به پا خواسته به جنبش و چرخش درآمد. ۴- این پرچم برای آزادی ایران زمین از دست بیگانه های چیره برآن از دل جامعه به خروش آمده برپا گردید. ۵- این پرچم زنده کننده ابرتنی، والایی و گران منشی (غرور) درهم کوبیده و نابود شده ایران وایرانی است. ۶- این پرچم کهن ترین پرچم جهانی می باشد که به دست ایرانی برافراشته شده است.
" تاریخ تبری" می نویسد که درفش کاویانی از پوست شیر بود و پادشاه ها آن را به زیب و زیور بیاراستند و زر و سیم و گوهر بر آن پوشاندند، آن را " اختر کاویان" نیز می نامند که جز در کارهای بزرگ نمی آورند و جز برای شاهزاده ای که به کارهای بزرگ فرستاده می شد، بر نمی افراشتند. مسعودی در " مروج الذهب " آن را از پوست پلنگ می داند که بر چوب های بلند می آویختند. او درازیش را دوازده و پهنایش را هشت ارش نوشته است (هر ارش از نوک انگشت تا آرنج دست) .در " برهان قاطع " و " فرهنگ جهانگیری" آمده است که درفش کاویانی چرمی از پوست پلنگ یا ببر بوده که آهنگرها هنگام کار بر میان می بستند و کاوه آهنگر آنرا بر سر نیزه کرد و به نبرد با ضحاک پرداخت.استاد " اسکارمن" مینویسد که از سنجش سه بن مایه به دست آمده، تخته سنگ کنده کاری شده پمپیی، سکه های دودمان " فرته کاره " و از شاهنامه فردوسی چنین برمی آید که درفش کاویانی تکه چرمی پاره چهارگوشی بوده که بر بالای یک نیزه آویخته شده و نوک نیزه از پشت آن به سوی بالا نمودار بوده ست. بر روی این چرم آراسته به پرنیان و ابریشم وگوهرهای ناب، ستاره ای می درخشیده است. این درفش چهار پره داشته است که در هسته آن دایره کوچکی دیده می شد و دربالای آن همین دایره به چشم می خورد. در بخش پایینی چرم، چهار رشته نوار به رنگ های گوناگون سرخ و زرد و بنفش آویخته شده بود که در نوک آنها گوهرهای ناب آویزان بودند.در نمایشگاه باستانی لوور پاریس در بخش ایران کاسه هایی یافت میشوند که در ته آن درفش کاویانی کشیده شده و بر روی آنها نوشته شده است:چهار هزار و ششصد سال پیش از زادروز مسیح؛ بدینگونه دست کم کهن بودن درفش کاویانی تا شش هزار و شش صد سال پیش می رسد. فردوسی توسی استاد سخن و قهرمان سترگ پیکارجوی تاریخ ایران که با قلم منش زخم خورده ایرانی ها را مرهم نهاد و درمان کرد و آنها را به منش از دست رفته شان آگاه نمود و به خویشتن خویش برگرداند، از درفش کاویانی بارها با نام " اختر کاویانی" یاد کرده است و در برپا خیزی " کاوه آهنگر" چگونگی درست شدن آن را بازگو می کند که چنین است:پس از آن که کاوه آهنگر در بارگاه ضحاک ماردوش، به بزرگ های بی خرد پیرامون ضحاک می تازد و نامه ای را که آنها برای این خونخوار بیدادگر دستینه (امضا) کرده و او را مردی نیکوکار، نیک سرشت، برجسته و مردم دار شناسانده بودند، از هم می درد، همراه فرزندش از بارگاه بیرون میرود و به میان توده های به خشم آمده می دود و با پاره کردن پیشبند چرمی خود و بر نیزه کردن آن، پیکاری سهمگین و دشمن کوب را پی می ریزد که در این باره فردوسی بزرگ چنین می سراید: بر او انجمن گشت بازارگاه چو کاوه برون شد ز درگاه شاه جهان را سراسر سوی داد خواند همی بر خروشید و فریاد خواند بپوشند هنگام زخم درای از آن چرم کاهنگران پشت پای همانگه ز بازاز برخواست کرد همان کاوه آن بر سر نیزه کرد همان طور که می دانید، کاوه به سوی فریدون می شتابد و او را می یابد و به یاری مردم او را پادشاه ایران زمین می خوانند. از این رو فریدون با رایزنی مردم بر درفش کاویانی برسر نیزه که به جنبش درآورنده مردم پر خروش بود ارج می نهد و آنرا غوطه ور در زر و سیم گوهری تابناک می کند:
سراندر کشید و همی رفت راست بدانست خود کافریدون کجاست بدیدنش آنجا و برخاست غو بیامد به درگاه سالارنو به نیکی یکی اختر افکند پی چو آن پوست بر نیزه بردید کی ز گوهر بر و پیکر و زرش بوم بیاراست آنرا به دیبای روم همی خواندش کاویانی درفش فروهشت زو سرخ و زرد و بنفش این چرم بی ارزش پیش بند آهنگری، بدین گونه برجسته ترین و بزرگ ترین پدیده فروزانی می گیرد که بر تارک می نشیند و پرتو می افشاند.از آن پس هر پادشاهی که به تخت می نشیند و تاج شاهی بر سر می نهد به آن سوگند یاد می کند و بر پهنه آن زر و گوهر می افشاند و بر آن ارج بی کران می نهد و آنرا می ستاید و بر فراز سر ی افرازد و آنرا نماد شکوه مند آزادی و یک پارجگی و نیرومندی کشور به شمار می آورد: به شاهی به سر بر نهادی کلاه از آن پس هرآنکس که بگرفت گاه برآویختی نو به نو گوهران برآن بی بها چرم آهنگران بر آنگونه گشت اختر کاویان ز دیبای پرمایه و پرنیان جهان را ازو دل پر امید ود که اندر شب تیره، خورشید بود همی بودنی داشت اندر نهان بگشت اندرین نیز چندی جهان رنگ های درفش کاویانی بررسی ها و پژوهش گری های گسترده نشان می دهد که درفش کاویانی چرم پاره چهارگوشی بوده که بر بالای یک نیزه که نوک آن از پشت نمایان بود، آویزان می شده است. در میان پرچم یک ستاره بزرگ یا چهار پره به چشم می خورد که به چهارگوشه آن پایان می یافته است. در بالای آن اختر دیگری یافت می شد که چنبره کوچکی بود. بدین گونه در درفش کاویانی دو ستاره در میان و بخش بالایی یافت می شده است. در زیر آن در همه گوشه و کنارهایش، رشته نوارهایی که گویی تا پنج تا می رسید، آویزان بوده است که به زر و سیم و گوهرهای تاب ناک و ناب زیوربندی شده بودند. رشته های آویزان شده بخش زیرین چرم چهارگوش به سه رنگ سرخ و زرد و بنفش آراسته بودند. فردوسی برگزیدن این سه رنگ را از آن فریدون میداند که خود درفش کاویانی را نیز به زیور و دیبای رومی و ابریشم و پرنیان نیز آذین بندی نمود که در همین باره سراییده است:
همی خواندش کاویانی درفش فروهشت ازو سرخ و زرد و بنفش فردوسی در جایی دیگر نیز به همین سه رنگ انگشت میگذارد و میسراید:
ز تابیدن سرخ و زرد و بنفش هوا شد بسان پرند درفش رنگ سرخ
رنگ سرخ رنگ روز " تیر" سومین روز هفته ایرانی های باستان است که امروز به آن "چهارشنبه" می گویند. " تیر" نام فرشته باران نیز می باشد و به یاری و کوشش های اوست که زمین ازریزش باران بهره مند و کشتزارها و مرغزارها سیرآب و سبز و خرم می شوند. این رنگ نماد شکوه و توانایی، خروش و جوشش، پایداری برای پاسداری و نگهبانی از مرز و بوم است.این رنگ بر روی پرچم کنونی که در زمان قاجاریه با دو رنگ دیگر سپید و سبز که نشانه خانواده بنی امیه و بنی هاشم می باشد، دیده می شود.
رنگ زرد
رنگ زرد رنگ روز " مهر" پایان هفته است که امروز به آن " یکشنبه" می گویند. این روز نام فروغ و روشنایی را با خود دارد، زیرا زادروز " مهر تابناک" می باشد. این رنگ نشان پاکی و نیک خواهی، نمایان گر فر و بزرگی، روشن گر گران منشی و سروری و بازگو گر درخشندگی، فروزش و روشنایی است.
رنگ بنفش
رنگ بنفش رنگ " اورمزد" چهارمین روز هفته است که امروز به آن " پنجشنبه" می گویند. این رنگ نشانه جنگاوری و دلیری و نبرد سرسختانه با دشمن و پیکار در راه آزادی کشور و نگهبانی از یک پارچگی و شکوه آن است .
درباره سرنگونی درفش کاویانی و ارزش آن بلعمی (ترجمه تاریخ تبری رویه ۳۰) می نویسد:"چون عرب ها خزینه ملوک عجم غارت کردند، آن درفش پیش عمرابن الخطاب بماند. پس فرمود تا آن گوهرها بگشادند و آن پوست بسوختند."تبری در " تاریخ تبری" رویه ۱۶۰۰ تا ۱۶۰۳ پوشینه چهارم می نویسد که در جنگ قادسیه ضررین الخطاب، درفش کاویانی را از ایرانی ها به تاراج گرفت و دیگر تازی ها آن را به سی هزار درهم خریدند تا پاره پاره کنند و به فروش برسانند. بهای درفش کاویانی هزار هزار و دویست هزار درهم بود.مسعودی (مروج الذهب و معادل الجوهر رویه ۸۲ و ۸۳) می نویسد:" تا زمان یزدگرد سوم آنرا با رستم فرخزاد به سال ۱۶ هجری برای جنگ به قادسیه فرستاد و رستم کشته شد، درفش بدست ضررین الخطاب فهری افتاد و به در هزار هزار دینار تقویم شد. به قولی تصرف درفش به روز فتح مدائن و به قولی به روز فتح نهاوند در سال ۱۶ یا ۲۰ هجری بود." ثعالبی (غرر اخبار ملوک الفرس، رویه ۳۲ تا ۳۹) می نویسد:درفش کاوه پس از پیروزی فریدون به زر و گوهر آراسته شد، علم مقدس ایران بود تا در جنگ قادسیه به دست عربی از قبیله نخع افتاد. سعدابن وقاص آن را جزو ذخایر و جواهر یزدگرد نزد عمرابن الخطاب فرستاد. عمر امر کرد که آنرا از چوبه برگرفتند و خود درفش را پاره پاره کرد و در میان عرب ها تقسیم کردند.
وطــن یعنی نــــژاد پاک کـوروش سپردن سر به راه خاک کوروش وطـــن یعنی که منشـور رهایی وطـــن یعنــــی نمــاد آریــــایــی وطـــن یعنی درفــــش کاویــانی وطـــن یعنـــی ردای آسمــــانی وطـــن یعنی سران ملک جاوید ستــون جاودان تخت جمشیــد وطـــن یعنی ز آب و آتش و بــاد هنوزم در امان مانده پاسارگـاد وطـــن یعنـی وفـــور فــروهـــرها شکــوه پــر فـــروغش از اهـــورا وطـــن یعنی که تاج و تخت دارا سریـــــر نــــادر و ملـک اهــــورا
یکی از سرداران بزرگ تاریخ ایران در زمان هخمنشیان آریوبرزن بود که در زمان حمله اسکندر مقدونی به ایران از سرزمین خود با شجاعت دفاع کرد و در این راه کشته شد .عده ای او را از اجداد کرد ها يا لر ها می دانند.
اسکندر مقدونی پس از پیروزی در سومین جنگ خود با ایرانیان که به جنگ آربل Arbel یا گوگامل Gqugamele مشهور است در سال ۳۳۱ پیش از میلاد مسیح ،بابل و شوش و استخر (در استان فارس کنونی) را از آن خود ساخت و تصمیم به دست یافتن به پارسه گرفت و به سوی پایتخت ایران حرکت کرد .
اسکندر سپاه خود را به دو بخش تقسیم کرد . یکی از بخش ها به فرماندهی شخصی به نام پارمن یونوس از راه جلگه رامهرمز و بهبهان به سوی پارسه حرکت کرد و خود اسکندر نیز با سپاه سبک اسلحه از راه کوهستان (کو ه های کهگیلویه) روانه پایتخت ایران شد و در تنگه های در بند پارس (برخی آن را تک آب و گروهی آن را تنگ آری می دانند) با مقاومت ایرانیان روبرو شد.
درجنگ در بند پارس آخرین پاسداران ایران با شماری اندک به فرماندهی آریوبرزن در برابر سپاهیان پرشمار اسکندر مقدونی دلاورانه از میهن خویش دفاع کردند و بی پروا با سپاهیان اسکندر به مقابله پرداختند و بسیاری از آنان را به خاک نشاندند و سر انجام توانستند سپاه اسکندر را به عقب نشینی وادارند .
با وجود آریوبرزن و پاسدارانی که جانانه از میهن خویش دفاع می نمودند گذر سپاهیان اسکندر از این تنگه های کوهستانی غیر ممکن بود . پس اسکندر به نقشه ی جنگی ایرانیان در جنگ ترموپیل Thermopyle روی آورد و با کمک یک اسیر ایرانی آریوبرزن را دور زد و از بیراهه ها و تنگه های سخت کوهستانی خود را به پشت سربازان پارس رسانید و آنان را به محاصره گرفت. ( پس از اتمام جنگ نیز عمر آن اسیر چندان دوامی نیاورد و به دستور اسکندر به دلیل خیانت کشته شد.)
آریو برزن با ۴۰ سواره و ۵ هزار سرباز پیاده و وارد کردن تلفات سنگین به دشمن ، خط محاصره اسکندر را شکست و برای یاری به پایتخت به سوی پارسه شتافت ولی سپاهیانی که اسکندر دستور داده بود از راه جلگه به طرف پارسه بروند ،پیش از رسیدن او به شهر دست یافته بودند .
آریو برزن با وجود دست تصرف پایتخت به دست سربازان اسکندر و در حالی که سپاهیان دشمن سخت در حالی تعقیب او بودند حاضر به تسلیم نشد و آنقدر در پیکار با دشمن پافشاری کرد که همه ی یارانش از پای افتادند و جنگ وقتی به پایان رسید که آخرین سرباز پارسی زير فرمان آریوبرزن به خاک افتاده بود.
در کتاب اتیلا نوشتهٔ لویزدول آمده که در آخرین نبرد اسکندر که از شجاعت آریوبرزن خوشش آمده بود به او پیشنهاد داده بودکه تسلیم شود تا مجبور به کشتن او نشود ولی آریوبرزن گفته بود:"شاهنشاه ایران مرا به اینجا فرستاده تا از این مکان دفاع کنم و من تا جان در بدن دارم از این مکان دفاع خواهم کرد."
اسکندر نیز در جواب او گفته بود:"شاه تو فرار کرده .تو نیز تسلیم شو تا به پاس شجاعتت تو را فرمانروای ایران کنم."
ولی آریو برزن در پاسخ گفته بود :"پس حالا که شاهنشاه رفته من نیز در این مکان می مانم و آنقدر مبارزه میکنم تا بمیرم" و اسکندر که پایداری او را دیده بود دستور داد تا او را از راه دور و با نیزه و تیر بزنند.
آنها آنقدر با تیر و نیزه او را زدند که یک نقطهٔ سالم در بدن او باقی نماند.پس از مرگ او را درهمان محل به خاک سپردند و روی قبر او نوشتند "به یاد لئونیداس”*.
در این جنگ یوتاب (به معنی درخشنده و بی مانند) خواهر آریو برزن که فرماندهی بخشی از سپاه را بر عهده گرفته بود ،در کوه ها راه را بر سپاه اسکندر بست .یوتاب و برادرش آنچنان جنگیدند تا هر دو کشته شدند و نامی درخشان از خود بر جای گذاشتند .
* لئونیداس کسی بود که در زمان حمله خشایارشا به یونان در جنگ ترموپیل مانند آریو برزن پایداری کرده بود و سرنوشتی همانند آریو برزن داشت اما بر خلاف آریو برزن که جز چند سطر ترجمه از منابع دیگران اثری در دست نیست ، یونانیان در محل بر زمین افتادن لئونیداس، یک پارک و بنای یاد بود ساخته و مجسمه او را برپا داشته اند و واپسین سخنانش را بر سنگ حک کرده اند تا از او سپاسگزاری شده باشد.
از آن هنگام كه تاریخ بشر مكتوب شد و جغرافی بگونهای علمی در مقیاس با سطح و حد تحقیق و مطالعه در دوران باستان مورد بررسی قرار گرفت، نام خلیج فارس جزء چهار دریای شناخته شده بوده كه به اعتقاد یونانیان كهن همگی از یك اقیانوس عظیم به وسعتی معادل همه آبهای جهان سرچشمه میگرفتند و بسیار پیش از آنكه داریوش هخامنشی امپراتور ایران در كتیبههای خود از دریای پارس سخن براند، حتی غیرایرانیان هم این پهنه آبی را با نام پارس میشناختند. خلیج پارس نامی است به جای مانده از کهنترین منابع، زیرا که از سدههای پیش از میلاد سر بر آورده است، و با پارس و فارس (نام سرزمین ملت ایران) گره خورده است. قدمت خلیج فارس با همین نام چندان دیرینه است که عدهای معتقدند: "خلیج فارس گهواره تمدن عالم یا خاستگاه نوع بشر است." ساکنان باستانی این منطقه، نخستین انسانهایی بودند که روش دریانوردی را آموخته و کشتی اختراع کرده و شرق و غرب را به یکدیگر پیوند دادهاند. اما دریانوردی ایرانیان در خلیج فارس، قریب پانصد سال پیش از میلاد مسیح و در دوران سلطنت داریوش اول آغاز شد.
داریوش بزرگ، نخستین ناوگان دریایی جهان را به وجود آورد. کشتیهای او طول رودخانه سند را تا کرانههای اقیانوس هند و دریای عمان و خلیج فارس پیمودند، و سپس شبه جزیره عربستان را دور زده و تا انتهای دریای سرخ و بحر احمر کنونی رسیدند. او برای نخستین بار در محل کنونی کانال سوئز فرمان کندن ترعهای (کانالی) را داد و کشتی هایش از طریق همین ترعه به دریای مدیترانه راه یافتند. در کتیبهای که در محل این کانال به دست آمده نوشته شده است: "من پارسی هستم. از پارس مصر را گشودم. من فرمان کندن این ترعه را داده ام از رودی که از مصر روان است به دریایی که از پارس آید پس این جوی کنده شد چنان که فرمان دادهام و ناوها آیند از مصر از این آبراه به پارس چنان که خواست من بود." داریوش در این كتیبه از خلیج فارس به نام دریایی كه از پارس می آید نام برده است و این نخستین مدرك تاریخی است كه درباره خلیج فارس موجود است. از سفرنامه فیثاغورث 570 قبل از میلاد تا سال 1958 در تمام منابع مکتوب جهان نام خلیج فارس و یا معادلهای آن در دیگر زبانها ثبت شده است.
پس از اسلام نیز جملگی علمای غیرایرانی و حتی دانشمندان عرب مانند "شهابالدین النویری" و "ابن حوقل النصیبی بغدادی" كه نام خلیج فارس را همراه با نقشه آن بگونهای مستند مشخص كرده است، با حفظ حرمت قلم، در نام این دریا را حتی در ذهن خود خطور ندادند و پایبندی به صداقت و راستاندیشی را از خود به یادگار گذاردند. از سفرنامه فیثاغورث 570 قبل از میلاد تا سال 1958 در تمام منابع مکتوب جهان نام خلیج فارس و یا معادلهای آن در دیگر زبانها ثبت شده است. خلیج فارس، دریای كم عمق و نیمه بسته ای است با مساحت حدود 240 هزار كیلومتر مربع كه در جنوب غربی قاره آسیا و در جنوب ایران قرار دارد.
زمین شناسان معتقدند كه در حدود پانصد هزار سال پیش، صورت اولیه خلیج فارس در كنار دشت های جنوبی ایران تشكیل شد و به مرور زمان، بر اثر تغییر و تحول در ساختار درونی و بیرونی زمین، شكل ثابت كنونی خود را یافت. قدمت خلیج فارس با همین نام چندان دیرینه است كه عده ای معتقدند: خلیج فارس گهواره تمدن عالم یا مبدا پیرائی نوع بشر است.
اولین بار یونانی ها بودند كه این خلیج را پرسیكوس سینوس یا سینوس پرسیكوس كه همان خلیج فارس است، نامیده اند. از آنجا كه این نام برای اولین بار در منابع درست و معتبر تاریخی كه غیر ایرانیان نوشته اند آمده است، هیچ گونه شائبه نژادی در وضع آن وجود ندارد. چنان كه یونانیان بودند كه نخستین بار، سرزمین ایران را نیز پارسه و پرسپولیس یعنی شهر یا كشور پارسیان نامیدند. استرابن جغرافیدان قرن اول میلادی نیز به كرات در كتاب خود از خلیج فارس نام برده است. وی محل سكونت اعراب را بین دریای سرخ و خلیج فارس عنوان می كند. همچنین فلاریوس آریانوس مورخ دیگر یونانی در كتاب تاریخ سفرهای جنگی اسكندر از این خلیج به نام (پرسیكون كیت) كه چیزی جز خلیج فارس، نیست نام می برد.
خلیج فارس و نام پرتوافكن آن میراث گرانسنگ ایرانیان باستان است. میراثی كه ایرانیان آزاد اندیش روزگار كهن برای فرزندان خود به یادگار گذاردهاند تا مایه فخر و مباهات نسلهای بعدی باشد و ایرانیان همواره به خاطر آورند كه نمادهای میهنی و ملی آنان كه با پوششی از باورهای ژرف انسانی مزین شده است، در همیشه تاریخ موجب بالیدن آنان بوده و خواهد بود
احتمالاً شما هم با این موضوع برخورد کرده اید که چندی است ایمیل هایی با موضوع حمایت از خلیج فارس در فضای اینترنتی در حال دست به دست شدن است. موضوع بیشتر این ایمیل ها در خواست از شما برای رای دادن در یک وب سایت در حمایت از نام خلیج فارس به جای نام های جعلی آن است. و یا اینکه مثلاً اخطار می دهد که در Google این نامهای جعلی را جستجو کنید و نتیجه ی آنرا ببینید یا مثلا برای مبارزه با این نتیجه حالا بروید به فلان سایت و مخالفت خود را اعلام کنید و شما هم احتمالا این جستجو را می کنید و نتیجه را می بینید! غافل از این که همین کار آمار جستجوی نامهای جعلی ای که اعراب به جای خلیج فارس به کار می برند را در google بیشتر از کلمه "خلیج فارس" می کند و در نتیجه آن نام جعلی برای نمایش در اولویت بالاتری نسب به کلمه "خلیج فارس" قرار می گیرد. مهم: برای مبارزه با این ترفند زیرکانه که حالا از سمت هرکسی می تواند باشد یک راه حل ساده وجود دارد و آن هم اینکه به جای رای دادن در هر سایتی، روزانه و یا هر وقت دستتان رسید سعی کنید حداقل یک بار نام "خلیج فارس" و یک بار نام انگلیسی آن... یعنی " Persian Gulf" را در Google جستجو کنید این از هر رای دادنی در هر سایتی موثر تر است... به خصوص اگر نام انگلیسی آنرا جستجو کنید آنهم به طورهمه گیر پس ازمدتی تقریباً نامهای جعلی دیگرازصفحه اینترنتی محوخواهند شد!
سربداران يک سلسله کوچک محلی از متصوفان شيعه مذهب خراسان هستند که در اوايل قرن هشتم هجري/ چهاردهم ميلادی با کارگزاران مغول در افتادند و با تشکيل حکومتی محلی آخرين ضربه را بر فرمان روايی مغول در ايران وارد آوردند. کارگزاران مغول هر سال چند بار با خشونت و سنگ دلی مردم داغ ديده و غارت زده شهرها و روستاها را وادار به پرداخت ماليات و باج و خراج های هنگفت می کردند. در اين آشفته بازار ستم گری، ايرانيان جز زاهدان و مشايخ صوفيه پناهگاهی نداشتند. فرمانروايان مغول، حتی بيش از ترکان سلجوقی، به علمای مذهبی و بزرگان صوفيه اظهار ارادت می کردند. همين به مشايخ شيعه فرصت داد که از اواخر قرن هفتم و اوايل قرن هشتم هجري/ چهاردهم ميلادی از نفوذ معنوی خود برای انجام منظورهای سياسی و اجتماعی بهره جويند و علاوه بر تبليغ مذهب شيعه با تشکيل حکومت های شيعه مذهب روی آورند. سربداران، درويشان شيعه مذهب سبزوار، که به روش فتيان يا جوانمردان می زيستند، در خراسان برای مبارزه با عمال ايلخانان قيام کردند. سادات مرعشی در مازندران حکومتی شيعی و اهل تصوف تشکيل دادند و دسته سوم، جانشينان شيخ صفيالدين اردبيلی در آذربايجان بساط ارشاد گستردند و عاقبت با تشکيل سلطنت صفوی به تشيع رسميت بخشيدند. سربداران سبزوار به سردستگی امينالدوله عبدالرزاق، که نسبش از جانب پدر به حسين بن علی (ع) و از طرف مادر به يحيی برمکی می رسيد و خود از کارگزاران ابوسعيد بهادر ايلخانی بود، قيام کردند. اينان هم قسم شده بودند که: " اگر توفيق يابيم رفع ظلم کنيم والا سرخود را بردار خواهيم کرد که ديگر تحمل ظلم نداريم." و به همين جهت به سربداران معروف شدند. در اندک زمان، سربداران توجه و حمايت مردم اطراف را جلب کردند و به زودی توانستند بر لشگر بزرگی که فرمانروای مغول به جنگ ايشان فرستاده بود پيروز شوند. در اين جنگ سربداران به رهبری وجيهالدين مسعود، برادر امينالدوله عبدالرزاق، ظرف يک روز سپاه اميران ترک خراسان را که هفتاد هزار سوار و پياده بود درهم شکستند. تاريخ نگاران ايرانی اين روز را روز پيروزی ايرانيان بر صحرانشينان مغول و ترک خواندهاند. پس از اين پيروزی، مردم ناحيه بزرگی به سربداران پيوستند و قلمرو قدرت و حکومت آنان از دامغان تا سرخس و قوچان و کاشمر گسترش يافت. حکومت سربداران حدود پنجاه سال ادامه يافت. آخرين ايشان، خواجه علی مويد، به امير تيمور گورکان که حملات خود را به ايران آغاز کرده بود پيوست و به سال ۷۸۸ ه/ ۱۳۸۶ م در يکی از جنگ های امير تيمور کشته شد و سلسله سربداران منقرض گرديد. در قيام سربداران، که به رانده شدن مغول از سرزمينی وسيع منجر شد، روستائيان نقشی عمده داشتند و بی تشکيلات منظم توانستند در زمانی کوتاه دست حکمرانان مغول را از زندگی خود کوتاه کنند. قيام سربداران به ياری تبليغات وسيع شيخ حسن جوری، يکی از صوفيان شيعه مذهب فراهم آمد. گرچه سبزوار يکی از کانون های اصلی تشيع به شمار می رفت، مردم آن به حفظ سنت های ملی نيز شهرت داشتند. شيخ حسن جوری که خود شاگرد شيخ خليفه بود، با شيفتگی به تعليمات استاد، مردم را به سرکشی از فرمان گماشتگان مغول و همدستان ايشان يعنی مالکان و زمين داران بزرگ محلی دعوت می کرد. اما، چون نميتوانست به صراحت منظور خود را بگويد، از عبارات و اصطلاحات صوفيانه که رنگ مذهب تشيع داشت بهره می جست. در اين اوان، نه تنها در سبزوار بلکه در نواحی ديگر از جمله کاشان نيز انتظار ظهور قائم آل محمد، امام غايب عمقی روزافزون داشت. دسته ای از صوفيان نيز با تعلميات خود درباره ترک دنيا و بی اعتنايی به تجمل و لذت های دنيوی، در واقع به مبارزه با حريصان مال اندوز و جاه طلب می رفتند که با پيوستن به متجاوزان به مقام و ثروت رسيده بودند. در اين ميان، مردم محروم طبقات پائين، به خصوص روستائيان، از اين افکار استقبال می کردند، زيرا خشک سالی و هجوم ملخ به کشتزارهای آنان آسيب فراوان زده بود و سهميه گزافی که هر سال ماموران حکومت به زور می بردند آن ها را به تنگ دستی و سختی دچار کرده بود. هنگامی که سربداران توانستند بر حاکم مغولی خراسان پيروز شوند حکومت مستقلی ترتيب دادند و سبزوار را مرکز خود ساختند. در همين هنگام برای به دست آوردن کتاب های شيعه با شيعيان جبل عامل در لبنان به مکاتبه پرداختند. به دعوت سران سربداران عده ای از شيعيان لبنان به ايران آمدند و نويسندگان شيعه کتاب های معتبری به نام امرای سربداری تاليف کردند و به ايران فرستادند. قيام سربداران با آن که جنبشی محلی بود و مدت زيادی دوام نيافت، اما در تاريخ ايران اهميتی خاص دارد، زيرا در پی اين قيام و با نيرو گرفتن از پيروزی های آن بود که در نقاط ديگر نيز مردم روستاها سرکشی آغاز کردند. استقرار دولت سادات در مازندران را بايد يکی از بارزترين پی آمدهای حکومت سربداران دانست. امرای سربداران در اداره حکومت با يکديگر اختلاف بسيار داشتند و بسياری از آنان با توطئه ياران خود را از پای درآمدند. با اين همه در مدت کوتاه حکومت ايشان، آبادانی بسيار صورت گرفت و خرابی های حمله مغول تا حد زيادی جبران شد. اميران سربدار در پی بهتر کردن زندگی روستائيان و طبقه محروم شهر بودند و به نوعی مساوات در تقسيم عوايد و ثروت عمومی اعتقاد داشتند. ________________________________________ کنكاشى درباره سربداران خراسان/ اسماعيل وفا يغمائي: تاريخ را بايد كشف كرد و با نگاهى عارى از حب و بغض آن را مورد بررسى قرار داد و از آن تجربه آموخت. تاريخ و حوادث تاريخى را بايد با تمام زشتى ها و زيبائى ها و سايه روشن هاىش ديد . نباىد قطعاتى از آن را در معرض ديد قرار داد و قطعاتى از آن را پوشاند. در بسيارى موارد در بررسى تاريخ ايران حكايت اين چنين نيست. تاريخ يا آنچنان كه ما مي خواهيم و به قواره تمايلات ملى يا مذهبى ما كشف ميشود و يا از اساس اختراع مىشود . به عنوان نمونه مي توان از جنبشش سربداران خراسان در سالهاى736 ـ 788 هجري ، 1336 ـ 1386 ميلادي نام برد. اين جنبش البته جنبشى برخاسته از درون مردم و ضد ظلم بود ولى همراه با روشنى هاى اين جنبش سايه هاى آن را هم بايد نگريست و در معرض داورى قرار داد. نوشته زير كوششى در اين زمينه است و قضاوت به خوانندگان واگذار مىشود. سلسله و دولت سربداران از انجا كه ريشه در شورشي مردمي بر عليه ظلم وستم بقاياي مغولان و فئودالهاي محلي دارد و نيزسران و رهبران آن نه از ميان شاهان و شاهزادگان بلكه از ميان مردم وپهلوانان و عياران بر خاستند بيشترازديگر سلسله هايي كه با آنان از نظر تاريخي همزمان بودند قابل تاكيد و تجربه اندوزيست . درك دولت سربداران بدون درك شرايط تاريخي دوران آنان ممكن نيست . شرايط تاريخى دوران پيدايش سربداران : پس از مرگ ايلخان ابو سعيد در سال 736 هجري ، جنگ و ستيز بين دستجات مختلف وفئو دالهاي قدرتمند شروع شد و بازماندگان دولت مغولان چنانكه قبل از اين اشاره شد بيشتر بازيچه فئو دالهاي قدرتمند بودند . در كشاكش پس ازمرگ ابوسعيد سرانجام طوغاي تيمور خان از بازماندگان برادر چنگيز خان به عنوان ايلخان در خراسان و گرگان مستقر شد . در هنگام به قدرت رسيدن طوغاي تيمورخان ، در عراق عجم و آذربايجان وارمنستان ، چوپانيان حكومت ميكردند . در عراق عرب جلايريان ودر هرات و خراسان شرقي وافغانستان ملوك آل كرت فرمان ميراندند . در حوزه رود هامون ملكِ سيستان ، درفارس و اصفهان دولت آل اينجو ، در كرمان و يزد مظفريان ، در لرستان اتابكان لر، درجزيره هرمز و اطراف آن دولت بحري صاحبان هرمز و در گيلان و مازندران دست كم ده امير نشين مستقل و جود داشتند . در كنار اين دولت هاي ريز و درشت ، در هر گوشه اي اميران و مالكان خرد و كلان اعلام استقلال كرده و با تصرف شهري يا قلعه اي بساط خود را در آن گسترده بودند ، مجمع الانساب شبانكاره ‹فهرست جالبي از اين اميران خرده پا ارائه كرده است. قيام و تاسيس سلسله سر بداران درقرن هشتم هجري ـ چهاردهم ميلادي ـ واقعه اي تاريخي واز نظر شماري از محققان مهم ترين نهضت آزادي بخش خاور ميانه است . در حول و حوش نهضت سربداران ، آتش شورش ها و قيامهاي مازندران 750 هجري ، گيلان 772 هجري ،كرمان 775 هجري ، سمرقند و ناحيه رود زر افشان 767 هجري ، و اندكي بعد قيامهاي شيخ بدر الدين ، سماوي، بيور كلوجي در تركيه عثماني¨818 -821 هجري ، نهضت حروفيون درنيمه اول قرن پانزدهم ميلادي در ايران و آذربايجان و آسياي صغير ، وقيام مردم خوزستان در844 هجري زبانه كشيدند . اين قيامها مشابهت هاي فراواني با يكديگر داشتند كه از هر نظر قابل توجه و تاكيد است امابه طور خلاصه درباره نهضت و سلسله سربداران تاكيد بر اين نكات ضروري ست . 1 ـ آتش اين نهضت در زماني شعله ور شد كه قدرت متمركز مغولان از بين رفته بود و در عين حال ستم و خود كامگي وحشيانه باز ماندگان مغولان و فئودالهاي وابسته به آنان در تطاول به جان و مال و ناموس مردم ادامه داشت . آتش اين قيام بنا به روايت « مجمل فصيحي » ابتدا درقريه باشتين در حوالي سبزوار زبانه كشيد . پنج ايلچي مغول در خانه دو برادر بنامهاي حسين و حسن حمزه فرود آمدند و از آنان شراب خواستند .ايلچيان چون از شراب مست شدند تقاضاي زن كردند و سرانجام از حسن و حسين حمزه خواستند زنان خود را در اختيار آنان بگذارند . حسن و حسين ديگر طاقت نياورده و شمشير كشيده و هر پنج ايلچي را كشتند و گفتند ما سر به دار ميدهيم و سر به ننگ نخواهيم داد . قيام بر اثر اين حادثه شروع شد ولي واقعيت اين است كه خراسان از مدتها قبل آماده شورش بود و اين حادثه جرقه اوليه را زد و باعث شعله ور شدن آتش قيام گرديد. ظلم و ستم مغولان آنچنان در زمينه هاي مختلف و از جمله تجاوز به زنان گسترده بود كه رشيد الدين در« جامع التواريخ » از تجاوزات مكرر ماموران و ايلچيان مغول به زنان سخن ميگويد و از قول كدخداي يكي از دهات نقل ميكند كه پس از چند سال حتي يك فرزند حلال هم يافت نخواهد شد و فقط حرامزادگان دو رگه وجود خواهند داشت . 2 ـ در اين نهضت مردم ستمديده در آميخته با مالكان و فئودالهاي محلي به جان آمده از ستم پاي به ميدان گذاشتند ، جناح بندي درون نهضت سر بداران را در اين رابطه ميتوان درك كرد . 3 ـ نهضت سربداران مانند بسياري از نهضت هاي اين دوران رنگ مذهبي داشت و با عرفان و مقولات مربوط به دنياي صوفيان آميخته بود . سربداران از نظر ايدئولوژي شيعه بودند . ماجراي كربلا و اعتقاد به ظهور امام دوازدهم شيعه و رهائي از ظلم و ستم از اصلي ترين پايه هاي اعتقادي سربداران بود . در دوران سربداران مذهب حاكمان و فئودالها تسنن بود و مغولان مسلمان شده بجز الجايتو كه براي مدتي شيعه شد به تسنن اعتقاد داشتند . در نهضت سربداران خراسان تشييع و تسنن در برابر هم بمثابه مذهب حاكمان و مذهب محكومين صف آرائي كردند . دولت سربداران دولتي آميخته با مذهب بود و در آن قوانين فقه اسلامي ساري و جاري بود . تمايلات مساوات طلبانه و توجه به توده هاي فقير روستائي از ويژگيهاي دولت سربداران بود. در دوران آنان در بسياري از موارد وضع كشاورزان بهبود پيدا كرد وبخصوص سبزوار پايتخت سر بداران رونق ويژه اي يافت . 4 ـ نهضت سربداران در جنگ قدرت ميان جناحهاي تند رو و ميانه رو تاريخ خشن و خونيني دارد . از يازده امير سربدار ده تن از آنان به وضعي خشن و خونين و در جدال بر سر قدرت و تصفيه هاي دروني به قتل رسيدند . در اين رابطه كارنامه اين سلسله از ديگر سلسله ها خونين تر است . نهضت سربداران البته نهضتي مردمي بود و در بر شوريدن بر مغولان و خانها و حمايت از روستائيان قابل تامل و توجه است ولي در روزگار ما و با توجه به تجربه سنگين دوران حكومت مذهبي خميني ، در بررسي آن بايد از رمانتيزم و خوش بيني افراطي دوري كرد و زواياي خشن و خونين آنرا نيز ، چه در «جنگ قدرت » و چه در« آميختگي دين و دولت» و در «جاري كردن قوانين شرعي فقهي»و «كشتاربيرحمانه زنان بينواي تن فروش» و«حد زدن» و«رواج تفكر صوفيان آخوند مسلك» در نظر داشت . اين نهضت در عرصه نسبي گرائي تاريخي زواياي درخشاني دارد ولي به طور آرمانگرايانه و با تعريف روزگار ما از عدالت اجتماعي و آزادي داراي نقاط تاريك و ضعف هاي فراوان است . 5 ـ اديب و شاعر بزرگ سربداران ابن يمين فريومدي بود كه اشعار مردم گرايانه اوو انتساب او به سربداران نام و نشان سربداران را در تاريخ ادبيات ايران پر رنگ تر كرده است .ابن يمين شاعري توانا در شعر و ادب ، و نيز جنگاور بود ودر جنگ سربداران با ملوك كرت در سال 743 هجري ديوان اشعار او در ميدان جنگ مفقود شد . ابن يمين شعرهائي در مدح ملوك كرت ، سربداران و طغا تيموريان دارد ولي بيش از همه شاعر سربداران بود . ابن يمين ابتدا در خدمت خواجه علاالدين فريومدي وزير خراسان ـ مقتول در27 شعبان سال 742 هجري به دست سربداران ـ بود . ابن يمين شش سال نيز در دربار طغا تيمور خان مغول از زمره كاتبان و منشيان بود .او در سال 769 هجري، 1368 ميلادي در گذشت و در فريومد به خاك سپرده شد. بيوگرافي حاكمان سربدار : 1 ـ خواجه عبدالرزاق باشتيني ، 736 -738 هجري . او فرزند يكي از مالكان ثروتمند قريه باشتين بود كه همراه با شروع شورش مردم عليه مغولان در راس شورش قرار گرفت . عبدالرزاق جواني متهور ، جذاب و زيبا رو و جنگاوري شجاع و داري نيروي جسمي بسياربود . او از سوي پدر و مادر نسب به امام دوم شيعيان حسين ابن علي و يحيي برمكي وزير مقتول هارون الرشيد ميرساند . عبد الرزاق قبل از اين ، مدت زماني از مامورين مالياتي سلطان ابو سعيد پادشاه مغول بود ولي چون شورش روستاييان را ديد جانب مردم را گرفت و به دليل محبوبيت و جنگاوري در راس جنبش سربداران قرار گرفت . عبدالرزاق در تاريخ دوازده ذيحجه سال 738 هجري به دست برادرش وجيه الدين مسعود به قتل رسيد . برخي از منابع علت قتل اورا تلاش براي تصاحب زني زيبا ـ دختر علاءالدين هندوي وزير ـ به جبر وزور، و دفاع وجيه الدين از ين زن نوشته اند . شماري از منابع علت قتل عبدالرزاق را جناح بندي درون جنبش سربداران و جدال جناح معتدل به رهبري وجيه الدين وجناح تند رو به رهبري عبدالرزاق ميدانند . 2 ـ امير وجيه الدين مسعود سربدار 738 ـ744 هجري . وجيه الدين مسعود پهلواني شجاع ، با سخاوت و جوانمرد بود . وجيه الدين براي استحكام بنيان سربداران دست ارادت به شيخ حسن جوري داد و او را رهبر معنوي ومقتدا ي سربداران گردانيد . دوران امير وجيه الدين دورا ن گسترش مرزهاي سربداران و شكست مغولان و پيروزيهاي درخشان بود مساحت سرزمين تحت سلطه سربداران در اين هنگام در خراسان طولي معادل پانصد و عرضي معادل دويست كيلومتر داشت. شكست نيروي سربداران از لشكريان ملك معزالدين حسين كرت ، پادشاه هرات و غرجستان و جبل ، و قتل شيخ حسن جوري در ميدان جنگ پيشرفت سربداران را متوقف كرد . اين جنگ در حقيقت جنگ يك دولت و حكومت شيعه با دولتي بود كه در تسنن تعصب تمام داشت . امير وجيه الدين مسعود سر بدار در سال 734 هجري به عزم فتح مازندران به لشكر كشي پرداخت ولي در مازندران عليرغم فتح آمل موفقيتي پيدا نكرد ودر اواخر ربيع الاول 745 هجري به دست ملك رستمدار از اميران محلي مازندران به قتل رسيد .دوران او دوران شدت گرفتن تضاد ميان جناح ميانه رو و جناح تند رو سربداران بود و اين تضاد بنا به نوشته برخي مورخان به تضاد ميان رهبر معنوي سربداران و رهبر سياسي آنان وجيه الدين مسعود كشيد . برخي از مورخان اشاره كرده اند كه شيخ حسن جوري رهبر تند رو و معنوي سربداران در ميدان جنگ به دستور امير وجيه الدين ترور شد و در جنگ قدرت جان خود را از دست داد . 3 ـ آقا محمد آي تيمور ، 745 -747 هجري . او غلامي بود كه به دليل دليري و شجاعت رشد كرده و پس از قتل وجيه الدين به عنوان امير سربداران بر مسند نشست . آي تيمور نماينده جناح معتدل سربداران بود و سرانجام بر اثر شورش درويشان تند رو جناح شيخ حسن جوري از تخت به زير كشيده شد و في المجلس به دست درويشان ازجمله مولانا حسن آهي به قتل رسيد . 4 ـ كلو اسفنديار، 747 -748 هجري . نوشته اند او از نمايندگان جناح تند رو و از زمره پيشه وران بود . دوران حكومت كلواسفنديار يكسال بيشتر به طول نيانجاميد و در كشاكش هاي دروني سر بداران سر انجام در تاريخ چهارم جمادي الثاني سال 748 هجري به قتل رسيد . 5 - خواجه شمس الدين ابن فضل الله ، 748 - 748 هجري . پنجمين امير سربداران به مدت هفت ماه حكومت كرد و در هراس از سرنوشت اميران قبلي پس از هفت ماه خود را خلع كرد و امارت را به خواجه شمس الدين علي از عوامل قتل كلو اسفنديار سپرد و جان به سلامت برد . او تنها رهبر سربداران است كه با دست شستن از قدرت جا ن به سلامت برد .خواجه شمس الدين فضل الله شعر ميسرود و از زمره اشعار اوست كه : همي گدائي و رندي ز پادشاهي به/ دمي فراغت خاطر زهرچه خواهي به/ 6 ـ خواجه شمس الدين علي، 748 - 753 هجري . او از نمايندگان جناح تند رو بود . نوشته اند در دوران او مردم به آسودگي زندگي كردند و حقوق آنان به عدالت رعايت ميشد . خواجه شمس الدين علي ساده زيست بود و به سادگي و بدون تشريفات با مردم حشر و نشر داشت و حتي با مرده شويان نيز نشست و برخاست ميكرد . او ضد تجمل بود و در رعايت مباني مذهب بسيارسختگير بود . شرابخواري و استعمال مواد مخدردر دوره او ممنوع بود . با فحشا به شيوه اي خشن و قساوت بارمقابله ميكرد و دولتشاه نوشته است در دوره او پانصد زن نگونبخت تن فروش را در چاه افكنده و كشتند . در باره خواجه شمس الدين علي اشاره شده كه دستگاه اطلاعات و جاسوسي عريض و طويلي ايجاد كرده بود و چنان رعبي از او در دلها ايجاد شده بود كه احضار شدگان توسط او وصيت نامه مينوشتند وبه مركز حكومت ميرفتند . در دوران خواجه شمس الدين علي قدرت نظامي سربداران اوج گرفت بطوريكه همسايگان سربداران از حمله به قلمرو سربداران وحشت داشتند . خواجه شمس الدين علي سر انجام به دست يكي از گماشتگان خود به نام پهلوان حيدر قصاب به قتل رسيد . 7 ـ خواجه يحيي كرابي 753 - 759 هجري . او از مقربان امير وجيه الدين مسعود سربدار و از نمايندگان جناح معتدل بود . خواجه يحيي پس از قتل خواجه شمس الدين ، به پهلوان حيدر قصاب مقام سپهسالاري بخشيد . خواجه يحيي داراي ذكاوت بسيار بود و سعي كرد روشي در پيش گيرد كه درويشان و پيروان جناح تند رو را جذب كند . بسياري از پيروان او خرقه پوش بودند و تعداد لشكريان مواجب بگير سربدار در دوره او به بيست و دو هزار نفر رسيد.در زمان او بقاياي حكومت مغولان در هم پيچيده شد وكشتار گسترده مغولان توسط سربداران در 16 ذيقعده سال 754 هجري مطابق با 13 دسامبر سال 1353 ميلادي بقاياي حكومت جانشينان هلاكو را در هم پيچيد . يحيي كرابي سرانجام در سوم جمادي 758 هجري به دست برادر زن خود به قتل رسيد . 8 ـ پهلوان حيدر قصاب ، 760 -761 هجري . او با كنار زدن ظهير الدين كرابي به امارت سربداران رسيد. دوران حكومت او يكسال طول كشيد و در هنگام محاصره اسفراين و جنگ باخواجه نصرالله باشتيني ـ فرزند وجيه الدين مسعود سر بدار ـ طي توطئه اي به قتل رسيد و سر بريده او را دور تا دور حصار شهر اسفراين چرخاندند . 9 ـ خواجه لطف الله باشتيني ، 761 - 762 هجري . پس از قتل پهلوان حيدر قصاب خواجه لطف الله فرزند وجيه الدين مسعود دومين امير سربداران را به امارت بر گزيدند و خواجه نصرالله و پهلوان حسن دامغاني به عنوان اتابكان و ياران خواجه لطف الله زمام حكومت را در دست گرفتند . كشاكش ميان بزرگان سربدار سرانجام به قتل خواجه لطف الله به دست پهلوان حسن دامغاني در ماه رجب سال 762 هجري انجاميد . 10 ـ پهلوان حسن دامغاني 762 - 766 هجري . دوران او دوران شدت گرفتن تضادهاي سربداران است . قيام عزيز مجدي كه درويشي تند رو از پيروان شيخ حسن جوري در مشهد بود ازنمونه هاي بارز اين تضادهاست . بالا گرفتن تضادها به ضعف بيشتر دولت سربدار انجاميد بطوريكه نواحي استر آباد ، بسطام و دامغان ، سمنان و فيروز كوه از دست سربداران خارج شد . در ادامه اين تضادها خواجه علي مويد با كمك درويش عزيز كه پس از شكست در اصفهان ساكن بود ، توانست پهلوان حسن دامغاني را شكست دهد . در سال766 هجري سرانجام به دستور خواجه علي مويد، سر پهلوان حسن دامغاني را بريدند و حكومت به خواجه علي مؤيد رسيد . 11 ـ خواجه علي مويد ، 766 - 788 هجري . خواجه علي درمذهب بسيارمتعصب و در اعتقاد به ظهور دوازدهمين امام شيعيان و پايان دوران ظلم و ستم جدي بود . در دوران خواجه علي مويد هر صبح و شام اسب زين كرده اي را از دروازه شهر بيرون مي بردند تا اگر دوازدهمين امام شيعيان ظهور كند بي مركب نماند . سادات و علما و آخوندها در روزگار او به امكانات فراوان دست يافتند وعالم نامدار شيعه شيخ شهيد مكي ، كتاب « لمعه دمشقيه » را بنام او تاليف كرد و براي او فرستاد.خواجه علي از نمايندگان جناح معتدل سربدار بود و در ادامه حكومت تصميم گرفت از شر درويش عزيز ومريدان تند رو او خلاص شود . خواجه علي سرانجام با كشتن درويش عزيز و كشتار مريدان و گرداندن سر بريده درويش در شهراين كار را انجام داد . نوشته اند در دوران او بينوايان شهري از رفاه نسبي بر خوردار بودند با اين همه خواجه علي در وحشت از ترور هميشه در زير لباس زره بر تن داشت . در دوران او بازهم قلمرو سر بداران كوچك و كوچكتر شد . قيام يكي از پيروان درويش عزيز بنام درويش ركن الدين ، موجب سقوط سبزوار پايتخت سربداران شد . امير مويد ،براي پيروزي ، با دشمن سابق سربداران امير ولي متحد شد و درويش ركن الدين را از سبزوار راند . پس از شكست درويش ركن الدين ، تضاد ميان امير ولي و دولت سربداران شدت گرفت و خواجه علي مويد كه در آغازحكومت خود، دستور ميدادهر صبح و شام براي ظهور امام زمان و آغاز دوران عدالت اسب زين كرده اي را از دروازه شهر بيرون ببرند ، در پايان براي حفظ نظام و نجات از شكست ، از امير تيموريكي از اصلي ترين نابود كنندگان نهضت هاي مردم در آسياي ميانه و سمرقند ، كمك خواست . تيمور دعوت او را پذيرفت و به خراسان آمد و امير ولي را شكست داد و به سبزوار وارد گشت . علي مويد به استقبال تيمور رفت و خود را عبد و بنده او خواند . علي مويد از سال 783 هجري در دربار و در كنار تيمور و از زمره سپاهيان و همراهان او بود . مردم سبزوار در سال 785 هجري براي احياي دولت مستقل سربدارن قيامي به رهبري شخصي به نام شيخ داوود به راه انداختند . اين قيام سركوب شد و تيمور كشتار وحشتناكي را در سبزوار آغاز كرد . قريب دوهزار تن از قيام كنندگان را لاي ديوارها زنده به گل گرفتند و مدفون نمودند و دژهاي سبزوار را تماما ويران كردند . دولت سربداران با كشته شدن خواجه علي مويد در سال 788 هجري ، 1386 ميلادي در ركاب امير تيموردر خرم آباد لرستان پايان يافت . پس از آن تا زمان شاهرخ فرزند تيمور نشان چند شورش سربداران پيداست وپس از آن ديگر نشاني از آنان نمي يابيم . نقل از سايت ويكيپديا برگرفته ازhttp://www.yadeyar.ir .
خرمشهر براي نيروهاي بعثي به منزله مهمترين برگ برنده در جريان جنگ تحميلي به شمار ميرفت و به همين خاطر است كه آزادسازي اين شهر در تاريخ جنگ ايران و عراق از اهميت ويژهاي برخوردار است. حفط خرمشهر براي بعثيها از چنان اهميتي برخوردار بود كه ارتش اين كشور قبل از خروج از اين شهر با انتشار اطلاعيهاي دفاع از آن را به منزله دفاع از بصره، بغداد و تمام شهرهاي عراق دانست. سلسله عملياتي كه تا قبل از بيتالمقدس توسط رزمندگان ايراني صورت گرفت سبب شد نقاط زيادي از سرزمينهاي اشغالي به تصرف ما درآيد اما رويارويي نيروهاي رزمي دو كشور در اين منطقه و پيروزي هر يك از طرفين درگير ميتوانست سرنوشت نهايي چنگ را در مسير مشخص قرار دهد. وقتي نيروهاي ايراني اطراف خرمشهر مستقر شدند و درصدد تهيه و تدارك عملياتي بزرگ بودند دستگاه تبليغاتي رژيم بعثي از همه امكانات خود براي القائات رواني جهت نانوان نشان دادن ايران براي تصرف اين منطقه حساس بهره گرفت. هنگامي كه مرحله اول و دوم عمليات بيتالمقدس به پايان رسيد و رزمندگان ما در اطراف خرمشهر مستقرشدند، راديوي رژيم بعثي، ميكوشيد در تبليغات كاذب خود، حضور نيروهاي عراق را در خرمشهر به رخ بكشد تا توجيهي براي ترميم روحيه نيروهاي شكست خورده و رو به هزيمت عراق باشد. فتح خرمشهر در زماني كمتر از 24 ساعت، موجب شد كه بخش قابل توجهي از نيروهاي مهاجم عراقي به اسارت نيروهاي جمهوري اسلامي ايران درآيند. نيروهاي ايراني قبل از تصرف خرمشهر سلسله عمليات ثامن الائمه را براي شكستن حصر آبادان آعاز كردند و به موفقعيتهاي چشمگيري دست يافتند. اكنون شرايط براي انجام يك عمليات بزرگ فراهم بود و بدين ترتيب عمليات بزرگ بيتالمفدس از دهم ارديبهشت ماه تا چهارم خرداد ما 1360 به طول انجاميد. منطقه عمومي عمليات بيت المقدس در ميان چهار مانع طبيعي محصور بود كه از شمال به رودخانه كرخه كور، از جنوب به رودخانه اروند، از شرق به رودخانه كارون و از غرب به هورالهويزه منتهي ميشد. منطقه مزبور به جز جاده نسبتا مرتفع اهواز - خرمشهر، فاقد هر گونه عارضه مهم براي پدافند است. همين امر موجب شد تا زمين منطقه - به دليل مسطح بودن - براي مانور زرهي مناسب، و براي حركت نيروهاي پياده - به دليل در ديد و تير قرار داشتن - نامناسب باشد. نقاط حساس و استراتژيك منطقه شامل بندر و شهر خرمشهر، پادگان حميد، جفير، جاده آسفالت اهواز - خرمشهر، شهر هويزه و رودخانههاي كارون، كرخه كور و اروند بود. تا قبل از آغاز عمليات بيت المقدس، استعداد نيروهاي دشمن به ترتيب زير بود: - لشكر 6 زرهي؛ از جنوب رودخانه كرخه تا هويزه. - لشكر 5 مكانيزه؛ از غرب اهواز تا روستاي سيد عبود. - لشكر 11 پياده از سيد عبود تا خرمشهر - تيپ هاي 22، 48، 44 مامور حفاظت از خرمشهر بودند. - لشكر 3 زرهي در شمال خرمشهر. با شروع عمليات نيز يگانهاي ديگري از ارتش عراق به منطقه اعزام شدند كه در مجموع تمامي يگانهايي كه در منطقه درگيري حضور يافتند، عبارت بودند از: - لشكر 5 مكانيزه؛ شامل: تيپ هاي 26 و 55 زرهي و تيپ هاي 15 و 20 مكانيزه. - لشكر 6 زرهي؛ شامل: تيپهاي 16 و 30 زرهي و تيپ 25 مكانيزه. - لشكر 3 زرهي؛ شامل: تيپهاي 6،12 و 53 زرهي و تيپ 8 مكانيزه. - لشكر 9 زرهي؛ شامل: تيپهاي 35 و 43 زرهي و تيپ 14 مكانيزه. - لشكر 10 زرهي؛ شامل: تيپهاي 17 زرهي و 24 مكانيزه. - لشكر 11 پياده؛ شامل: سه تيپ سازمان 44، 48 و 49 پياده و سه تيپ تحت امر 45 ، 113 و 22 پياده. - لشكر 12 زرهي؛ شامل: تيپهاي 46 مكانيزه و 37 زرهي. - لشكر 7 پياده؛ شامل: تيپهاي 19 و 39 پياده. - تيپ مستقل 10 زرهي. - تيپهاي مستقل 109، 419، 416، 90، 417، 601، 602، 605، 606، 409، 238 و 501 پياده. - تيپهاي 31، 32 و 33 نيروي مخصوص. - تيپهاي 9، 10 و 20 گارد مرزي. - تعداد 30 گروهان كماندو. - تعداد 10 قاطع جيش الشعبي(هر قاطع 450 نفر). - گردان تانك مستقل سيف سعد. - گردانهاي شناسايي حطين، صلاح الدين، حنين. - توپخانه دشمن نيز از 530 قبضه توپ در انواع مختلف تشكيل شده بود كه به طور تقريبي عبارت بود از 30 گردان. مرحل اول از روز 9تا 16 ارديبهشت در محور قرارگاه قدس (شمال كرخه كور) به دليل هوشياري دشمن و وجود استحكامات متعدد، پيشروي نيروها به سختي امكانپذير بود و در اين ميان تنها تيپهاي 43 بيتالمقدس و 41 ثارالله موفق شدند از مواضع دشمن عبور كرده و منطقهاي در جنوب رودخانه كرخه كور را به عنوان سرپل تصرف كنند. عدم پوشش جناحين اين يگانها باعث شده بود كه فشار شديد دشمن برآنها وارد شود. در محور قرارگاه فتح، يگانهاي خودي ضمن عبور از رودخانه به سرعت خود را به جاده اهواز - خرمشهر رسانده و به ايجاد استحكامات و جلوگيري از نقل و انتقالات و تحركات دشمن در جاده مذكور پرداختند. در محور قرارگاه نصر، به دليل تاخير در حركت و وجود با تلاق در كنار جاده اهواز - خرمشهر و هم چنين تمركز دشمن در شمال خرمشهر، نيروهاي اين قرارگاه نتوانستند به اهداف مورد نظر دست يافته و با قرارگاه فتح الحاق كنند. الحاق كامل قرارگاه نصر با قرارگاه فتح و هم چنين تصرف اهداف مرحله اول قرارگاه قدس در دستور كار عمليات شب دوم قرار گرفت كه با انجام آن تا حدودي اهداف مورد نظر محقق شد، ليكن برخي رخنه ها همچنان باقي بود تا اين كه سرانجام پس از 5 روز، جاده اهواز - خرمشهر از كيلومتر 68 تا كيلومتر 103 تثبيت و كليه رخنه ها ترميم شد. در اين مرحله رزمندگان اسلام ضمن تصرف و تحكيم سرپل ، تلاش كردند تا نيروهاى عراقى را در جبهه كرخه كور و فكه درگير نگه دارند. دشمن با شروع مرحله اول عمليات اقدام به اعزام نيرو به منطقه و تقويت نيروهايش در شلمچه و خط مرزى كرد و ابتدا تلاش نمود كه با انجام يك تك ، منطقه سرپل را بازپس گيرد و يا حداقل سازماندهى نيروهاى خودى را بر هم بزند. و مانع از تثبيت منطقه سرپل وانجام مرحله دوم عمليات شود. مرحله دوم از 17 ارديبهشت تا 21 ارديبهشت تاكتيك رزمندگان اسلام در عبور از رودخانه ، دشمن را كاملا غافلگير كرد، به گونه اى كه دشمن آشفتگى و از نظر روحى در شرايط بحرانى قرار گرفت و رزمندگان اسلام به پيشروى خود از سرپل ادامه ، و با موفقيت قسمتى از خط مرز را تاءمين كردند و نيروهاى دشمن را منهدم ساختند. نيروهاى عراقى از جبهه كرخه كور عقب نشينى كردند و قرارگاه نصر تلاش كرد تا خرمشهر را احاطه كند. در شرايط بوجود آمده دشمن دچار سردگمى ، و از سه طرف احساس خطر مى كرد. بدين ترتيب كه عقبه لشكرهاى 5 و 6 در معرض تهديد جدى قرار داشت ، عقبه كليه نيروهايى كه در خرمشهر استقرار داشتند، تهديد مى شد، همچنين در شرايطى كه هيچ گونه مواضع دفاعى مستحكمى براى حفظ شهر بصره وجود نداشت ، اين شهر در برابر رزمندگان اسلام قرار گرفته بود. از اين رو فرماندهى دشمن دچار ترديد شده بود كه براى حفظ مناطق اشغالى و خرمشهر تلاش كند يا براى حفظ بصره. مرحله سوم عمليات در 22 تا 31 ارديبهشت پس از مرحله دوم عمليات ، برترى رزمندگان اسلام نسبت به دشمن قطعى شد و ابتكار عمل به طور كامل در اختيار رزمندگان اسلام قرار گرفت . از اين پس تصميم گيرى در جبهه خودى به آسانى و در جبهه دشمن با سخنى و سردرگمى صورت مى گرفت . نيروهاى اسلام پيشروى مى كردند، و دشمن مردد و مرتب در حال عقب نشينى و فرار بود. با پيدايش شرايط جديد و آگاهى از اضمحلال دشمن ، فرماندهان در قرارگاه مركزى كربلا تشكيل جلسه دادند تا علاوه بر تجزيه و تحليل و بررسى علل عقب نشينى دشمن و شرايط جديد، نسبت به ادامه عمليات نيز تدابير لازم اتخاذ شود. سرانجام تصميم به انجام مرحل سوم عمليات گرفتند. در اين مرحله علاوه بر خستگى نيروها، با تعجيل در عمليات شناسايى هاى لازم انجام نشده بود ولى دو نتيجه مهم در پى داشت : 1 - انهدام دشمن : در محورهاى مختلف ، نيروهاى دشمن در اثر تهاجم پى درپى رزمندگان اسلام دچار ضعف شديد روحى و جسمى شده و قادر به مقاومت نبوده و منهدم شدند. 2 - واكنش دشمن : در طى مرحله سوم عمليات ، دشمن در تاريخ 24 / 2 / 1361 به پاسگاههاى شهابى كه شب قبل به دست نيروهاى خودى فتح شده بود، حمله كرد. به نظر مى رسيد كه دشمن قصد دارد، مانع تحكيم مواضع رزمندگان در منطقه شمالى و گسترش آنها به سمت جنوب بشود، بلافاصله در شب بعد رزمندگان اسلام طى حمليه اى به دشمن ، مجددا پاسگاه مزبور را به تصرف خود درآوردند. مرحله چهارم عمليات از 1 تا 4 خرداد 1361: سرانجام در ساعت 30، 22 اول خرداد 1361 تلاش رزمندگان اسلام براى آزاد سازى خرمشهر با رمز بسم الله القاصم الجبارين يامحمدبن عبدالله صلى الله عليه و آله آغاز شد. در برابر تك سريع غافلگيرانه رزمندگان اسلام نيروهاى عراقى دچار وحشت و سرگردانى شديد شدند و نتوانستند واكنش مهمى از خود نشان دهند و ارتباط يكانهاى دشمن با يكديگر قطع شد.و فرار افسران و درجه داران و سربازان عراقى از منطقه خرمشهر گوياى از هم پاشيدگى سازمان يكانهاى دشمن در خرمشهر بود. در روز دوم خرداد نتيجه پيكار درخشان بود و قرار گاه كربلا به هدف خود كه احاطه كامل خرمشهر بود، رسيد. تعداد اسراى عراقى در اين روز از 2830 نفر تجاوز كرد و يكانهاى از دشمن كه در منطقه بين نهر عرايض و شلمچه مستقر بودند، به ميزان زياد منهدم شدند. على رغم حضور گسترده هواپيماهاى عراقى در آسمان منطقه ، عقابان تيزپرواز نيروى هوايى ارتش در پشتيبانى از يكانهاى رزمنده ، در صحنه عمليات بيت المقدس حضورى فعال داشتند و با بمباران پل شناور عراقيها بر روى شط العرب (141) و مناطق تجمع آنان در آن سوى رودخانه ، نقش ارزنده اى در آزادسازى خرمشهر ايفا كردند. در اواخر روز 2 خرداد كربلا پس از بررسى آخرين وضعيت احاطه كامل خرمشهر، تصميم گرفت تا رزمندگان اسلام با ورود به شهر، آن را از لوث وجود نيروهاى عراقى پاك گردانند. سرانجام در ساعت 3 بامداد 3 خرداد واحدهايى از رزمندگان ايران به آن سوى رودخانه وارد شدند. از طرف ديگر جمعى از نيروهاى عراقى مستقر در خرمشهر با استفاده از تاريكى شب و قايق اقدام به فرار كردند كه تعدادى از اين قايقها توسط تكاوران نيروى دريايى هدف قرار گرفتند و سرنشينان آنها غرق شدند. نيروهاى عراقى از ساعت سه و پنچاه دقيقه بامداد تا يك و نيم بعد از ظهر روز سوم خرداد از سمت شلمچه 3 بار اقدام به پاتك كردند و تلاش نمودند تا از طريق جاده شلمچه - خرمشهر حلقه محاصره خرمشهر را بشكنند، اما هر بار با پايدارى و مقاومت دلاورانه رزمندگان ايرانى مواجه شدند و با ديدن خساراتى عقب نشينى كردند. در ساعت 11 صبح روز 3 خرداد در حالى كه درگيرى شديدى بين قواى ايران و نيروهاى عراق در شمال نهر خين جريان داشت و دشمن درصدد بود تا هر طور شده حلقه محاصره خرمشهر را بشكند، رزمندگان ايرانى از جناح غرب و خيابان كشتارگاه وارد شهر شدند. دشمن در ناحيه گمرگ خرمشهر در كنار اروند اندكى مقاومت كرد كه آن هم بسرعت در هم شكسته شد. سرانجام در ساعت 12 قواى ايران از سمت شمال و مشرق نيز وارد شهر شدند و نيروهاى متجاوز بعثى كه 24 ساعت در محاصره كامل قرار داشتند راهى جز اسارت يا فرار و ياكشته شدن نداشتند بدين جهت واحدهاى عراقى گروه گروه به اسارت رزمندگان اسلام در آمدند. در ساعت 2 بعد از ظهر، خرمشهر به طور كامل آزاد شد و پرچم پر افتخار جمهورى اسلامى ايران برفراز مسجد جامع و پل تخريب شده خرمشهر به اهتزاز در آمد. نتايج: در عمليات بيت المقدس 5038 كيلومتر مربع از اراضي اشغال شده از جمله شهرهاي خرمشهر و هويزه و نيز پادگان حميد و جاده اهواز - خرمشهر آزاد شدند. علاوه بر اين شهرهاي اهواز، حميديه و سوسنگرد از تيررس توپخانه دشمن خارج گرديدند. هم چنين 180 كيلومتر از خط مرزي تامين شد. همچنين با فتح خرمشهر، برتري نظامي ايران بر عراق مورد تاييد كارشناسان و تحليل گران نظامي قرار گرفت. فتح خرمشهر موجب انفعال ارتش عراق شد؛ به گونهاي كه نظاميان عراقي تا مدت زيادي نتوانستند از لاك دفاعي خارج شوند. عمليات بيتالمقدس موجب شد تا كشورهاي عرب منطقه به تقويت مالي و نظامي عراق مبادرت ورزند. طي اين عمليات حدود نوزده هزار تن از نيروهاي دشمن به اسارت درآمده و بالغ بر شانزده هزار تن كشته و زخمي شدند
در تاریخ نظامی ایران آمده است که مهمترین جنگ پارتیزانی ایرانیان ،جنگ چالدران می باشد که در محلی به همین نام در شمال آذربایجان غربی در 20 کیلومتری شهر خوی میان قوای ارتش نوین عثمانی و سپاهیان سنتی شمالغرب کشور در سال 920 هجری و قمری ،مطابق 1514میلادی به وقوع پیوست.
علت این جنگ : پسر عموی سلطان سلیم عثمانی بنام بایزید دوم ادعای خلافت نمود و چون قدرتی نداشت برای کسب اعتبار و قدرت به دربار شاه اسمعیل صفوی پناهنده شد و در ارومیه و تبریز سکونت گزید. سلطان سلیم به رسم ادب طی یک نامه به زبان فارسی، پسر عموی خود را خواستار می شود. ولی شاه اسمعیل نیز به سبب ادب و مهمان نوازی اعاده او را خلاف جوانمردی و پناهندگی میداند.
سلطان سلیم از سالها قبل در فکر تشکیل امپراطوری اسلامی بود، لذا از مدتها پیش مبادرت به تربیت سپاهیان ورزیده بنام ینی چری نموده بودند که افرادی بسیار جنگجو بودند و مشهور بود که سه چیز علاج ندارد : سیل – زلزله - ینی چری ....
سلطان سلیم عثمانی پناهنده شدن پسر عموی خود به ایران را بهانه مهمی تلقی و جوانمردی شاه اسمعیل او را ترغیب می نمود که به این علت به ایران حمله کند، سپاهیان ایران را قزلباش می نامیدند و که اینان نیز افرادی ورزیده و جنگ جو بودند و همچنین مریدان خاص دربار صفوی بودند. ستون پنجم سپاهیان عثمانی در شهرهای مختلف آذربایجان پراکنده بودند و با کبوتر اخبار خود را به خوی رسانده و از آنجا به سلطان سلیم می رسید. شاه اسمعیل به قصد سرکشی به حدود و سرحدّات غربی به کردستان و لرستان رفت و سلطان سلیم از این شاه اسمعیل استفاده و با اعزام سه قشون از طریق تصرف دیاربکر و قره باغ راه آذربایجان را در پیش گرفت در دیاربکر ، دوهزار سرباز قزلباش در مقابل ستون 25هزار نفری قوای ینی چری مدت 12روز مقاومت کردند.در نواحی مورد حمله سپاهیان عثمانی ، فرماندهان محلی قزلباش دست به مقاومت جانانه ای زده و باعث کشتار زیاد و عقب نشینی قشون عثمانی شدند و عشایر منطقه به کمک قوای دولتی ایران شتافتند ، خبر حمله سلطان سلیم به گوش شاه اسمعیل در همدان رسید، شاه اسمعیل از این عمل ناجوانمردانه سلطان سلیم خشمگین شد و خود را به تبریز رسانید و از عشایر منطقه تبریز – ارومیه کمک خواست ، تجهیزات نظامی قوای ایران عبارت بودند از : ده هزار کلاه خود و زره آهنی و 750 عدد خفتان – 15هزار شمشیر و 32هزار عدد نیزه و 7000 تبرزین و 500 تفنگ بود. سپاه 27-30 نفری شاه اسمعیل به سمت سپاه دویست هزار نفری سلطان سلیم که دارای جنگ و ادوات توپخانه ای آتشبار بود شتافت ، صبح روز یازدهم ژوئن 1514میلادی مطابق با سال 920 هجری سپاه ایران در دشت چالدران به مقابل سپاه دویست هزار نفری عثمانی رسیدند ولی به لحاظ کمی نفرات و تجهیزات قصد حمله نداشته و بحالت دفاعی آماده باش بودند. حمله ارتش عثمانی با توپخانه شروع شد. ولی مؤثر واقع نشد ، لذا دستور حمله به سپاه پیاده نظام چاووش داده شد. یک نبرد نا برابر شروع شد. ولی ایمان و اعتقاد سپاه قزلباش آن چنان بود در مقابل حملات قوای عثمانی چون دیواری محکم ایستاده بودند و در طی حملات پارتیزانی موفق به ایجاد شکاف به قشون عثمانی شدند. با شروع حملات واحد توپخانه لشکر عثمانی ، سپاه ایران به طور استراتژیک از تیررس دشمن عقب نشینی نموده و شبانگاه حملات برق آسائی به دشمن می کنند سلطان سلیم غرق در حیرت می شود که سپاه عجم چگونه جان تازه ای گرفته و این چنین یورش می کند . عشایر و اهالی ارومیه نگران از حملات دولت عثمانی به خاک وطن بیش از 2500 نفر سوار نظام مسلح آماده نبرد را به نمایندگی غلامعلی قره باغی به دشت چالدران جهت یاری رساندن به سپاهیان خسته شاه اسمعیل اعزام می دارند. ورود این نیرو بر تن خسته سپاهیان ایران روح تازه ای میدهد در مقابل، نیروی تازه نفس بیست هزار نفری نیز به قشون ترک اضافه می شود و صحنه جنگ به نفع آنان ادامه می یابد. غلامعلی قره باغی و سپاهیان اعزامی ارومی رشادت فراوان بخرج میدهند و موفق به رسوخ به صف توپخانه عثمانی شده آنان را از کار می اندازند ....سلطان سلیم این بیت را در آن لحظه به زبان فارسی به زبان می آورد:
دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد .
شاه اسمعیل به غلامعلی قره باغی دستور میدهد به سربازان اکنچی و ینی چری حمله کند. حمله با فلاخن ها به منظور خارج ساختن نیزه از دست سربازان ینی چری شروع می شود. سربازان تازه نفس ینی چری از راه رسیده و در این حمله اسب غلامعلی قره باغی زخمی و خود او در زیر نیزه های سربازان سوراخ سوراخ نموده و آن دلاور ارومیه،قهرمانانه جان می سپارد و فرماندهی قوای ارومی بدست یک جنگجوی کرد بنام گل وفا داده می شود، آنان حملات خود را به ینی چری ها ادامه میدهند . سربازان ایرانی با احساس و عاطفه می جنگیدند در حالیکه سپاهیان عثمانی با خونسردی و آرامش می خنگیدند. مقاومت و حملات پی در پی سپاه ایران و تارومار شدن سپاه عظیم عثمانی، سلطان سلیم را خشمگین نمود. لذا دستور حمله سراسری صادر نمود، از ارتش سی هزار نفری و عشایر غیور ارومی تنها ده هزار نفر باقیمانده بودند و در مقابل سپاه عظیم عثمانی بسیار اندک بودند با شروع حمله سراسری ارتش خسته ایران چون دیواری محکم ایستاده بودند و رفته رفته از کشته ها ،پشته ها ایجاد می شد. سلطان سلیم فریاد می کشید هر چه عجم بکشید ، ثواب بیشتری خواهید برد. شیخ محمد حسن شبستری از روحانیون معروف آن زمان، میدانست که با قتل و یا دستگیر شدن شاه اسمعیل، ممکن است سراسر ایران تسلیم سلطان سلیم شوند، لذا قرآن بدست به پیش شاه اسمعیل رفت بانک داد که ای پادشاه شیعیان ترا به این قرآن سوگند میدهیم تا دست از جنگ برداری و بروی،چون صلاح مملکت در این است .شاه اسمعیل به همراه تنی از فرماندهان خود عقب نشینی نموده و بتدریج شهرهای آذربایجان تا تبریز بدست سپاهیان سلطان سلیم افتاد، سپاهیان ینی چری شهر ها را غارت میکردند. تبریز مورد چپاول و تجاوز سپاهیان عثمانی قرار گرفت .آن چنانکه دیگر رونق اقتصادی خود را از دست داد.
همانگونه که هر کشوری پرچمی دارد و یا هر شرکت، سازمان یا گروه برای شناسایی و همبستگی بهتر افرادش و بر اساس کارشان نماد یا علامتی را برمیگزینند، دینها و مذاهب نیز بنا براقتضای مکانی و زمانی و برای همبستگی و شناخته شدنشان، از سمبل یا نمادی بهره می گیرند و این نماد و سمبل علاوه بر این که سبب همبستگی افراد آن گروه است، مورد احترام ایشان نیز هست. برای نمونه پیروانِ دینِ مسیحیت از نماد یا نشانِ صلیب بهره میگیرند، با دانایی از این که صلیب برگرفته از علامتِ خورشید در دورۀمیتراییسم است. پیروان یهود، ستارۀ شش پر یهودا را که برگرفته از پرتوِ خورشید می باشد، بهعنوانِ سَمبُلِ دینیِ خود برگزیدهاند. زَرتُشتیان نیز از نَماد فِرَوَهَر بهره می گیرند و با اندیشۀ نیک میدانند که در این نماد، بسیاری از اندیشهها و گفته های نیک اشوزَرتُشتنهفته است؛ همبستگی، برابری زن و مرد، احترام به مقامِ بشریت، دادگری، آبادانی، پاکیزه نگهداشتنِ زمین، محیط زیست و دیگر نیکویی ها، پاک نگهداشتنِ جسم و روان و دوری گزیدن از کژیها نمونههایی از این اندیشۀ والا و ارزشمند است. این نقش در همۀ مکانهای سپندینه، رسانه های گروهی زرتشتیان و یا با هر فرد نیک نهاد دیده می شود.
بیانِ نِگاره (نقش) فِرَوَهَر روشن تر و نیک تر بدانیم سَمبُل و نَماد فِرَوَهَر شامل سه پَند نیک: اندیشۀ نیک، گفتار نیک و کِردار نیک برای پیروانِ کیش اَشو زَرتُشت است.
۱) نِگاره فِرَوَهَر از سر تا سینه،نقش پیرمردیست که تجربه، جهاندیدگی و داناییِ پیرانِ دانا و باخِرَد را می نمایاند.
۲) دستِ اَفراشته به سمت بالا، نشانۀ ستایش به درگاهِ آفریدگار و والامَنشی و بالا اندیشی است.
۳) حلقۀ دایره ای که در دستِ پیر مرد قرار دارد، نشانۀ پیمان با پروردگار و همبستگی هاست.
۴) بال های گشوده، نشانۀ اَندیشه، گفتار و کِردارِ نیک است که با پیروی از آن، بشر به کمال می رسد و نیز نشانۀ برابری هاست. خط های روی بالِ فِرَوَهَرهم نشانۀ از سی و سه اَمشاسپندان (نام فرشتگان) می باشد.
۵) حلقۀ میانِ نگاره، نشانۀ بی پایانی روزگار، و برگشتِ رفتار و کردار آدمی به خود اوست.
۶) دو رشتۀ آویز، یکی در سمتِ راست، نماد سِپَنتا مِینوبه چَم (به معنا)، مقدس، راهنمایی به نیکویی ها، اندیشۀ نیک و سازندگی است و دیگری درسمتِ چپ نماد اَنگِرَه مِینو به چَم (به معنا)، اهریمن، راهنمای بدی و مظهرِ شَرّ و فساد و پَلیدیست. این دو رشتۀ آویز به چم (به معنی) دو نیروی متضاد نیکی و بدیست، که در نهادِ آدمی وجود دارند و نشانهای برای مبارزۀ همیشگی و درونی برای سازندگیهاست.
۷) دامندر سه ردیف در پایینِ نگاره، نشانۀ بداندیشی، بد گفتاری و بد کرداری است که در پایین قرار دارند، بهاین چم (معنی)، که بدی ها باید به زیرِ پا افکنده شوند.
۸) فَرتورِ(عکس) فِرَوَهَر،رویش به سمت راست (نه چپ) است که سوی راست همان سوی خاور (شرق) است که به چمِ (به معنا) روشنایی، راستی، پاکی و شادی است.
واژۀ فِرَوَهَر از دو واژه فِرَه به چمِ «پیش رو»، ووَهَر به چمِ «بَرَنده و کِشَنده»تشکیل شده است و به چمِ (به معنایِ) «پیش بَرندۀ جوهَرِ تن و روان» است که بشر را بسوی پیشرفت و رسایی و جاودانی رهبری می کند.
فِرَوَهَر یکی از بخشهای پنج گانه وجودِ بشر (تن و روان، جان، وجدان و فروهر) است وفِرَوَهَر در حقیقت ذرّهای از پرتوِ اَهورایی (یزدان) است که در وجودِ بشر نهاده شده است.
این اثر از دوره هخامنشیان باقی مانده است و بَر سَردرِ بنایِ تاریخیِ کهَن تخت جمشید به نام کاخِ سه دروازه نقش بسته است. این نگاره را که در پاسارگاد و نقش رستم نیز حَکّ شده است،برخی به اشتباه اَهورامَزدا می نامند.
زرتشتیان نیک اندیش و باورمند به گفتههای خردمندانۀ اَشو زَرتُشت (زرتشت پاک)، نَقشفِرَوَهَر را که قدمتی بس طولانی دارد، سالهای سال است که به عنوانِ نماد یا نشان برای خود برگزیده اند. برخی از خوش باوران و نیک نهادان، نیز که آشنا به کار بُرد نمادِها و یا نمادِ فِرَوَهَر نیستند و آن را فقط زیبا و دلنشین می پندارند، با این تصورکه از نژادِ آریایی هستند،از آن استفاده می کنند. بدون توجه به این که در سرزمینِ باستانیِ ایرانِ آریایی نژاد، نژادهای گوناگونی چون آشوری ها، کلدانی ها و مادها و دیگر نژادها زندگی می کردند که پس از گذشت زمان، هنگامی که آنان نیز به دین یا مذهبی پایبند شدند، نمادِ آن دین ها را برگزیدند.
*جهان به آن نیرزد که پریشان کنی دلی را. * فرو رفتن در غم و اندوه هیچ کس را در دین مومن نمیسازد. * کار نیکی که برای دیگران انجام میدهید، وظیفه نیست بلکه یک نوع لذت است که برای شما سلامتی و آرامش خاطر به ارمغان میآورد. * بهترین زندگی برای کسانی است که نیک بیاندیشند و پارسایی را سرلوحه زندگی خود کنند. *شریف ترین دلها، دلی است که اندیشه آزار کسان در آن نباشد. *خوشبختی از آن کسی است که در پی خوشبختی دیگران باشد. * هر عمل بزرگ از فکر بزرگ سرچشمه میگیرد. * نیکی و سود خویش را در زیان دیگر کسان مخواه. * آن چه را که میشنوید با عقل سلیم و منش پاک و روشن بسنجید و آن گاه بپذیرید. * نیک میدانم که هیچ نیایشی نیست که از جان و دل برآید و بی پاسخ بماند. * اگر میخواهی با خداوند یکی شوی، نگاهی به پیرامونت بینداز و به اندرون خود بنگر. *زنندهترین حیواناتی که من تا کنون دیده ام چاپلوسانند، آنها از دوست داشتن سر در نمیآورند و فقط تقلید عاشق شدن را میکنند. * تنهایی میتواند قابلهء زادن اندیشهای بزرگ باشد، اما جایی میتوانی به تنهاییت اطمینان کنی که اندیشهی نیک، در آنجا خانه ساخته باشد. * همسایه ی خود را مانند خود دوست بدار، اما ابتدا خویش را دوست تر بدار چرا که انسانی که به خود احترام گذاشت، به خالق خویش احترام گذارده است. * حسن بلند پروازی در آن است که انسان را پر جنب و جوش نگه میدارد، اما اگر این بلند پروازی باعث گردد که انسان از واقعیت های روزمره دور بماند، آن دیگر بلندپروازی نیست بلکه کوته نظری است. * برای آدمی در زندگی، هیچ خیری بالاتر از پاکیزگی نیست. این پاکیزگی همان است که از قانون اهورمزدا به دست میآید، و پاکی و پاکیزگی قانون دین من است. * خدای زرتشت بخشایشگر و پر جوشش است پس از کسی که میبخشد، نباید ترسید، تنها چیزی که باید از آن ترسید همان «ترس» است.
نوشتن و پرداختن به شرح حال بزرگانی چون پیامبران در واقع کاری بس دشوار و سخت است و در این میان بحث در مورد اندیشه ها و عقاید این بزرگان کار را دشوارتر و پیچیده تر می کند. آنچه مشخص است نگارش شرح حال و پرداختن به سیره ای برای اشو زرتشت دشوارتر و بلکه نا ممکن است. این دشواری به موجب کهنه بودن و قدمت زیادیست که زمان پیامبر داشته است و رویدادها و پیشامدهای زندگی این بزرگوار را همچون سایر بزرگان ایرانی دستخوش افسانه ها و عقاید بسیاری کرده، که گاه پژوهش در داستان راستین را به سوی خرافات و انحرافات سوق می دهد؛ تا بدانجا که برخی محققان و پژوهشگران وی را فردی افسانه ای و اسطوره ای پنداشته و معرفی کرده اند. اما با این حال موجودیت این بزرگمرد با همین منابع و ماخذ اندک مسلم و بی خدشه و تردید است.
بزرگ ترین سندی که درباره ی اشو زرتشت همکنون در دست داریم گاثاها (گاث ها - گات ها) یا سرودهای نیایشی وی می باشد که با زبانی بسیار کهن گفته شده و از نوع گفتار، نام ها و آموزش ها و برپایی یک دگرگونی ژرف، در فکر و اندیشه ی دینی و اجتماعی آن زمانه آگاه می شویم. بر پایه و بنیان همین سرودهاست که کم و بیش می توان سیمای فکری و اصلاحات و عقاید این آریایی اندیشمند را ترسیم کرد. هرچند که رویدادها و جزییات زندگی اش از نگاه روزشماری و سالشماری در پرده ی تاریکی و ابهام باقی مانده است. در برخی از نوشته ها مطابق معمول سیمای پیامبر و زندگی وی را با رویدادهایی شگفت انگیز تذهیب کرده اند.
اشو زرتشت پیامبر اهورایی ایران زمین
سه روز مانده به زایش زرتشت، خانه ی پوروشسب را نور فراگرفته بود و از همه ی خانه نور می تافت. بزرگان ده گمان كردند كه ده آتش گرفته است. به هراس افتادند و گریز اختیار كردند، اما در بازگشت دریافتند كه به هیچ جای ده آتش نیفتاده است، بلكه در خانه ی پوروشسب مرد شكوهمندی زاده شده و این روشنی از فرّه ی ایزدی اوست. بنابر روایت «وجركرد دینی» زایش اشو زرتشت در روز خورداد (روز ششم) ماه فروردین بوده است و او به هنگام تولد خندید. بدان گه که صبح زمان دیمه داد زراتـشـــت فــرخ ز مادر بزاد بخنـدید چون شد ز مادر جـــدا درخشان شد از خندۀ او سرا عـجب ماند در کـار او بــاب او و زان خنـــده و خـوبی و آب او به دل گفت کاین فرۀ ایزدیست جز این هر که از مادر آمد گریست
در مورد خاستگاه زرتشت و زندگی او نیز توافق نظری وجود ندارد. در نوشته های دوران ساسانی، زرتشت اسپنتمان (سپیتامان) را از قبیله ی «مغ» می دانند که یکی از قبایل مادی بودند که در ماد کوچک (آتورپاتکان، آذربایجان) زندگی می کرده اند. اشو زرتشت اسپنتمان در شهری به نام رغه، یا راگا یا ری (که البته هیچ گونه مدرکی برای اینکه رغه همان ری امروزی باشد در دست نیست، گرچه در اوستا دو بار از رغه یاد شده ولی از زایش پیامبر در آنجا سخنی به میان نیامده) در خانه ی پدرش در کنار رود «دَرجی» که به دریای چی چَست (ارومیه) می ریخت با چهره ای نورانی و با لبخند از مادرش دغدو زاده شد و چون نام خاندان پدرش اسپنتمان بود، او را زرتشت اسپنتمان نام نهادند.
در یسنا هات 19 فقره ی 18 از بودن ردان در ری زرتشتی نام می برد که مفهوم آن به خوبی معلوم نیست.
در متون پهلوی و تفسیر پهلوی، رغه را در آذرآبادگان (آذربایجان) می دانند، شاید رغه شهر مراغه کنونی باشد که خود آذربایجانی ها مَرَغه گویند چون در نوشتارهای پهلوی از دو رغه یاد شده بعید نیست هر دو رغه در آذربایجان بوده یکی بزرگ و یکی کوچک. در این صورت ممکن است مرغه کوتاه شده ی «مه رغه» باشد یعنی رغه ی بزرگ در برابر رغه ی کوچک. بسیاری از دانشمندان نیز زرتشت را از آذربایجان و حوالی رود ارس و مادرش را از رغه می دانند.
در فصل 20 بندهش فقره ی 32 و فصل 34 بندهش زرتشت را از حوالی رود دَرجه (درجی) در آذربایجان می نویسد.
نام پدرش پوروشسب و مادرش دوغدو بوده و سلسله ی نسب پیامبر در پشت چهل و پنجم به کیومرث می رسد که بنیانگذار سلسله ی پیشدادیان بوده لفظ اشو که به معنی مقدس روحانی و راستی و درستی است و در اوستا زیاد آمده صفت یا عنوان پیامبر می باشد. به طوری که در بیشتر جاهای اوستا آمده صفت اشو از جانب پروردگار به زرتشت اختصاص یافته و دیگر مقامی بالاتر از آن نیست.
درباره ی خاندان و تبار اشو زرتشت منابع و بن نوشت های پهلوی بسیاری وجود دارد که از پدران و چهارده نیای وی گفته شده است، اما در اوستا روشنی و آشکاری موجود نیست.
به موجب بخش سی و دو از کتاب بُن دَهِشن (بن دهیشن) که در آن از دودمان و نسب زرتشت یاد شده با چهارده پشت به منوچهر از شاهان نامی پیشدادیان می رسد، نهمین نیای زرتشت «سپی تامه» نام داشته و از همین روی است که این نام به گونه ی نام خانوادگی برای پیامبر باقی مانده و هفت بار در گات ها آمده است. در مورد نام پدر زرتشت نیز در هوم یشت و یسنای نهم بند 13 از «دَئِوَدات» به عنوان پدر زرتشت یاد شده و در یشت پنجم موسوم به آبان یشت بند هجدهم نیز از او به همین نام که به معنی «دارنده ی اسب پیر» می باشد، یاد شده است.
پنجمین نیای زرتشت «چَخشنوش» است که در فروردین یشت بند 114 فرَوَشی پارسایی به نام «چاخشنی» ستوده شده است که چه بسا منظور همین کس باشد.
نام ششمین نیا نیز «پیترسپ» بوده است که خود پسر «ارج ذرشن» معرفی شده است. «هردار» هشتمین و نام نهمین نیا «سپی تامه» می باشد که به عنوان نام خانوادگی زرتشت از گاث ها گرفته تا واپس ترین بخش های ادبی سنتی به فارسی شهرت و کاربرد داشته است. «سپی تامه» پسر «ویدَ شت» و «ویدشت» پسر «نیازم» و این نیز پسر «ایریچ» یا «ایرج» است، «ایرج» پسر «دوراسروب» و «دوراسروب» پسر «منوچهر»(منوش چیثره) می باشد.
مادر زرتشت «دوغدو» نام داشته که در منابع پهلوی از او با نام «دوغذوا» یاد کرده اند، دوغدو به موجب بند دهم از فصل سی و دو بُندَهشن دختر «ف َراهیم رَوا» بوده و مادرش به موجب اشاره «زات سپرم»، «فرِنو» نام داشته است.
از همسر نخست پیامبر آگاهی چندانی در دست نیست، گویا پیش از مهاجرت و سفرهایش فوت شده باشد، همسر دیگر وی «هوُوی» دختر «فرَشوشتر» مشاور ویشتاسب شاه می باشد.
در مورد فرزندان اشو زرتشت در اوستا و چند متن پهلوی آمده است که زرتشت دارای شش فرزند بوده، سه پسر و سه دختر : پسران به ترتیب «ایسَت واسترَ» و «اوروَتت نَرَ» و «هوَرچیثرَه» نام داشته اند. سه دختر نیز «پئورو چیستا» و «فرنی» و «تریتی» نام داشته اند.
خود نام زرتشت گاه به معنی «دارنده ی شتر پیر» و گاه به معنی «ستاره ی زرین» و با تغییر در جز نخست نام، دارای معانی ای در همین حدود است. در کتاب دساتیر، زرتشت را از سلسله ی «مه آبادیان» معرفی کرده که البته در اوستا و هیچیک از نامه های پهلوی و هیچیک از نوشته های باستانی سابقه ندارد، بنابر گفته های دساتیر سلسله ی مه آبادیان هزاران سال قبل از کیومرث سر سلسله ی پیشدادیان می باشند که تقریبا ده هزار سال قبل از میلاد بوده اند. مه آباد در واقع از دو لفظ «مه» و «بود» به معنی روشن ضمیر است و به صورت «مها بودیان» یعنی روشن ضمیران بزرگ بوده که به مرور زمان «واو» بود به الف مبدل گشته و مهابادیان یا مه آبادیان شده است که اگر هم به اصطلاح امروزه مه آبادیان بگیریم به معنی آبادی بخشندگان بزرگ می شود که در اوستا نیز بارها از سوشیانس یا سیوشانس به معنی سودرسان بزرگ یاد شده که این لفظ برای وخشوران و روشن ضمیرانی اطلاق شده که از سلسله ی مه آبادیان باشند و از سلسله ی مه آبادیان سوشیانس های متعدد ظهور نموده اند تا آنکه اشو زرتشت کامل ترین سوشیانس پدیدار شده و آیین یکتا پرستی را تکمیل و در آن سلسله ختم کرده است.
زرتشت نیز در گاتاها خود را سوشیانس می خواند که به معنی سودرسان است و به کسانی اطلاق می شود که به جهان و جهانیان سود رسانند و باعث آسایش نوع بشر شوند. اغلب پادشاهان دادگر و پهلوانان نامی که به ایران خدمت کرده اند و همچنین سربازان و دانشمندان بزرگ از سوشیانس ها شمرده شده اند. در کتاب های دیگر نسب زرتشت را در پشت پانزدهم به منوچهر نسبت داده اند که منوچهر هم از نواده های ایرج پسر فریدون است، بنابراین نسب اشو زرتشت به فریدون می رسد.
از پانزده سالگی تا سی سالگی، دوران كمال اندیشه و فضل و پارسایی زرتشت بوده است و در این فاصله زمانی، اشاره كوتاهی به همسرگزینی او شده است. «... تو خود بنگر ای اهورا، یاری کن مرا، همان یاری ای که دوستی از دوستش دریغ نمی کند ...» گاثاها ۲ - ۴۶
زرتشت سپیتمان
داستان سنتی زندگی زرتشت، اشاره به سختی های او در پیدا کردن معتقدان به دینش در آذربایجان می کند که در پی آن، زرتشت به طرف شرق و به دربار «گشتاسپ» می رود و در آنجا موفق می شود پادشاه را به دین خود متمایل کند و از حمایت او بهره مند شود.
بنابه شهادت فردوسی بزرگ در شاهنامه، زرتشت خود به دربار آمد و پیامبری خویش را در حضور شاه رسما اعلام کرد : به شاه جهان گفت پیغمبرم تو را سوی یزدان همی رهبرم ز گوینده بپذیر به دین اوی بیــــاموز از راه و آیــیــن اوی بیـــاموز آیــیــن دیـن بـهی بیدین نه خوب است شاهنشهی
بدخواهان توطئه كردند، شاه فریب بدخواهان را خورد و زردشت را به زندان افكند.
گشتاسب را اسب سیاهی بود شید نام، كه ناگهان فلج شد. گویی كه دست و پایش در شكمش فرو رفته بود. پزشكان دربار، در درمان او فرو ماندند. در زندان خبر به زردشت رسید و او به شاه اطلاع داد كه اگر او را از زندان آزاد سازند می تواند اسب را بهبود بخشد و برای این كار چهار شرط گذاشت: گشتاسب دین او را بپذیرد، اسفندیار حامی دین باشد، هوتوس همسر گشتاسب و مادر اسفندیار به دین بگرود و توطئه گران علیه زرتشت، رسوا و مجازات شوند. گشتاسب شرایط را پذیرفت و زرتشت با نیایش به درگاه اورمزد اسب را شفا داد. پادشاه کشور آیین زرتشت را که در نهاد آن منافع انسان و هدف های والای آن نهان بود پذیرفت.
البته چگونه پذیرفتن دین از طرف گشتاسب به درستی روشن نیست و شاید حقیقت همان اشاره ی بالا باشد.
در پی هدایت و رهنمودهای زرتشت در امور دولتی ساختن سازه های دینی و تاریخی بزرگ همچون گنبدان برآذران، آتشکده ی مهر برزین و امثال آن ساخته شدند و زمینه های دیگر آبادانی ها نیز به تدریج مهیا گشت.
زرتشت با دست خود در آتشکده ی مهربرزین درخت سروی کاشت و روی آن نوشت که گشتاسب دین بهی را پذیرفت، فردوسی بزرگ در این باره اشاره می کند که : نبشتش بر این زاد سرو سهی که پذیرفت گوشتاسپ دین بهی گوا کرد مر سرو آزاد را چنین گستراند خرد داد را
پادشاه کشور رسما اهل دربار، بزرگان و مقربان را دعوت کرد که سرو کاشمر این درخت مقدس به دست پیامبرکاشته شده را ببینند، رسم و راه او را پیش بگیرند و به دین بهی بگروند. بگیرید یک سر ره زردهشت به سوی بت چین برارید پشت سوی گنبد آذر آرید روی به فرمان پیغمبر راستگوی
زردشت در 77 سالگی درگذشت. وفات او در روز خور و دی ماه یعنی روز یازدهم ماه دی بود.
در روایت های دینی آمده است كه وی را «تور برادروش» یا «برادروریش» به قتل رساند.
زرتشت هدف انسان را تلاش دائمی برای غلبه ی کامل نیکی بر بدی می داند و تجلیات معنوی را به پرتو آتش تشبیه می کند. نگرش آیین زرتشت به جهان هستی، پیروی و پیوستن به قانون اشا است. از دیدگاه او خداوند جهان را بر پایه ی هنجاری آفریده است كه بر پایه ی تمام هستی حكمفرماست. او این هنجار و نظم حساب شده را «اشا» می نامد.
استواری قانون «اشا» بر جهان هستی بازتاب اراده و خواست پروردگار بزرگ است. انسان باید خود را با این هنجار هماهنگ كند. راستی و درستی، مهر و فروتنی را در خود افزایش دهد. قانون اشا نیروی هماهنگ كننده ی جهان هستی است و هیچ پدیده ای از اتم تا كهكشان وجود ندارد كه بر پایه این هنجار هماهنگ استوار نباشد. در دیدگاه زرتشت، خداوند انتقام جو، خشمگین و مجازات گر نمی باشد، بلکه سراسر داد و نیکیست.
گفتار معروف زرتشت «اندیشه ی نیک»، «کردار نیک» و «گفتار نیک» است که چون نیک بنگریم پایه و اساس تمام ایدئولوژی های جهان است. همه پیش او دین پژوه آمدند وز آن پیر جادو ستوه آمدند گرفتند از او سر به سر دین اوی جـهــان پـر شـد از آیـیـن اوی
اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید .آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست، بلکه دشواری رسیدن به سهولت است . .انسان همان می شود که اغلب به آن فکر می کند . ******************************************* .عمر شما از زمانی شروع می شود که اختیار سرنوشت خویش را در دست می گیرید آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد . **********************************************************.
من یاور یقین و عدالتم من زندگی ها خواهم ساخت، من خوشی های بسیار خواهم آورد من ملتم را سربلند ساحت زمین
به قلم : سامان تاریخ نگارش: پنج شنبه 10 مرداد 1392
یعقوب پسر لیث در روستای قرنین در سیستان به دنیا آمد. لیث پدر یعقوب در سیستان شغل رویگری داشت. اوچهار پسر بنامهای یعقوب و عمرو و علی وطاهر داشت. سه نفراز پسران لیث حکومت کردند اما دوره حکومت آنان چندان نپایید. یعقوب نیز در آغاز مانند پدر رویگری میکرد و هرآنچه بدست میآورد به دوستانش ضیافت میکرد. چون به سن رشد رسید عدهای از عیّاران او را به سرداری خود برگزیدند.
در سال ۲۳۷ که طاهر بن عبدالله در خراسان حکومت میکرد مردی از اهل بُست بهنام صالح بن نصر کنانی بر سیستان چیره شد و یعقوب به خدمت وی در آمد. طاهر که مردی با تدبیر بود صالح بن نصر را از سیستان براند و پس از وی درهم بن نصر (یا نضر) خروج کرد و سیستان را تصرف نمود و سپاهیان طاهر را از سیستان براند. درهم که نتوانست از عهدهای سپاهیان برآید یعقوب را سردار سپاه خویش تعین کرد. سپاهیان چون ضعف فرماندهی درهم را دیدند از فرماندهی یعقوب اسقبال نمودند.
پس از چندی والی خراسان با تدبیر درهم را اسیر کرد و به بغداد فرستاد، او مدتی در بغداد زندانی بود بعد آزاد گردید و به خدمت خلیفه در آمد. درین زمان است که کار یعقوب نیز بالا میگیرد او به دفع خوارج میرود. یعقوب چون مردی با تدبیر و عیار بود تمام یارانش از وی چنان فرمانبرداری میکردند که برون از تصور بود. یعقوب بعد ار ضبط سیستان رو به خراسان نهاد ولی چیزی نصیبش نشد. باز بار دیگر در سال ۲۵۳ رو به خراسان نهاد. این بار شهرهای هرات و پوشنگ را بگرفت و از آنجا رو به کرمان نهاد و گماشته حاکم شیراز در کرمان را بگرفت. پس از آن رو به شیراز نهاد با حاکم فارس جنگیده و آن را نیز بدست آورد. یعقوب بعد از واقعه چند نفر از طرفداران خود را با پیشکشهای گرانبها نزد خلیفه بغداد فرستاد و خود را مطیع خلیفه اعلان کرد.
یعقوب در سال ۲۵۷ باز به فارس لشکر کشید و خلیفه المعتمد به وی پیغام داد که ما ملک فارس را به تو ندادهایم که تو به آنجا لشکرکشی کنی. المؤفق برادر خلیفه که صاحب اختیار مملکت بود پیامی نزد یعقوب فرستاد مبنی بر اینکه ولایت بلخ و تخارستان و سیستان مربوط به یعقوب است. یعقوب نیز بلخ را تصرف نموده متوجه کابل شد والی کابل را اسیر و شهر را تصرف نمود. پس از آن به هرات رفت و از آنجا به نیشاپور و محمد بن طاهر حاکم خراسان را با اتباعش اسیر و به سیستان فرستاد و از آنجا روانه طبرستان شد تا در آنجا با حسن بن زید علوی بجنگد. حسن درین جنگ شکست خورد فرار نمود و به سرزمین دیلمان رفت. یعقوب از ساری به آمل رفت و خراج یکساله را جمع کرد و روانه دیلمان شد، در راه در اثر بارش باران عده زیادی از سپاهیانش کشته شده و خود مدت چهل روز سرگردان میگشت. یعقوب پیامی نزد خلیفه فرستاد مبنی بر اینکه طبرستان را فتح کرده حسن را منزوی ساختهاست به امید اینکه مورد نظر خلیفه واقع گردد. اما خلیفه حکمی را توسط حاجیان به خراسان فرستاد که چون وی از حکم ما تمرد کرد و به حکومت سیستان بسنده نکرد او را در همه جا لعن کنند.. محمد بن واصل تمیمی بر فارس چیره شده بود. المتعمد عباسی فارس را به موسی بن بغا داد، موسی نیز عبدالرحمان بن مفلح را به جنگ محمد بن واصل فرستاد، عبدالرحمان شکست خورد و اسیر شد. چون یعقوب در سیستان خبر بالا گرفتن کار ابن واصل را شنید طمع در ولایت فارس بست، در حالیکه محمد بن واصل در اهواز بود وی رو به فارس نهاد و فارس را تصرف کرد. در سال ۲۶۲ یعقوب از فارس رو به خوزستان نهاد. چون خبر به خلیفه المعتمد رسید فرمان حکومت خراسان، گرگان، طبرستان و ری و فارس را در حضور حاجیان به شمول شرطگی بغداد به وی داد. اما یعقوب راضی نشد و به خلیفه پیغام داد که به چیزی راضی نیست جز رسیدن به بغداد. خلیفه برادرش الموفق را به جنگ با یعقوب فرستاد، یعقوب درین جنگ شکست خورد و فرار کرد. بسیاری از اموال یعقوب بدست سپاهیان بغداد افتاد، و به نام غنیمت به بغداد برده شدند. المؤفق به علت بیماری به بغداد بازگشت و یعقوب نیز در گندیشاپور به قولنج مبتلا گشت. خلیفه رسولی را با منشور ولایت فارس و استمالت نزد یعقوب فرستاد. یعقوب قدری نان خشک و پیاز و شمشیر را پیش روی خود نهاد و به رسول گفت:
«به خلیفه بگو که من مردی رویگر زادهام و اکنون بیمارم و اگر بمیرم تو از من رها میشوی و من از تو، اگر ماندم این شمشیر میان ما داوری خواهد کرد، اگر من غالب شوم که به کام خود رسیده باشم و اگر مغلوب شوم این نان خشک و پیاز مرا بس است.»
یعقوب در سال ۲۶۵ در گندی شاپور در اثر قولنج در گذشت. یعقوب را مردی باخرد و استوار توصیف کردهاند. حسن بن زید علوی که یکی از دشمنانش بود او را نسبت استقامت و پایداریش سندان لقب داده بود. آرامگاه یعقوب لیث اکنون در ۱۲ کیلومتری جنوب شرقی دزفول در روستایی به نام اسلامآباد دزفول یا شاهآباد دزفول قرار دارد. قدمت آرامگاه یعقوب لیث صفاری، به دوره سلجوقی تا قاجار میرسد و در روستایی در ۱۰ کیلومتری دزفول (سمت راست جاده دزفول شوشتر) واقع شدهاست. بنا احتمالا آرامگاه شاه ابوالقاسم، سردار نامی ایران، یعقوب لیث صفاری، است که در شهر جندی شاپور وفات یافتهاست. آرامگاه با گنبد مضرس ساخته شده و با توجه به مرمتهای مختلف، قدیمیترین قسمت آن مربوط به دوره سلجوقی است.
به قلم : سامان تاریخ نگارش: پنج شنبه 10 مرداد 1392
یکی از بزرگترین جنبش هایی
که برای کوتاه کردن دست اعراب در ایران آغاز شد جنبش ملی خرمدینان در قرن دوم و سوم هجری بود ملت ایران که در این تباهی هیچ نقشی نداشت تا آخرین دم برای کشورشان جان فشانی کردند در آذربایجان خرمدینیان در گیلان و طبرستان مردم تا دوبیست سال در برابر تازیان مقاومت کردند در ناحیه خراسان آزاد مردی بنام یعقوب لیث صفاری تا زمانی که بیماری او را از پای در نیاورده بود در برابر اعراب مقاومت کرد.
اینجاست که بزرگی روح ملتی ثابت می شود در حالی که تازیان شام و مصر و شمال آفریقا فرهنگ و تمدن آنها را نابود کردند و امروز کوچکترین اثری از زبان آنها نیست اما ایران هنوز زنده است.
مردان بزرگی مانند بابک نیازی ندارند که ما از اصل و نصب آنها با خبر بشویم. متاسفانه مورخان تازی از جمله به دلیل دشمنی که با بابک داشته اند به بدگویی در باره ی اصل و نصب و پدر و مادر بابک پرداختند و حتی مادر بابک را به فاحشگی متهم کرده اند که روشن است که این دروغ ساخته اعراب است. طبری در نوشته است بابک از تیره مزدکیان بود و در اینجا از ذکر کودکی و نوجوانی بابک اجتناب می کنیم و به جنبش بابک خرمدین می پردازیم.
ابن العبری در مختصر الدوله می نویسد شمار پیروان بابک به جز پیادگان بیست هزار بود و هیچ زن و مرد و کودکی از مسلمانان نمی یافتند مگر آنکه او را پاره پاره کنند و بکشند و شمار کشتگان به دست بابک به دوبیست و پنجاه و پنج هزار نفر رسید.
البته قابل ذکر است که این مورخ تازی مغلطه می کند چون بابک اکثر اوقات با سربازان تازیان می جنگیده و منظورش از مسلمانان مرد و زن و کودک فقط سربازان خلیفه عباسی بوده است.
عفوی در جوامع الحکایات می نویسد در تاریخ مقدسی نوشته شده که بابک یک میلیون مسلمان را کشت.
ابونصر بغدادی می نویسد شمار پیروان بابک از آذربایجان و دیلمستان که به او پیوسته بودند سی صدهزار نفر بود.
نظام الملک طوسی در سیاست نامه نوشته است که از یکی از جلادان بابک که گرفتار شده بود پرسیدند توچند نفر را کشتی وی گفت من سی شش هزار عرب بیرون از جلادان دیگر و آنچه در جنگ ها کشته ام.
مولف روضه الصفا نیز شمار کشته شدگان به دست بابک را یک میلیون نفر تخمین زده است.
اعتماد السطنه نیز در منتظم ناظری شمار کشتگان بابک را در بیست و سه سال به دوبیست و بنجاه پنج هزار نفر تخمین زده است.
نخستین بار جنبش خرمدینیان در سال ۱۶۲ هجری ظهور کرد و این جنبش تا سالها بعد از در گذشت بابک ادامه داشت.
عبدالحسین زرین کوب در کتاب دوقرن سکوت می نویسد بیشتر مطالبی که در باره بابک نوشته شده توسط تاریخ نویسان تازی بوده و غرض آلود و افسانه آمیز بود از این رو به دشواری می توان از ورای غبار و افسانه ها سیمای واقعی او را دید تاریخ نویسان تازی کوشیده اند که سیمای او را زشت و ناپسند جلوه بدهند افسانه هایی که در باره او جعل کرده اند به خوبی نشان می دهد که با قرض و نیت خاصی سعی کرده اند نام بابک را آلوده بکنند.
استاد عبدالحسین زرین کوب نیز اعتقاد دارد که مورخان تازی در مورد تعداد کشته شدگان به دست بابک اغراق می کنند عبدالحسین زین کوب نوشته است که بابک سرداری دلیر و هوشمند بود که مدت ها شورش ها و آشوب های مزدکیان و خرم دینان را راهبری کرده است و بر خلاف نوشته های تاریخ نویسان تازی در میان طبقه کشاوز نیز دارای طرفداران زیادی بوده است.
همچنین در باب خرمدینیان گفته شده است که نکاح با محارم را مباح می شمردند و به تناسخ اعتقاد داشتند که نکاح با محارم دروغ تاریخ نویسان تازی است. خرمدینیان تنها به آذربایجان منحصر نمی شدند بلکه در سراسر ایران قلعه هایی داشتند و در آذربایجان کرج امروزی اصفحان لرستان طبرستان خوزستان همدان بصره ارمنستان قم کاشان و ری نیز به خرمدنیان پیوسته بودند.
بدینگونه بود که بابک در سال ۲۰۰ هجری به نام آیین خرمدینیان و برای ادامه نهضت جاویدان مزدکی به پا خواست در این سالها ماموران خلیفه سرگرم مساله علی ابن موسی الرضا(ع) و خنثی کردن توطئه های ایرانیان که یکی از آنها خاندان آل سهل بود مشغول بودند و فرصتی برای بابک پدید آمد تا در کوهستان های آذربایجان قدرتی بدست آورد.
در بیست سالی که بابک با خلیفه عباسی رزم می کرد ماموران خلیفه بارها برای سرکوب بابک آمدند ولی نارضایتی مردم تنگی راه و سرما باعث شکست اعراب می شد.
در اینجا به شرح جنگ های بابک با تازیان می پردازیم این نوشته ها از نوشته های تاریخ نویسان تازی اقتباص شده و تشخیص درست و صحیح اش به عهده خودتان است
در سال ۲۰۱ معتصم مر اسحق بن ابراهیم را که امیر بغداد بود به جنگ بابک فرستاد و شست هزار نفر از ایشان بکشت و وفتی سپاهیان اعراب پشت سر هم به بابک حمله کردند بابک ضعیف شد و بابک از رومیان کمک خواست و رومیان به شهر زبطره حمله کردند و وقتی خبر به معتصم رسید دستور حمله به روم را صادر کرد و اینگونه از فشار از روی بابک کاسته شد.
در سال دوم از قیام بابک خلیفه محمد ابن حمیدالطوسی را همراه با طاهر ابن عبدالله بفرستاد و افشین را نیز که یک سردار زرتشتی ایرانی بود برستاد بابک عصمت ابن ابی سعید را با سه هزار نقر پیش افشین فرستاد.
محمد ابن بعیث عصمه را در مهمانی باده به گروگان گرفت و گفت دیگر سرهنگان را صدا بزن و الا تو را می کشم و دیگر سرهنگان را اینگونه به چادر کشاند و کشت و سپس سر همه آنها را با عصمه به نزد افشین فرستاد و افشین نیز آنها را به نزد معتصم فرستاد.سپس افشین هفت ماه در دره ای منتظر بود تا اینکه یک نفر را به نزد بابک فرستاد و به بهانه ی پول او را به جایی کشید تا بکشد اما بابک توانست بگریزد افشبن ۱۵۰۰۰ نفر را بر سر دره ها مستقر کرد و محمد بعیث را با ۵۰۰۰ نفر به پیش فرستاد ولی بابک با دوهزار نفر به آنها شبیخون زد و افشین به طرف اردبیل فرار کرد.
وقتی که بهار آمد معتصم طلاهای بسیاری فرستاد و افشین با ۳۰۰۰۰ نفر به حصار بابک حمله کرد وبسیاری از افراد بابک را کشت و فقط بابک با چند تن از نزدیکانش توانستند بگریزند.
ابن خلدون می نویسد بابک در سال ۲۰۲ به دعوت جاویدان ابن سعل شهر بذل را گرفت و مامون در آنجا با وی به پیکار پرداخت و دژهایی را که میان اردبیل و زنجان بود ویران کرد.
پس از جنگ های ۲۰۱-۲۰۲ در سال ۲۰۴ جنگ دیگری میان سپاهیان مامون و لشگر بابک روی داد و زبری و ابن الاثیر نوشته اند که در این جنگ هیچ پیشرفتی نبوده است وقتی خبر به خلیفه رسید یحیی ابن معاذ را به جنگ بابک فرستاد و یحیی ابن معاذ شکست خورد.
در سال ۲۰۵ نیز جنگ دیگری رخ داد خلیفه عیسی بن محمدبن ابی خالد را حکمرانی ارمنستان و آذربایجان داد و به جنگ بابک فرستاد. در سال ۲۰۶ عیسی بن محمد توانست شکست هایی را بر بابک وارد کند.
در سال ۲۰۸ علی بن صدقه از جانب مامون به حکمرانی آذربایجان و ارمنستان گماشته و به جنگ بابک رفت.
در سال ۲۰۹ احمد ابن جنید اسکافی به جنگ بابک رفت و بابک وی را اسیرش کرد و بعد از او ابراهیم بن لیث بت فضل را هکمرانی آذربایجان دادند
در سال ۲۱۱ محمد ابن سیدبن حکمران موصل به دست صدیق علی ابن صدقه کشته شد و خلیفه محمدابن حمید طوسی را به جنگ آندوفرستاد.
در حوادث سال ۲۰۱۲ مامون طاهر ابن محمد صغانی را حکمرانی آذربایجان و ارمنستان داد و هرثمه ابن اعین را از همدان فرستاد وی قصد عراق داشت وی به وارثان رفت که از اعمال آذربایجان بود و به فرماندهان لشگر ارمنستان نوشت و ایشان با مامون بیعت کردند و حکمرانان قبلی آنجا که از سوی امین مخلوع منصوب شده بود را به نامهای سلیمان ابن اسحاق عمر و الحزنون و نرسی عبدالرحمان ابن بالطریق الران دست به شورش برداشتند و مامون مرزهربن سنان تمیمی را به جنگ آنها فرستاد و آنها شکست خوردند و پسرش جعفر بن اسحق ابن سلیمان را اسیر کردند و به نزد مامون بردند محمدابن الرواد ازدی به جنگ بابک رفت و بابک او را در تنگه ای شکست داد وقتی کار بابک بالا گرفت مامون مرزیق ابن علی این صدقد عضدی را حکمرانی داد از او کاری بر نیامد و سپس ابن حمید طوسی را حکمرانی داد ولی مرزیق با ابن حمید به جنگ پرداخت و محمدابن حمید یارنش را کشت و مرزیق را به نزد مامون فرستاد.
سپس محمد ابن حمید به جنگ بابک رفت و بابک در تنگه ای او را شکست داد و محمد و یارانش کشته شدند و چون محمد ابن حمید کشته شد مامون عبدالله ابن طاهر را هکمرانی آذربایجان و ارمنستان داد.
از سال ۲۱۲ به بعد حمله لشگریان خلیفه به بابک سخت تر شد و محمد ابن حمید طوسی از جانب مامون به جنگ بابک رفت محمد ابن حمید ابتدا به موصل رفت تا با زریق علی ابن صدقه جنگ کند و لشگر دیگری در ربیعه و یمن گرد آورد و به جنگ زریق رفت سپاه زریق در هم شکسته شدند سپس وی به آذربایجان رفت و در بین آنها شش جنگ سخت در گرفت که سرانجام محمد ابن حمید کشته شد.
پس از کشته شدن محمد ابن حمید در سال ۲۱۴ علی ابن هشام به جنگ بابک رفت.
در سال ۲۱۷ مامون حکمرانی آذربایجان و جنگ با بابک را به طاهربن ابراهیم سپرد در همان سال مامون علی ابن هشام را به دلیل زیاده روی در غارت و ظلم کردن به مردم کشت علی ابن هشام چون فکر می کرد که قصد کشتنش را دارند سعی کرد به بابک بپیودند اما نتوانست و وی را نزد خلیفه بردند و کشتند.
در سال ۲۱۸ مردم بسیاری از همدان اصفهان ماسبذان به بابک خردمین پیوستند و در همدان لشگر کاه فرستادند معتصم سپاهی را به همدان فرستاد و شصت هزار نفر از مردم را در جنگ کشتند و بقیه که زنده مانده بودند به روم گریختند.
آغاز این قیام خرمدینان با آخرین روزهای زندگی مامون همراه بود بعد از مامون معتصم به جنگ با بابک پرداخت.
در سال ۲۱۹ اسحق ابن ابراهیم با هزاران نفر از اسیران خرمدینی وارد بغداد شد و به جز زن ها و کودکان صدهزار تن از مردان را کشت.
بعد از مدتی بابک توسط سپاهیان بغداد محاصره شد و عرصه به او تنگ آمد بابک نامه ای به امپراتور روم نوشت و از او یاری خواست همزمان مازیار در طبرستان هم بر علیه خلیفه قیام کرد و بابک و مازیار و افشین و تئوفیل (پادشاه روم شرقی) برای بر انداختن خلیفه همدست شدند در سال ۲۲۳ تئوفیل سپاهی به یاری بابک فرستاد خلیفه نیز افشین را که در باطن بابک بود به جنگ با بابک فرستاد.و سر انجام افشین با نیرنگ بابک را اسیر کرد خلیفه نیز تئوفیل را شکست داد
عبدالحسین زرین کوب در کتاب دو قرن سکوت می نویسد دوستیها و دلنوازیهایی که افشی گاه و بی گاه در نهان به جان بابک می دارد دام فریبی برای خصم بود. بعد ها بعد از براندازی وی وقتی افشین خود قربانی طمع و کینه ورزی خلیفه قرار گرفت سعی می کردند که او را با همکاری با بابک متهم کنند و می گفتند که در نهان با بابک و مازیار همدست بوده است. و افشین این دوتن را به سرکشی و آشوب وا می داشت تا با برانداختن آنها برای خود افتخار و عظمت کسب کند در هر حال افشین برای بر انداختن بابک از قاطع ترین حربه های خویش استفاده کرد.
پیکار بابک با افشین در حصار های محکم و طبیعی جبال آذربایجان مدتها به طول انجامید این جنگها به مدت سه سال از ۲۲۰ تا ۲۲۳ هجری دوام داشت طبری می گوید خلیفه افشین را اکرام بسیار در این مدت کرده بود و گذشته از ولایات ارمنستان ولایات آذربایجان را نیز به او داده بودسپاه و خواسته و آلات جنگ و چهارپایان بسیار با او فرستاده شد پیش از عزیمت افشین محمد ابن یوسف مامور شده بود که به آذربایجان بود و حصارهایی که بابک ویران کرده بود از نو بسازد وقتی افشین رسید گذشته از شمشیرا از خدعه نیز برای بر انداختن بابک استفاده کرد.
بابک که در حصار های محمکم و ایمن بود هفت ماه سر از حصار بر نیاورد و با سپاه افشین مقابله نکرد افشین ملول و دلتنگ شد و در صدد چاره بر آمد.
افشین نامه ای به خلیفه نوشت خلیفه نیز سیصد غلام همراه با صد شتر بار درم به آنجا فرستاد و جاسوسان بابک نیز که خبر را به او رسانده بودند بابک به غارت غافله رفت ولی افشین به او حمله کرد ولی نقشه افشین نگرفت و بابک با دادن تلفات بسیار کم طلاها را غارت کرد و فرار کرد. بعد از چندین جنگ هر کدام به نوبت ظفر یافتند.
سپاهیان بابک که پناهگاههای استواری داشتند و از برف و سرما رنج بسیار می بردند ولی دلیرانه مقاومت می کردند اما یاران افشین به سرمای سخت وراههای دشوار عادت نداشتند رفته رفته ملول و خسته می شدند دوسال بدینگونه گذشت از سپاه افشین بسیاری هلاک شدند اما معتصم همواره سپاهیان تازه ای می فرستاد.
سر انجام افشین آهنگ تسخیر قلعه بابک کرد چون در یک فرستگی قلعه در آمد بابک میوه ها و خوردنی های فراوان برای افشین فرستاد و گفت شما میهمان هستید در این ده روز که به سوی قلعه ما می آیید خوردنی نیافتید و ما را جز اینقدر چیزی نبود افشین نیز خوردها را برگرداند و پیغام داد ما را خوردنی به کار نیست و دانم که تو این کارابدان کردی تا سپاهیان ما را شمار کن در این سپاه سی هزار مردجنگی وجود دارندو با امیر المومنین سی صد هزار مسلمانند که همه با او یکدلند و تا یکتن از آنان زنده اند از جنگ تو باز نمی گردند اکنون تو بهتر دانی که تسلیم شوی یا پیکار کنی.
بابک جنگ را انتخاب کرد و در های قلعه را بست افشین نیز قلعه بابک را به محاصره انداخت و روزها منتظر بود و شبها عده ای را به شبیخون می فرستاد سپاه افشین با کمبود غذا به خوبی مقاومت کرد و بابک تلفات زیادی داد.
بابک شبانه با ۵۰ نفر به ارمنستان فرار کرد و لباس مسافران و بازرگانان را پوشید سهل ابن سنباط حاکم ارمنستان چون از آمدن بابک به آنجا خبردار شد وی را با لطف به خانه ی خود دعوت کرد و مخفیانه نامه ای به افشین نوشت و قرار گذاشتند وقتی با بابک به شکار رفتند در محلی بابک را تحویل افشین دهند.
وقتی بابک گرفتار شد به حاکم ارمنستان گفت: من را به این جهودان ارزان فروختی اگر مال و زر می خواستی تو را بیش از آنچه اینان دادند می دادم
بدینگونه بابک افشین را در بند کرد و آهنگ سامرا کرد معتصم برای خوار کردن بابک دستور داد او را لباس زیبا بنشانند و بروی فیل سوار کنند و به در بار بیاورند وقتی که یک دست بابک قطع شد دست در خون خود را بروی صورتش مالید وقتی معتصم دلیل این عمل را از او پرسید او گفت شما هر دودست و پای من را قطع خواهید کرد چون خون از روی من برود صورتم زرد می شود من صورت خود را سرخ کردم تا وقتی خون از بدنم بیرون می رود نگویند که رویش از ترس زرد شده
به قلم : سامان تاریخ نگارش: پنج شنبه 10 مرداد 1392
رستم نام آورترین چهرهٔ اسطورهای در شاهنامه و به تبع آن برترین چهرهٔ اسطورهای ادبیات ایران است. او فرزند زال و رودابه است و تبار پدری رستم به گرشاسپ (پهلوان اسطورهای و چهرهٔ برتر اوستا) و از طریق گرشاسپ به جمشید می رسد. و تبار مادری او به مهراب کابلی و ضحاک می رسد. رستم به دست شغاد (برادرش) کشته شد.
ریشهٔ نام به اوستایی: راُستَ تخمَ * (Raosta-takhma) به پهلوی: ردستهم (Rodastahm) * به فارسی: رستم * به معنای: پهلوان بالیده. ریشهشناسی: Raosta (= بالیده، رُسته؛ از ریشهٔ raodh- : بالیدن، رُستن) + Takhma (= دلیر، پهلوان؛ از ریشهٔ tak- : دلیر بودن، تاختن).
رستم در شاهنامه رستم در شاهنامه هر کاری میکند ولی با این همه ما او را به عنوان انسان میشناسیم چه که او هم واله میشود، گناه میکند. برخی معتقدند رستم زاییده خامهٔ توانای فردوسی آن رستم سکزی راستین نیست. ایرانی است در بردارندهٔ قهرمانیهای نیایش گرشاسپ و تواناییهای شعری فردوسی و نیاز مردم ایران به چنین اسطورهٔ زنده و دیرپایی.
مهمترین حوادث و اقدامات رستم که در شاهنامه به نظم آمده عبارت است از:
- کشتن پیل سپید - فتح دژ سپندکوه - آوردن کیقباد از البرز کوه - نجات دادن کیکاووس و سایر پهلوانان در بند دیو سپید درمازندران با گذشتن از هفت خوان - نجات کاووس از بند شاه هاماوران - بیرون راندن افراسیاب از ایران که در غیبت کاوس به ایران تاخته و آن را مسخر ساخته بود - جنگ با سهراب - پرورش سیاوش پسر کاووس - کشتن سودابه همسر کیکاووس به خونخواهی سیاوش - خونخواهی سیاوش و تاختن به توران - حضور در جنگ با خاقان چین و کشتن کاموس کشانی و خاقان چین - نجات بیژن پسر گیو از چاه افراسیاب. - کشتن اسفندیار - پرورش بهمن پسر اسفندیار
در سایر منظومه ها:
- جنگ با برزو از خواجه عمید عطاری رازی - جنگ با جهانگیر پسر خود از قاسم مادح
به دنیا آمدن رستم گفته اند رستم جهان پهلوان ایران با انجام عمل سزارین به دنیا آمده است. این اتفاق را برای سزار قیصر روم در جهان باستان نیز نقل می کنند. درباره چگونگی به دنیا آوردن رستم در اشعار حکیم ابوالقاسم فردوسی آمده که رودابه همسر زال دچار درد شدید زایمان گردید و نتوانست طفل را به دنیا آورد.
به دستور سیمرغ یک روحانی و طبیب را بر بالین رودابه آوردند. در این عهد روحانیون و موبدان علاوه بر انجام وظایف دینی، پزشکی نیز می کردند و بدین جهت وی در درمانها دارو و ادعیه به کار می برد. طبیب ابتدا رودابه را با خوراندن داروی قوی بیهوش کرد. آنگاه در حالت بیهوشی پهلویش را شکافت و پس از آن رحمش را درید. سپس سر جنین که به طرف راه طبیعی خروج بود برگردانیده و آن را از رحم خارج نمود.
دوباره محل پارگی رحم و شکم را بخیه زد. بعد از دوختن برای آن که محل بخیه عفونی نشود به آن مرهم ضد عفونی کننده و التیام بخش مالید. مرهم مزبور را نیز از مخلوط مشک ساییده شده و شیر تهیه کرده بودند. بدین ترتیب رستم سالم به دنیا آمد و مادرش رودابه نیز زنده ماند.
مرگ رستم در سن ششصد سالگی به نیرنگ نابرادریش شغاد درون چاه افتاد و به همراه اسب خود رخش از دنیا رفت البته او قبل از مرگ با یک تیر برادرش شغاد را کشت. تیر رستم از درخت عبور کرد و باعث دوخته شدن شغاد به درختی شد که پشت آن پنهان شده بود.
تصویر بالا مربوط به رستم در حال کشتن اژدها اثر نقاش معاصر عادل عدیلی میباشد. گیگا دانلود فارسی سعی کرد در این مطلب کوتاه شما را یکی از اسطور های بزرگ و ارزشمند ایران عزیز آشنا سازد. لطفا” در صورت تمایل نظرات خود را نسبت به این مطلب کوتاه عنوان کنید.
به قلم : سامان تاریخ نگارش: پنج شنبه 10 مرداد 1392
کیومرث
از کیومرث در اوستا به عنوان اولین پادشاه در جهان و نیز نخستین انسان نام برده شده است . ابن بلخی مدت پادشاهی کیومرث را 40 سال و طول عمرش را 1000 سال آورده است . روایات حمزه اصفهانی ، مسعودی ، بیرونی و صاحب مجمل التواریخ و القصص از کیومرث به عنوان حضرت آدم ( ع ) طبق روایات و منابع پهلوی یاد کرده اند بنابراین اکثر داستانهایی که در خصوص حضرت آدم وجود دارد در مورد کیومرث نیز ذکر شده است .
هوشنگ
هوشنگ دومین پادشاه ایران زمین و بنابر روایتی پسر کیومرث و به روایتی فرزند سیامک فرزند ارشد کیومرث است که سیامک در جنگ با دیوان کشته شده است . هوشنگ به خون خواهی پدر خود سیامک به همراه پدر بزرگ خود کیومرث به جنگ با دیوان رفته و انتقام پدر خود را از آنان می گیرد . هوشنگ پدید آورنده آهن است و زمان او کاریز و هدایت آب مورد استفاده قرار گرفت که موجب پیشرفت کشاورزی گردید . همچنین اختراع آتش نیز به او نسبت داده شده است . مرکز فرمانروایی هوشنگ شهر استخر بوده و مردم ایشان و برادرش ویکرت را پیامبر می دانستند و مدت پادشاهی او 40 سال است . اهلی کردن جانوران درست کردن چرم از پوست آنها حفر کاریز خانه سازی و احداث شهر دامغان و استخر را به وی نسبت داده اند .
تهمورث
تهمورث پسر هوشنگ بوده ومدت پادشاهی وی 30 سال است . پیدایش خط در زمان وی اتفاق افتاده است . تهمورث هم پادشاه و هم پهلوان بوده و همچنین مومن و خدا پرست بوده است و در زمان او بت پرستی ممنوع بوده و خدا پرستی رواج یافته است . روزه گرفت نیز در زمان وی متداول شد و سبب آن بود که قحطی سختی به وجود آمد و تهمورث فرمان داد اغنیاء به غذای شام اکتفا کرده و از خوردن غذای روز خود داری نمایند و آن را به فقرا دهند . بنا کردن شهرهای مرو ، آمل ، طبرستان ، ساری و اصفهان را به وی نسبت داده اند .
جمشید
دوران پادشاهی جمشید حدود 700 سال و به قولی 617 سال بوده است . نام وی " جم " بوده و چون بسیار خوش صورت بوده او را " جم شید " می گفتند و او پسر تهمورث و برخی می گویند برادر او بوده است . جم در لغت به معنی بسیاری هر چیز می باشد و " شید " به معنی خورشید و جمشید به معنی خورشید بسیار زیبا بوده است . جمشید اولین کسی است که به دانش پزشکی پی برده و در بهداشت مردم سرزمین خود کوشیده است . او استفاده از گرمابه را به مردم یاد داده و اولین کسی است که جاده و راه های سرزمین ایران را در کوه و صحرا پدید آورد . جمشید چون از قدرت و لشکر ضحاک آگاه شد و می دانست که در برابر او شکست خواهد خورد باقی عمر خود را در غاری پنهان از چشم مردم زندگی کرد . همچنین او مدتی را به طور ناشناخته در ایران سرگردان بود و در سیستان سکوت کرده و دختری از مردم آنجا را به زنی گرفت و از او پسری متولد شد به نام لهراسب و از او گرشاسب و از او زال و از زال رستم متولد گردید و به عبارتی جمشید جد رستم نیز بوده است.
به قلم : سامان تاریخ نگارش: چهار شنبه 9 مرداد 1392
میدانید تفاوت نیاکان ما با دیگران در چه بوده است ؟!
در بناهای بزرگ دنیا مانند دیوار چین و اهرام ثلاثه کتیبه هایی یافت شده که این عبارات در آن حکاکی شده بود:
اگر برده ای در هنگام کار آسیب دید او را گردن بزنید!
ولی در تخت جمشیده ، در کتیبه ها مکشوف نوشته شده بود اگر کارگری (فرق کارگر با برده بسیار است) در هنگام کار در این بنا آسیب دید حکومت موظف است تا اخر عمر وسایل امرار معاش او را بدون هیچ منت و چشم داشتی پرداخت کند!
پس بر موسس این بنا کوروش بزرگ درود فرست....تفاوت کوروش بزرگ با امپراطوران
دوران خردسالی کوروش کبیر را هاله ای از افسانه ها در برگرفته است. افسانه هایی که گاه چندان سر به ناسازگاری برآورده اند که تحقیق در راستی و ناراستی جزئیات آنها ناممکن می نماید. لیکن خوشبختانه در کلیات ، ناهمگونی روایات بدین مقدار نیست. تقریباً تمامی این افسانه ها تصویر مشابهی از آغاز زندگی کوروش کبیر ارائه می دهند،تصویری که استیاگ ( آژی دهاک )، پادشاه قوم ماد و نیای مادری او را در مقام نخستین دشمنش قرار داده است.
استیاگ - سلطان مغرور، قدرت پرست و صد البته ستمکار ماد - آنچنان دل در قدرت و ثروت خویش بسته است که به هیچ وجه حاضر نیست حتی فکر از دست دادنشان را از سر بگذراند. از این روی هیچ چیز استیاگ را به اندازه ی دخترش ماندانا نمی هراساند. این اندیشه که روزی ممکن است ماندانا صاحب فرزندی شود که آهنگ تاج و تخت او کند ، استیاگ را برآن می دارد که دخترش را به همسری کمبوجیه ی پارسی – که از جانب او بر انزان حکم می راند - درآورد.
مردم ماد همواره پارسیان را به دیده ی تحقیر نگریسته اند و چنین نگرشی استیاگ را مطمئن می ساخت که فرزند ماندانا ، به واسطه ی پارسی بودنش ، هرگز به چنان مقام و موقعیتی نخواهد رسید که در اندیشه ی تسخیر سلطنت برآید و تهدیدی متوجه تاج و تختش کند. ولی این اطمینان چندان دوام نمی آورد. درست در همان روزی که فرزند ماندانا دیده می گشاید ، استیاگ را وحشت یک کابوس متلاطم می سازد. او در خواب ، ماندانا را می بیند که به جای فرزند بوته ی تاکی زاییده است که شاخ و برگهایش سرتاسر خاک آسیا را می پوشاند. معبرین درباره ی در تعبیر این خواب می گویند کودکی که ماندانا زاییده است امپراتوری ماد را نابود خواهد کرد، بر سراسر آسیا مسلط گشته و قوم ماد را به بندگی خواهد کشاند.
وحشت استیاگ دوچندان می شود. بچه را از ماندانا می ستاند و به یکی از نزدیکان خود به نام هارپاگ می دهد. بنا به آنچه هرودوت نقل کرده است ، استیاگ به هارپاگ دستور می دهد که بچه را به خانه ی خود ببرد و سر به نیست کند. کوروش کودک را برای کشتن زینت می کنند و تحویل هارپاگ می دهند اما از آنجا که هارپاگ نمی دانست چگونه از پس این مأموریت ناخواسته برآید ، چوپانی به نام میتراداتس ( مهرداد ) را فراخوانده ، با هزار تهدید و ترعیب ، این وظیفه ی شوم را به او محول می کند. هارپاگ به او می گوید شاه دستور داده این بچه را به بیابانی که حیوانات درنده زیاد داشته باشد ببری و درآنجا رها کنی ؛ در غیر این صورت خودت به فجیع ترین وضع کشته خواهی شد. چوپان بی نوا ، ناچار بچه را برمی دارد و روانه ی خانه اش می شود در حالی که می داند هیچ راهی برای نجات این کودک ندارد و جاسوسان هارپاگ روز و شب مراقبش خواهند بود تا زمانی که بچه را بکشد.
اما از طالع مسعود کوروش کبیر و از آنجا که خداوند اراده ی خود را بالا تر از همه ی اراده های دیگر قرار داده ، زن میتراداتس در غیاب او پسری می زاید که مرده به دنیا می آید و هنگامی که میتراداتس به خانه می رسد و ماجرا را برای زنش باز می گوید ، زن و شوهر که هر دو دل به مهر این کودک زیبا بسته بودند ، تصمیم می گیرند کوروش را به جای فرزند خود بزرگ کنند. میتراداتس لباسهای کوروش را به تن کودک مرده ی خود می کند و او را ، بدانسان که هارپاگ دستور داده بود ، در بیابان رها می کند.
کوروش کبیر تا ده سالگی در دامن مادرخوانده ی خود پرورش می یابد. هرودوت دوران کودکی کوروش را اینچنین وصف می کند : « کوروش کودکی بود زبر و زرنگ و باهوش ، و هر وقت سؤالی از او می کردند با فراست و حضور ذهن کامل فوراً جواب می داد. در او نیز همچون همه ی کودکانی که به سرعت رشد می کنند و با این وصف احساس می شود که کم سن هستند حالتی از بچگی درک می شد که با وجود هوش و ذکاوت غیر عادی او از کمی سن و سالش حکایت می کرد. بر این مبنا در طرز صحبت کوروش نه تنها نشانی از خودبینی و کبر و غرور دیده نمی شد بلکه کلامش حاکی از نوعی سادگی و بی آلایشی و مهر و محبت بود.
بدین جهت همه بیشتر دوست داشتند کوروش کبیر را در صحبت و در گفتگو ببینند تا در سکوت و خاموشی.از وقتی که با گذشت زمان کم کم قد کشید و به سن بلوغ نزدیک شد در صحبت بیشتر رعایت اختصار می کرد ، و به لحنی آرامتر و موقرتر حرف می زد. کم کم چندان محجوب و مؤدب شد که وقتی خویشتن را در حضور اشخاص بزرگسالتر از خود می یافت سرخ می شد و آن جوش و خروشی که بچه ها را وا می دارد تا به پر و پای همه بپیچند و بگزند در او آن حدت و شدت خود را از دست می داد.
از آنجا اخلاقاً آرامتر شده بود نسبت به دوستانش بیشتر مهربانی از خود نشان می داد.کوروش کبیر در واقع به هنگام تمرین های ورزشی ، از قبیل سوارکاری و تیراندازی و غیره ، که جوانان هم سن و سال اغلب با هم رقابت می کنند ، او برای آنکه رقیبان خود را ناراحت و عصبی نکند آن مسابقه هایی را انتخاب نمی کرد که می دانست در آنها از ایشان قوی تر است و حتماً برنده خواهد شد ، بلکه آن تمرین هایی را انتخاب می نمود که در آنها خود را ضعیف تر از رقیبانش می دانست ، و ادعا می کرد که از ایشان پیش خواهد افتاد و از قضا در پرش با اسب از روی مانع و نبرد با تیر و کمان و نیزه اندازی از روی زین ، با اینکه هنوز بیش از اندازه ورزیده نبود ، اول می شد.
کوروش وقتی هم مغلوب می شد نخستین کسی بود که به خود می خندید. از آنجا که شکست های کوروش در مسابقات وی را از تمرین و تلاش در آن بازیها دلزده و نومید نمی کرد ، و برعکس با سماجت تمام می کوشید تا در دفعه ی بعد در آن بهتر کامیاب شود ؛ در اندک مدت به درجه ای رسید که در سوارکاری با رقیبان خویش برابر شد و بازهم چندان شور و حرارت به خرج می داد تا سرانجام از ایشان هم جلو زد. وقتی کوروش در این زمینه ها تعلیم و تربیت کافی یافت به طبقه ی جوانان هیجده تا بیست ساله درآمد ، و در میان ایشان با تلاش و کوشش در همه ی تمرین های اجباری ، با ثبات و پایداری ، با احترام و گذشت به سالخوردگان و با فرمانبردایش از استان انگشت نما گردید. »
زندگی کوروش جوان بدین حال ادامه یافت تا آنکه یک روز اتفاقی روی داد که مقدر بود زندگی کوروش را دگرگون سازد ؛ : « یک روز که کوروش در ده با یاران خود بازی می کرد و از طرف همه ی ایشان در بازی به عنوان پادشاه انتخاب شده بود پیشآمدی روی داد که هیچکس پی آمدهای آنرا پیش بینی نمی کرد. کوروش بر طبق اصول و مقررات بازی چند نفری را به عنوان نگهبانان شخصی و پیام رسانان خویش تعیین کرده بود. هر یک به وظایف خویش آشنا بود و همه می بایست از فرمانها و دستورهای فرمانروای خود در بازی اطاعت کنند.
یکی از بچه ها که در این بازی شرکت داشت و پسر یکی از نجیب زادگان ماد به نام آرتمبارس بود ، چون با جسارت تمام از فرمانبری از کوروش خودداری کرد توقیف شد و بر طبق اصول و مقررات واقعی جاری در دربار پادشاه اکباتان شلاقش زدند. وقتی پس از این تنبیه ، که جزو مقررات بازی بود ، ولش کردند پسرک بسیار خشمگین و ناراحت بود ، چون با او که فرزند یکی از نجبای قوم بود همان رفتار زننده و توهین آمیزی را کرده بودند که معمولاً با یک پسر روستایی حقیر می کنند.
رفت و شکایت به پدرش برد. آرتمبارس که احساس خجلت و اهانت فوق العاده ای نسبت به خود کرد از پادشاه بارخواست ، ماجرا را به استحضار او رسانید و از اهانت و بی حرمتی شدید و آشکاری که نسبت به طبقه ی نجبا شده بود شکوه نمود. پادشاه کوروش و پدرخوانده ی او را به حضور طلبید و عتاب و خطابش به آنان بسیار تند و خشن بود. به کوروش گفت: « این تویی ، پسر روستایی حقیری چون این مردک ، که به خود جرئت داده و پسر یکی از نجبای طراز اول مرا تنبیه کرده ای؟ » کوروش جواب داد:
« هان ای پادشاه ! من اگر چنین رفتاری با او کرده ام عملم درست و منطبق بر عدل و انصاف بوده است. بچه های ده مرا به عنوان شاه خود در بازی انتخاب کرده بودند ، چون به نظرشان بیش از همه ی بچه های دیگر شایستگی این عنوان را داشتم. باری ، در آن حال که همگان فرمان های مرا اجرا می کردند این یک به حرفهای من گوش نمی داد. »
استیاگ دانست که این یک چوپان زاده ی معمولی نیست که اینچنین حاضر جوابی می کند ! در خطوط چهره ی او خیره شد ، به نظرش شبیه به خطوط چهره ی خودش می آمد. بی درنگ شاکی و پسرش را مرخص کرد و آنگاه میتراداتس را خطاب قرار داده بی مقدمه گفت : « این بچه را از کجا آورده ای؟ ». چوپان بیچاره سخت جا خورد ، من من کنان سعی کرد قصه ای سر هم کند و به شاه بگوید ولی وقتی که استیاگ تهدیدش کرده که اگر راست نگوید همانجا پوستش را زنده زنده خواهد کند ، تمام ماجرا را آنسان که می دانست برایش بازگفت.
استیاگ بیش از آنکه از هارپاگ خشمگین شده باشد از کوروش ترسیده بود. بار دیگر مغان دربار و معبران خواب را برای رایزنی فراخواند. آنان پس از مدتی گفتگو و کنکاش اینچنین نظر دادند : « از آنجا این جوان با وجود حکم اعدامی که تو برایش صادر کرده بودی هنوز زنده است معلوم می شود که خدایان حامی و پشتیبان وی هستند و اگر تو بر وی خشم گیری خود را با آنان روی در رو کرده ای ، با این حال موجبات نگرانی نیز از بین رفته اند ، چون او در میان همسالان خود شاه شده پس خواب تو تعبیر گشته است و او دیگر شاه نخواهد شد به این معنی که دختر تو فرزندی زاییده که شاه شده. بنابرین دیگر لازم نیست که از او بترسی ، پس او را به پارس بفرست. »
تعبیر زیرکانه ی مغان در استیاگ اثر کرد و کوروش به سوی پدر و مادر واقعی خود در پارسومش فرستاده شد تا دوره ی تازه ای از زندگی خویش را آغاز نماید. دوره ای که مقدر بود دوره ی عظمت و اقتدار او و قوم پارس باشد.
● نخستین نبرد کوروش
میتراداتس ( ناپدری کوروش) پس از آنکه با تهدید استیاگ مواجه شد ، داستان کودکی کوروش و چگونگی زنده ماندن کوروش را آنگونه که می دانست برای استیاگ بازگو کرد و طبعاً در این میان از هارپاگ نیز نام برد. هرچند معبران خواب و مغان درباری با تفسیر زیرکانه ی خود توانستند استیاگ را قانع کنند که زنده ماندن کوروش و نجات یافتنش از حکم اعدام وی ، تنها در اثر حمایت خدایان بوده است ، اما این موضوع هرگز استیاگ را برآن نداشت که چشم بر گناه هارپاگ بپوشاند و او را به خاطر اهمال در انجام مسئولیتی که به وی سپرده بود به سخت ترین شکل مجازات نکند. استیاگ فرمان داد تا به عنوان مجازات پسر هارپاگ را بکشند. آنچه هرودوت در تشریح نحوه ی اجرای این حکم آورده است بسیار سخت و دردناک است:
پسر هارپاگ را به فرمان پادشاه ماد کشتند و در دیگ بزرگی پختند ، آشپزباشی شاه خوراکی از آن درست کرد که در یک مهمانی شاهانه – که البته هارپاگ نیز یکی از مهمانان آن بود – بر سر سفره آوردند ؛ پس صرف غذا و باده خواری مفصل ، استیاگ نظر هارپاگ را در مورد غذا پرسید و هارپاگ نیز پاسخ آورد که در کاخ خود هرگز چنین غذای لذیذ و شاهانه ای نخورده بود ؛ آنگاه استیاگ در مقابل چشمان حیرت زده ی مهمانان خویش فاش ساخت که آن غذای لذیذ گوشت پسر هارپاگ بوده است.
صرف نظر از اینکه آیا آنچه هرودوت برای ما نقل می کند واقعاً رخ داده است یا نه ، استیاگ با قتل پسر هارپاگ یک دشمن سرسخت بر دشمنان خود افزود. هرچند هارپاگ همواره می کوشید ظاهر آرام و خاضعانه اش را در مقابل استیاگ حفظ کند ولی در ورای این چهره ی آرام و فرمانبردار ، آتش انتقامی کینه توزانه را شعله ور نگاه می داشت ؛ به امید روزی که بتواند ستمهای استیاگ را تلافی کند. هارپاگ می دانست که به هیچ وجه در شرایطی نیست که توانایی اقدام بر علیه استیاگ را داشته باشد ، بنابرین ضمن پنهان کردن خشم و نفرتی که از استیاگ داشت تمام تلاشش را برای جلب نظر مثبت وی و تحکیم موقعیت خود در دستگاه ماد به کار گرفت. تا آنکه سرانجام با درگرفتن جنگ میان پارسیان( به رهبری کوروش ) و مادها ( به سرکردگی استیاگ ) فرصت فرونشاندن آتش انتقام فراهم آمد.
هنوز جزئیات فراوانی از این نبرد بر ما پوشیده است. مثلاً ما نمی دانیم که آیا این جنگ بخشی از برنامه ی کلی و از پیش طرح ریزی شده ی کوروش کبیر برای استیلا بر جهان آن زمان بوده است یا نه ؛ حتی دقیقاً نمی دانیم که کوروش ، خود این جنگ را آغاز کرده یا استیاگ او را به نبرد واداشته است. یک متن قدیمی بابلی به نام « سالنامه ی نبونید » به ما می گوید که نخست استیاگ – که از به قدرت رسیدن کوروش در میان پارسیان سخت نگران بوده است – برای از بین بردن خطر کوروش بر وی می تازد و به این ترتیب او را آغازگر جنگ معرفی می کند. در عین حال هرودوت ، برعکس بر این نکته اصرار دارد که خواست و اراده ی کوروش را دلیل آغاز جنگ بخواند.
باری ، میان پارسیان و مادها جنگ درگرفت. جنگی که به باور بسیاری از مورخین بسیار طولانی تر و توانفرساتر از آن چیزی بود که انتظار می رفت. استیاگ تدابیر امنیتی ویژه ای اتخاذ کرد ؛ همه ی فرماندهان را عزل کرد و شخصاً در رأس ارتش قرار گرفت و بدین ترتیب خیانت های هارپاگ را – که پیشتر فرماندهی ارتش را به او واگذار کرده بود – بی اثر ساخت. گفته می شود که این جنگ سه سال به درازا کشید و در طی این مدت ، دو طرف به دفعات با یکدیگر درگیر شدند. در شمار دفعات این درگیری ها اختلاف هست. هرودوت فقط به دو نبرد اشاره دارد که در نبرد اول استیاگ حضور نداشته و هارپاگ که فرماندهی سپاه را بر عهده دارد به همراه سربازانش میدان را خالی می کند و می گریزد. پس از آن استیاگ شخصاً فرماندهی نیروهایی را که هنوز به وی وفادار مانده اند بر عهده می گیرد و به جنگ پارسیان می رود ، لیکن شکست می خورد و اسیر می گردد. و اما سایر مورخان با تصویری که هرودوت از این نبرد ترسیم می کند موافقت چندانی نشان نمی دهند. از جمله ” پولی ین“ که چنین می نویسد :
« کوروش سه بار با مادی ها جنگید و هر سه بار شکست خورد. صحنه ی چهارمین نبرد پاسارگاد بود که در آنجا زنان و فرزندان پارسی می زیستند . پارسیان در اینجا بازهم به فرار پرداختند ... اما بعد به سوی مادی ها – که در جریان تعقیب لشکر پارس پراکنده شده بودند – بازگشتند و فتحی چنان به کمال کردند که کوروش دیگر نیازی به پیکار مجدد ندید. »
نیکلای دمشقی نیز در روایتی که از این نبرد کوروش ثبت کرده است به عقب نشینی پارسیان به سوی پاسارگاد اشاره دارد و در این میان غیرتمندی زنان پارسی را که در بلندی پناه گرفته بودند ستایش می کند که با داد و فریادهایشان ، پدران ، برادران و شوهران خویش را ترغیب می کردند که دلاوری بیشتری به خرج دهند و به قبول شکست گردن ننهند و حتی این مسأله را از دلایل اصلی پیروزی نهایی پارسیان قلمداد می کند.
به هر روی فرجام جنگ ، پیروزی پارسیان و اسارت استیاگ بود. کوروش کبیر به سال ٥٥٠ ( ق.م ) وارد اکباتان ( هگمتانه – همدان ) شد ؛ بر تخت پادشاه مغلوب جلوس کرد و تاج او را به نشانه ی انقراض دولت ماد و آغاز حاکمیت پارسیان بر سر نهاد. خزانه ی عظیم ماد به تصرف پارسیان درآمد و به عنوان یک گنجینه ی بی همتا و یک ثروت لایزال - که بدون شک برای جنگ های آینده بی نهایت مفید خواهد بود - به انزان انتقال یافت.
کوروش کبیر پس از نخستین فتح بزرگ خویش ، نخستین جوانمردی بزرگ و گذشت تاریخی خود را نیز به نمایش گذاشت. استیاگ – همان کسی که از آغاز تولد کوروش همواره به دنبال کشتن وی بوده است–پس از شکست و خلع قدرتش نه تنها به هلاکت نرسید و رفتارهای رایجی که درآن زمان سرداران پیروز با پادشاهان مغلوب می کردند در مورد او اعمال نشد ، که به فرمان کوروش توانست تا پایان عمر در آسایش و امنیت کامل زندگی کند و در تمام این مدت مورد محبت و احترام کوروش بود. بعدها با ازدواج کوروش و آمیتیس ( دختر استیاگ و خاله ی کوروش ) ارتباط میان کوروش و استیاگ و به تبع آن ارتباط میان پارسیان و مادها ، نزدیک تر و صمیمی تر از گذشته شد. ( گفتنی است چنین ازدواجهای درون خانوادگی در دوران باستان – بویژه در خانواده های سلطنتی – بسیار معمول بوده است). پس از نبردی که امپراتوری ماد را منقرض ساخت ، در حدود سال ٥٤٧ ( ق.م ) ، کوروش به خود لقب پادشاه پارسیان داد و شهر پاسارگاد را برای یادبود این پیروزی بزرگ و برگزاری جشن و سرور پیروزمندانه ی قوم پارس بنا نهاد.
● نبرد سارد
سقوط امپراتوری قدرتمند ماد و سربرآوردن یک دولت نوپا ولی بسیار مقتدر به نام ” دولت پارس “ برای کرزوس ، پادشاه لیدی - همسایه ی باختری ایران ، سخت نگران کننده و باورنکردنی بود. گذشته از آنکه امپراتور خودکامه ی ماد ، برادر زن کرزوس بود و دو پادشاه روابط خویشاوندی بسیار نزدیکی با یکدیگر داشتند ، نگرانی کرزوس از آن جهت بود که مبادا پارسیان تازه به قدرت رسیده ، مطامعی خارج از مرزهای امپراتوری ماد داشته باشند و با تکیه بر حس ملی گرایی منحصر بفرد سربازان خود ، تهدیدی متوجه حکومت لیدی کنند. کرزوس خیلی زود برای دفع چنین تهدیدی وارد عمل گردید و دست به کار تشکیل ائتلاف مهیبی از بزرگترین ارتشهای جهان آن زمان شد ؛ ائتلافی که اگر به موقع شکل می گرفت بدون شک ادامه ی حیات دولت نوپای پارس را مشکل می ساخت.
فرستادگانی از جانب دولت لیدی به همراه انبوهی از هدایا و پیشکش های شاهانه به لاسدمون ( لاکدومنیا ، پایتخت اسپارت ) اعزام شدند تا از آن کشور بخواهند برای کمک به جنگ با امپراتوری جدید،سربازان و تجهیزات نظامی خود را در اختیار لیدی قرار دهد. از نبونید ( پادشاه بابل ) و آمیسیس ( فرعون مصر ) نیز درخواست های مشابهی به عمل آمد. واحدهایی از ارتش لیدی نیز ماموریت یافتند تا با گشت زنی در سرزمین تراکیه ، به استخدام نیروهای جنگی مزدور برای نبرد با پارسیان بپردازند. ناگفته پیداست که چنین ارتش متحدی تا چه اندازه می توانست قدرتمند و مرگبار باشد. در عین حال ، کرزوس برای محکم کاری کسانی را نیز به معابد شهرهای مختلف - از جمله معابد دلف ، فوسید و دودون - فرستاد تا از هاتفان غیبی معابد ، نظر خدایان را نیز در مورد این جنگ جویا شود. از آنچه در سایر معابد گذشت بی اطلاعیم ولی پاسخی که هاتف غیبی معبد دلف به سفیران کرزوس داد اینچنین بود :
« خدایان ، پیش پیش به کرزوس اعلام می کنند که در جنگ با پارسیان امپراتوری بزرگی را نابود خواهد کرد. خدایان به او توصیه می کنند که از نیرومندترین یونانیان کسانی را به عنوان متحد با خود همراه سازد. به او می گویند که وقتی قاطری پادشاه می شود کافی است که او کناره های شنزار رود هرمس را در پیش گیرد و بگریزد و از اینکه او را ترسو و بی غیرت بنامند خجالت نکشد.»
این پیشگویی کرزوس را در حیرت فرو برد. او به این نکته اندیشید که اصلاَ با عقل جور در نمی آید که قاطری پادشاه شود. بنابرین قسمت اول آن پیشگویی را - که می گفت کرزوس نابود کننده ی یک امپراتوری بزرگ خواهد بود - به فال نیک گرفت و آماده ی نبرد شد. ولی همه چیز بدانسان که کرزوس در نظر داشت پیش نمیرفت. اسپارتیها اگر چه سفیر کرزوس را به نیکی پذیرا شدند و از هدایای او به بهترین شکل تقدیر کردند ولی در مورد کمک نظامی در جنگ پاسخ روشنی ندادند. حاکمان بابل و مصر نیز وعده دادند که در سال آینده نیروهایشان را راهی جنگ خواهند کرد.
با این همه کرزوس تصمیم خود را گرفته بود و در سال ٥٤٦ پیش از میلاد ، با تمام نیروهایی که توانسته بود گرد آورد – از جمله سواره نظام معروف خود که در جهان آن زمان به عنوان بی باک ترین و کارآزموده ترین سواره نظام در تمام ارتش ها شهره بودند - از سارد خارج شد. سپاه لیدی از رود هالیس ( که مرز شناخته شده ی دولتین لیدی و ماد بود ) گذشت و وارد کاپادوکیه در خاک ایران گردید.
پس از آن نیز غارت کنان در خاک ایران پیش رفت و شهر پتریا را نیز متصرف شد. سپاهیان لیدیایی ، در حال پیشروی در خاک ایران دارایی های تمامی مناطقی را که اشغال می شد چپاول می نمودند و مردم آن مناطق را نیز به بردگی می گرفتند. ولیکن ناگهان سربازان لیدیایی با چیز غیر منتظره ای روبرو شدند ؛ ارتش ایران به فرماندهی کوروش کبیر به سوی آنها می آمد! ظاهراَ یک لیدیایی خائن که از جانب کرزوس مامور بود تا از سرزمین های تراکیه برای او سرباز اجیر کند ، به ایران آمده بود و کوروش را در جریان توطئه ی کرزوس قرار داده بود. نخستین بار ، سپاهیان ایرانی و لیدیایی در دشت پتریا درگیر شدند.
به گفته ی هرودوت هر دو لشکر تلفات سنگینی را متحمل شدند و شب هنگام در حالی که هیچ یک نتوانسته بودند به پیروزی برسند ، از یکدیگر جدا شدند. کرزوس که به سختی از سرعت عمل نیروهای پارسی جا خورده بود ، تصمیم گرفت شب هنگام میدان را خالی کند و به سمت سارد عقب نشید. به این امید که از یک سو پارسیان نخواهند توانست از کوههای پر برف و راههای صعب العبور لیدی بگذرند و به ناچار زمستان را در همان محل اردو خواهند زد و از سوی دیگر تا پایان فصل سرما ، نیروهای متحدین نیز در سارد به او خواهند پیوست و با تکیه بر قدرت آنان خواهد توانست کوروش را غافلگیر نموده ، از هر طرف به ایران حمله ور شود. پس از رسیدن به سارد ، کرزوس مجدداَ سفیرانی به اسپارت ، بابل و مصر فرستاد و به تاکید از آنان خواست حداکثر تا پنج ماه دیگر نیروهای کمکی خود را ارسال دارند.
صبح روز بعد ، چون کوروش از خواب برخواست و میدان نبرد را خالی دید ، بر خلاف پیش بینی های کرزوس ، تصمیمی گرفت که تمام نقشه های او را نقش برآب کرد. سربازان ایرانی نه تنها در اردوگاه خود متوقف نشدند ، بلکه با جسارت تمام راه سارد را در پیش گرفتند و با گذشتن از استپهای ناشناخته و کوهستان های صعب العبور کشور لیدی ، از دشت سارد سر درآوردند و در مقابل پایتخت اردو زدند. وقتی که کرزوس خبردار شد که سپاهیان کوروش بر سختی زمستان فائق آمده اند و بی هیچ مشکلی تا قلب مملکتش پیش روی کرده اند غرق در حیرت گردید. از یک طرف هیچ امیدی به رسیدن نیروهای کمکی از اسپارت ، بابل و مصر نمانده بود و از طرف دیگر کرزوس پس از رسیدن به سارد ، سربازان مزدوری را که به خدمت گرفته بود نیز مرخص کرده بود چون هرگز گمان نمی کرد که پارسی ها به این سرعت تعقیبش کنند و جنگ را به دروازه های سارد بکشانند. بنابرین تنها راه چاره ، سامان دادن به همان نیروهای باقی مانده در شهر و فرستادن آنان به نبرد پارسیان بود.
کوروش می دانست که جنگیدن در سرزمین بیگانه ، برای سربازان پارسی بسیار سخت تر از دفاع در داخل مرزهای کشور خواهد بود و از سوی دیگر فزونی نیروهای دشمن و توانایی مثال زدنی سواره نظام لیدی ، نگرانش می کرد. لذا به توصیه دوست مادی خود ، هارپاگ ( همان کسی که یکبار جانش را نجات داده بود ) تصمیم گرفت تا خط مقدم لشکرش را با صفی از سپاهیان شتر سوار بپوشاند. اسب ها از هیچ چیز به اندازه ی بوی شتر وحشت نمی کنند و به محض نزدیک شدن به شتران ، عنان اسب از اختیار صاحبش خارج می شود.
بنابرین سواره نظام لیدی ، هرچقدر هم که قدرتمند باشد ، به محض رسیدن به اولین گروه از سپاهیان پارس عملاَ از کار خواهد افتاد. پیاده نظام کوروش نیز دستور یافت تا پشت سر شتران حرکت کند و پس از آنان نیز سواره نظام اسب سوار قرار گرفتند. آنگاه با این فریاد کوروش که « خدا ما را به سوی پیروزی راهنمایی می کند » سپاهیان ایران و لیدی رو در روی یکدیگر قرار گرفتند. جنگ بسیار خونین بود ولی در نهایت آنانکه به پیروزی رسیدند لشکریان پارس بودند. از میان لیدیایی ها ، آنان که زنده مانده بودند - به جز معدودی که دوباره برای گرفتن کمک به کشورهای دیگر رفتند - به درون شهر عقب نشستند و دروازه های شهر را مسدود کردند. به این امید که بالاخره متحدین اسپارتی ، بابلی و مصری از راه می رسند و کار ایرانی ها را یکسره می کنند. پس از شکست و عقب نشینی لیدیایی ها ، پارسیان شهر سارد را به محاصره درآوردند.
شهر سارد از هر طرف دیوار داشت بجز ناحیه ای که به کوه بلندی بر می خورد و به خاطر ارتفاع زیاد و شیب بسیار تند آن لازم ندیده بودند که در آن محل استحکاماتی بنا کنند. پس از چهارده روز محاصره ی نافرجام کوروش اعلام کرد به هر کس که بتوانند راه نفوذی به درون شهر بیابد پاداش بسیار بزرگی خواهد داد. بر اثر این وعده بسیاری از سپاهیان در صدد یافتن رخنه ای در استحکامات شهر برآمدند تا آنکه روزی یک نفر پارسی به نام ” هی رویاس “ دید که کلاه خود یک سرباز لیدیایی از بالای دیوار به پایین افتاد. او چست و چالاک پایین آمد ، کلاهش را برداشت و از همان راهی که آمده بود بازگشت. ” هی رویاس “ دیگران را در جریان این اکتشاف قرار داد و پس از بررسی محل ، گروه کوچکی از سپاهیان کوروش به همراه وی از آن مسیر بالا رفته و داخل شهر شدند و پس از مدتی دروازه های شهر را بروی همرزمان خود گشودند.
در مورد آنچه پس از ورود پارسیان به داخل شهر سارد روی داد نمی توانیم به درستی و با اطمینان سخن بگوییم ؛ اگر چه در این مورد نیز هر یک از مورخان ، روایتی نقل کرده اند ولی متاسفانه هیچ کدام از این روایات قابل اعتماد نیستند. حتی هرودوت که نوشته های او معمولاَ بیش از سایرین به واقعیت نزدیک است ، آنچه در این مورد خاص می گوید ، حقیقی به نظر نمی رسد. ابتدا روایت گزنفون را می آوریم و سپس به سراغ هرودوت خواهیم رفت :
« وقتی کرزوس را به حضور فاتح آوردند سر به تعظیم فرود آورد و به او گفت : من ، ای ارباب ، به تو سلام می کنم ، زیرا بخت و اقبال از این پس عنوان اربابی را به تو بخشیده است و مرا مجبور ساخته است که آنرا به تو واگذارم. کوروش گفت : من هم به تو سلام می کنم ، چون تو مردی هستی به خوبی خودم و سپس به گفته افزود : آیا حاضری به من توصیه ای بکنی ؟ من می دانم که سربازانم خستگیها و خطرهای بیشماری را متحمل شده و در این فکرند که عنی ترین شهر آسیا پس از بابل یعنی سارد را به تصرف خود درآورند.
بدین جهت من درست و عادلانه می دانم که ایشان اجر زحمات خود را بگیرند چون می دانم که اگر ثمره ای از آن همه رنج و زحمت خود نبرند من مدت زیادی نخواهم توانست ایشان را به زیر فرمان خود داشته باشم. در عین حال ، این کار را هم نمی توانم بکنم که به ایشان اجازه دهم شهر را غارت کنند. کرزوس پاسخ داد : بسیار خوب ، پس بگذار بگویم اکنون که از تو قول گرفتم که نخواهی گذاشت سربازانت شهر را غارت کنند و زنان و کودکان ما را نخواهی ربود ، من هم در عوض به تو قول می دهم که لیدیایی ها هر چیز خوب و گرانبها و زیبایی در شهر سارد باشد بیاورند و به طیب خاطر به تو تقدیم کنند.
تو اگر شهر سارد را دست نخورده و سالم باقی بگذاری سال دیگر دوباره شهر را مملو از چیزهای خوب و گرانبها خواهی یافت. برعکس ، اگر شهر را به باد نهب و غارت بگیری همه چیز حتی صنایعی را که می گویند منبع نعمت و رفاه مردم است از بین خواهی برد. گنجهای مرا بگیر ولی بگذار که نگهبانانت آن را از دست عاملان من بگیرند. من بیش از حد از خدایان سلب اعتماد کرده ام . البته نمی خواهم بگویم که ایشان مرا فریب داده اند ولی هیچ بهره ای از قول ایشان نبرده ام. بر سردر معبد دلف نوشته شده است:
« تو خودت خودت را بشناس!» باری ، من پیش از خودم همواره تصور می کردم که خدایان همیشه باید نسبت به من نر مساعد داشته باشند. ادم ممکن است که دیگران برا بشناسد و هم نشناسد ، و لیکن کسی نیست که خودش را نشناسد. من به سبب ثروتهای سرشاری که داشتم و به پیروی از حرفهای کسانی که از من می خواستند در رأس ایشان قرار بگیرم و نیز تحت تاثیر چاپلوسیهای کسانی که به من می گفتند اگر دلم را راضی کنم و فرماندهی بر ایشان را بپذیرم همه از من اطاعت خواهند کرد و من بزرگترین موجود بشری خواهم بود ضایع شدم و از این حرفها باد کردم و به تصور اینکه شایستگی آن را دارم که بالاتر از همه باشم ، فرماندهی و پیشوایی جنگ را پذیرفتم ولیکن اکنون معلوم می شود که من خودم را نمی شناختم و بیخود به خود می بالیدم که می توانم فاتحانه جنگ با تو را رهبری کنم ، تویی که محبوب خدایانی و به خط مستقیم نسب به پادشاهان می رسانی. امروز حیات من و سرنوشت من تنها به تو بستگی دارد. کوروش گفت :
من وقتی به خوشبختی گذشته ی تو می اندیشم نسبت به تو احساس ترحم در خود می کنم و دلم به حالت می سوزد. بنابرین من از هم اکنون زنت و دخترانت را که می گویند داری و دوستان و خدمتکاران و سفره گسترده همچون گذشته ات را به تو پس می دهم. فقط قدغن می کنم که دیگر نباید بجنگی. »
و اما اینک به نقل گفته ی هرودوت می پردازیم و پس از آن خواهیم گفت که چرا این روایت نمی تواند با حقیقت منطبق باشد ؛ « کرزوس به خاطرغم و اندوه زیاد در جایی ایستاده بود و حرکت نمی کرد و خود را نمی شناساند. در این حال یکی از سپاهیان پارسی به قصد کشتن او به وی نزدیک گردید که ناگهان پسر کر و لال کرزوس زبان باز کرد و فریاد زد:
” ای مرد ! کرزوس را نکش “ بدینگونه سرباز پارسی از کشتن کرزوس منصرف شد و او را دستگیر کرد. به فرمان کوروش ، کرزوس را به همراه ١٤ تن دیگر از نجبای لیدی ، به روی توده ای از هیزم قرار دادند تا در آتش بسوزانند. چون آتش را روشن کردند کرزوس فریاد زد ” آه ! سولون ، سولون “ . کوروش توسط مترجم خود ، معنی این کلمات را پرسید. کرزوس پس از مدتی سکوت گفت: « ای کاش شخصی که اسمش را بردم با تمام پادشاهان صحبت می کرد » کوروش باز هم متوجه منظور کرزوس نشد و دوباره توضیح خواست. سپس کرزوس گفت :
« زمانیکه سولون در پایتخت من بود ، خزانه و تجملات و اشیاء قیمتی خود را به او نشان دادم و پرسیدم چه کسی را از همه سعاتمندتر می داند ، در حالی که یقین داشتم که اسم مرا خواهد برد. ولی او گفت تا کسی نمرده نمی توان گفت که سعادتمند بوده یا نه ! » کوروش از شنیدن این سخن متاثر شد و بی درنگ حکم کرد که آتش را خاموش کنند ولی آتش از هر طرف زبانه می کشید و موقع خاموش کردن آن گذشته بود. آنگاه کرزوس گریست و ندا داد « ای آپلن! تو را به بزرگواری خودت سوگند می دهم که اگر هدایای من را پسندیده ای بیا و مرا نجات بده » پس از دعای کرزوس به درگاه آپلن ، باران شدیدی باریدن گرفت و آتش را خاموش کرد. پارسیان که سخت وحشت زده بودند ، در حالی که زرتشت را به یاری می طلبیدند از آنجا گریختند. »
این بود روایت هرودوت از آنچه بر پادشاه سارد گذشت. ولی ما دلایلی داریم که باور کردن این روایت را برایمان مشکل می سازند. نخستین دلیل بر نادرست بودن این روایت ، مقدس بودن آتش نزد ایرانیان است که به آنها اجازه نمی داد با سوزاندن پادشاه دشمن ، به آتش – یعنی مقدس ترین چیزی که در تمام عالم وجود دارد - بی حرمتی کرده ، آن را آلوده سازند. دلیل دوم آنست که در سایر مواردی که کوروش بر کشوری فائق آمده ، هرگز چنین رفتاری سراغ نداریم و هرودوت نیز خود اذعان می کند به این که رفتار کوروش با ملل مغلوب و بویژه با پادشاهان آنان بسیار جوانمردانه و مهربانانه بوده است. و بالاخره سومین و مهمترین دلیل آنکه امروز مشخص شده است که اصولاَ در زمان سلطنت کرزوس ، سولون هرگز به سارد سفر نکرده بود بنابرین داستانی که هرودوت نقل می کند به هیچ عنوان رنگی از واقعیت ندارد. چهارمین نکته ی شک برانگیزی که در این روایت وجود دارد آن است که آپولن ، خدای یونانیان بوده و این مسأله یک احتمال قوی پیش می آورد که هرودوت – به عنوان یک یونانی - کوشیده است باورهای مذهبی خود را در این مسأله دخالت دهد.
در مورد آنچه در شهر سارد رخ داد نیز روایت های مشابهی نقل شده است که اگر چه در پایان به این نکته می رسند که سربازان پارسی ، شهر را غارت نکرده و با مردم سارد به عطوفت رفتار کرده اند ولی می کوشند به نوعی این رفتار سپاهیان پارس را به عملکرد کرزوس و تاثیر سخنان وی در پادشاه جوان هخامنشی مربوط کنند تا آنکه مستقیماَ دستور کوروش را عامل رفتار جوانمردانه ی سپاهیان ایران بدانند. پس از تسخیر سارد ، تمام کشور لیدیه به همراه سرزمینهایی که پادشاهان آن سابقاَ فتح کرده بودند ، به کشور ایران الحاق شد و بدین ترتیب مرز ایران به مستعمرات یونانی در آسیای صغیر رسید.
پس از بدست آوردن سارد ، تمام لیدیه با شهرهای وابسته اش ، به دست کوروش افتاد و حدود ایران به مستعمرات یونانی در آسیای صغیر رسید. این مستعمرات را چنانکه در جای خود خواهد آمد اقوام یونانی بر اثر فشاری که مردم دریایی به اهالی یونان وارد آوردند ، بنا کرده بودند. کوچ کنندگان از سه قوم بودند : ینانها ، الیانها و دریانها. نام یونان به زبان پارسی از نام قوم یکمی آمده است زیرا اهمیت آنها در این دست آورده ها (مستعمرات) بیشتر بود.
هرودوت اوضاع این مستعمرات را چنین می نویسد: ینانهایی که شهر پانیوم وابسته به آنهاست شهرهای خود را در جاهایی بنا کرده اند که از حیث خوبی آب و هوا در هیچ جا مانند ندارد. نه شهرهای بالا می توانند با این شهرها برابری کنند و نه شهرهای پایین ، نه کرانه های خاوری و نه کرانه های باختری .
ینانها به چهار لهجه سخن می گویند شهر ینانی ملیطه که در باختر واقع است پس از ان می نویت و پری ین است . این شهرها در کاریه قرار دارند و اهالی آنها به یک زبان سخن می گویند. شهرهای ینانی واقع در لیدیه اینهاست : افس ، کل فن ، لیدوس ، تئوس ، کلازمن ، فوسه. اینها به یک زبان سخن می گویند ولی زبان آنها همانند زبان شهرهای یاد شده در بالا نیست. از سه شهر دیگر ینانی دو شهر در جزیده سامس و خیوس واقع است و سومی ارتیر است که که در خشکی بنا شده است. اهالی خیوس و ارتیر به یک زبان سخن می وین دو اهالی سامس به زبانی دیگر. این است چهار لهجه ینانی .
پس از آن هرودوت می گوید : ینانهای هم پیمان زمانی از دیگر ینانها جدا شده بودند و جدایی آها از اینجا بود که در آن زمان ملت یونانی به تمامی ناتوان به دید می آمد و ینانها در میان اقوام یونانی از همه ناتوانتر بودند و به جز شهر آتن شهر مهمی نداشتند. بنابرین چه آتنیها و چه دیگر ینانیها پرهیز داشتند از اینکه خود را ینانی بنامند و گمان می رود که اکنون هم بیشتر ینانها این نام را شرم آور می دانند.
دوازده شهر همی پیمان ینانی برعکس به نام خود سربلند بودند. آنها معبدی برای خود ساختند که آن را پانیونیوم نامیدند از ینانهای دیگر کسی را به آنجا راه نمی دادند و کسی هم جز اهالی ازمیر خواهند آن نبود که در پیمان آنها وارد شود. پانیوم در دماغه ی میکال قرار دارد این معبد برای خدای دریاها ، پوسیدون هلی *** ، ساخته شده است. در نوروزها ینانها ی شهرهای هم پیمان در اینجا گرد می آیند و این جشن را جشن پانیونیوم می نامند.