به قلم : سامان تاریخ نگارش: چهار شنبه 16 مرداد 1392

آرَشِ کَمانگیر یکی از اسطورههای کهن ایرانی است.
اسطوره آرش کمانگیر از داستانهایی است که در اوستا آمده و در شاهنامه از آرش در سه جا با افتخار نام برده شده ولی داستان آرش در شاهنامه نیامدهاست. در کتابهای پهلوی و نیز در کتابهای تاریخ دوران اسلامی به آن اشاراتی شدهاست. ابوریحان بیرونی، در کتاب خود به نام «آثارالباقیه» به هنگام توصیف «جشن تیرگان»، داستان آرش را بازگو میکند و ریشه این جشن را از روز حماسه آفرینی آرش میداند.
داستان آرش در زمان پادشاهی منوچهر پیشدادی، در جنگی با توران، افراسیاب سپاهیان ایران را در مازندران محاصره میکند.
سرانجام منوچهر پیشنهاد صلح میدهد و تورانیان پیشنهاد آشتی را میپذیرند و قرار بر این میگذارند که کمانداری ایرانی برفراز البرزکوه تیری بیاندازد که تیر به هر کجا نشست آنجا مرز ایران و توران باشد. آرش از پهلوانان ایران داوطلب این کار میشود.
به فراز دماوند میرود و تیر را پرتاب میکند. تیر از صبح تا غروب حرکت کرده و در کنار رود جیحون یا آمودریا بر درخت گردویی فرود میآید. و آنجا مرز ایران و توران میشود. پس از این تیراندازی آرش از خستگی میمیرد.
آرش هستیاش را بر پای تیر میریزد؛ پیکرش پاره پاره شده و در خاک ایران پخش میشود و جانش در تیر دمیده میشود. مطابق با برخی روایتها اسفندارمذ تیر و کمانی را به آرش داده بود و گفته بود که این تیر خیلی دور میرود ولی هر کسی که از آن استفاده کند، خواهد مرد. با این وجود آرش برای فداکاری حاضر شد که از آن تیر و کمان استفاده کند
بسیاری آرش را از نمونههای بیهمتا در اسطورههای جهان دانستهاند؛ وی نماد جانفشانی در راه میهن است.


برچسبها: <-TagName-
><-TagName-
><-TagName-
>
17:56 
به قلم : سامان تاریخ نگارش: چهار شنبه 16 مرداد 1392

رستم فرخزاد
رستم فرخزاد پسر سپهبد فرخهرمز سردار معروف و مدبر و دلیر اواخر عهد ساسانی بود. در منابع گوناگون او را «رستم سپهبد»، «رستم فرخهرمز» نیز نامیدهاند. تاریخ نویسانارمنی رستم و پدرش را «ایشخان» (Ishkhan) به معنی «شاهزاده» یاد کردهاند.
در زمان سلطنت آزرمیدخت، پدر رستم، فرخهرمز مدعی سلطنت شد و ملکه را به زنی خواست. چون آزرمیدخت نمیتوانست به طور آشکار مخالفت کند، در نهان وسایل قتل او را فراهم آورد. آنگاه رستم با سپاه خویش پیش راند و پایتخت را تصرف و آزرمیدخت را خلع و کور کرد
در زمان یزدگرد سوم، رستم نایبالسلطنهٔ حقیقی ایران محسوب میگشت. وی کاملا از خطر عظیمی که درنتیجهٔ حملهٔ عرب به کشور ایران روی داده بود اطلاع داشت، پس فرماندهی کل نیروی لشکری را به عهده گرفت و در دفع دشمن جدید کوشش دلیرانه کرد. با سپاهی بزرگ در پیرامون پایتخت حاضر شد، اما عمر پیشدستی کرد. در سال ۶۳۶ میلادی سپاه ایران در قادسیه، نزدیک حیره، با سعدبن وقاص سردار عرب روبرو شد، جنگ سه روز طول کشید و به شکست ایرانیان خاتمه یافت. رستم که شخصاً حرکات افواج را اداره میکرد و درفش کاویانی را در برابر خود نصب کرده بو
به گفته برخی از منابع، جنگ قادسیه در ۴۰ کیلومتری شهر فعلی نجف درگرفت در ۴ روز و یک شب به درازا کشید. به علت اضافه شدن ۶۰۰۰ نفر به نیروهای اعراب در روز سوم، و همچنین توفان شن به سمت نیروهای ایران، شیرازهٔ ارتش ایران از هم گسست و در اوج درگیری چندین جنگاور عرب (عمربن معدی کرب، طلیحه بن خویلد اسدی، قرط بن جماح عبدی، و ضرار بن ازور اسدی) به رستم هجوم آورده و به قولی زهیر بن عبد شمس و به قولی عوام بن عبد شمس و به قولی هلال بن علفه تمیمی او را کشت
ترجمه از مقدمه ابن خلدون در اشاره به برکاتی که فتوحات عرب برای ایرانیان آورد:
عربها وقتی بر سرزمینهائی دست یابند آن سرزمینها با شتاب روبهویرانی میرود؛ زیرا عربها ذاتًا خوی وحشیگری دارند و این خو در آنها ریشهدار است و تبدیل به خُلقیات و رفتارهای جمعیشان شده است… و این بهآنسبب است که آنها اهل یکجانشینی نیستند بلکه در نقل و انتقال برای دستیابی بهغنائماند، و این امر با آبادسازی منافات دارد، زیرا آبادسازی لازمهاش یکجانشینی است
و این بهآنسبب است که آنها اهل یکجانشینی نیستند بلکه در نقل و انتقال برای دستیابی بهغنائماند، و این امر با آبادسازی منافات دارد، زیرا آبادسازی لازمهاش یکجانشینی است. بهعنوان مثال، سنگ در نظرِ آنها ابزاری برای ساختن کانون آتش است تا دیگ بر رویش بگذارند؛ از اینرو سنگِ دیوار خانه را بَرمیکنند تا کانون آتش بسازند؛ یا کاربردِ تیر چوبین بهنظر آنها برای ستون خیمه است، و از اینرو سقف خانه را خراب میکنند تا تیرش را برداشته تیرک چادر کنند
وقتی زمینهای ایران فتح شد کتابهای بسیاری در آنجا یافتند، و سعدِ ابیوَقّاص بهعمرِ خَطّاب نامه نوشت تا دربارۀ آن کتابها و انتقالشان بهمسلمین از او اجازه بگیرد. عمر بهاو پاسخ نوشت که «آنها را در آب اندازید؛ زیرا اگر چیزهائی در آنها هست که برای راهیابی است، ما را الله با بهتر از آنها رهنمود داده است؛ و اگر گمراهی است الله شرِ آنها را از سر ما برداشته است». پس آنها را یا در آب یا در آتش افکندند؛
نامه رستم فرخزاد به سعد ابن ابی وقاص
تبه گردد این رنجهای دراز
ز اختر همه تازیان راست بهر
چو روز اندر آید به روز دراز
شود ناسزا شاه گردنفراز
بپوشد از ایشان گروهی سیاه
ز دیبا نهند از بر سر کلاه
نه تخت و نه تاج و نه زرینه کفش
نه گوهر نه افسر نه بر سر درفش
ستاننده روزشان دیگر است
کمر بر میان و کله بر سر است
ز پیمان بگردند وز راستی
گرامی شود کژی و کاستی
پیاده شود مردم جنگجوی
سوار آن که لاف آرد و گفت و گوی
کشاورز جنگی شود بی هنر
نژاد و هنر کمتر آید به بر
بد اندیش گردد پدر بر پسر
پسر بر پدر همچنین چاره گر
شود بنده بی هنر شهریار
نژاد و بزرگی نیاید به کار
به گیتی کسی را نماند وفا
روان و زبانها شود پر جفا
ز ایران وز ترک وز تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود
سخنها به کردار بازی بود
همه گنجها زیر دامن نهند
بکوشند و کوشش به دشمن دهند
نه جشن و نه رامش نه گوهر نه نام
به کوشش ز هر گونه سازند دام
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش
بریزند خون از پی خواسته
شود روزگار بد آراسته
نباشد بهار از زمستان پدید
نیارند هنگام رامش نبید
ز پیشی و بیشی ندارند هوش
خورش نان کشکین و پشمینه پوش
چو بسیار ازین داستان بگذرد
کسی سوی آزادگان ننگرد
همه دل پر از خون شود روی زرد
دهان خشک و لبها پر از باد سرد
چنین بیوفا گشت گردان سپهر
دژم گشت وز ما ببرید مهر
همان زشت شد خوب و شد خوب زشت
بشد راه دوزخ پدید از بهشت


برچسبها: <-TagName-
><-TagName-
>
17:23 
به قلم : سامان تاریخ نگارش: چهار شنبه 16 مرداد 1392
درفش کاویانی بی گمان یکی از پرارزش ترین پرچم های جهان است که از روز آفرینش آدمی و خوی شهری گری (تمدن) گرفتن، بر افراشته شده است. زیرا این پرچم چندین برتری به همه ی پرچم های جهان دارد و فرادادهایی (امتیازاتی) که در آن است در هیچ یک از دیگر پرچم ها در سراسر جهان یافت نمیشود.
۱ ـ این پرچم از دل جامعه انسانی بیرون آمده و از یک پیش بند چرمی آهنگری دلاور که برای درهم کوبیدن ستم و شکنجه بیدادگرهای تازی به پا خواست، فراهم آمده است.
۲- این پرچم مردمی است و به دست مردم ساده ولی دلیر کوچه و خیابان درست شده و پرچم رسمی کشور به شمار آمده و پذیرفته گشته است. ولی همه ی پرچم های دیگر جهان پیمانی (قراردادی) می باشند که از سوی گرداننده های کشور ساخته و پرداخته و به مردم پذیرانده شده اند. تا جایی که به یاد می آوریم هیچ پرچمی در جهان با رأی مردم و همه پرسی برپا نشده است. ازین رو کمتر خواسته ی مردم در آنها نمایان است. ولی درفش کاویانی بدست مردم ساخته شده و از میان آنها بیرون آمده است.
۳- هر کشوری پس از گزینش پرچم برای رنگ ها و نشانه های آن درون مایه هایی برگزیده است. ولی درفش کاویانی هنگام برافراشته شدن همه درون مایه (معنا و محتوا) خود را به همراه داشت؛ زیرا در پیکار با دشمن خونخوار و برای سرنگونی او پیشاپیش مردم به پا خواسته به جنبش و چرخش درآمد.
۴- این پرچم برای آزادی ایران زمین از دست بیگانه های چیره برآن از دل جامعه به خروش آمده برپا گردید.
۵- این پرچم زنده کننده ابرتنی، والایی و گران منشی (غرور) درهم کوبیده و نابود شده ایران وایرانی است.
۶- این پرچم کهن ترین پرچم جهانی می باشد که به دست ایرانی برافراشته شده است.
" تاریخ تبری" می نویسد که درفش کاویانی از پوست شیر بود و پادشاه ها آن را به زیب و زیور بیاراستند و زر و سیم و گوهر بر آن پوشاندند، آن را " اختر کاویان" نیز می نامند که جز در کارهای بزرگ نمی آورند و جز برای شاهزاده ای که به کارهای بزرگ فرستاده می شد، بر نمی افراشتند. مسعودی در " مروج الذهب " آن را از پوست پلنگ می داند که بر چوب های بلند می آویختند. او درازیش را دوازده و پهنایش را هشت ارش نوشته است (هر ارش از نوک انگشت تا آرنج دست) .در " برهان قاطع " و " فرهنگ جهانگیری" آمده است که درفش کاویانی چرمی از پوست پلنگ یا ببر بوده که آهنگرها هنگام کار بر میان می بستند و کاوه آهنگر آنرا بر سر نیزه کرد و به نبرد با ضحاک پرداخت.استاد " اسکارمن" مینویسد که از سنجش سه بن مایه به دست آمده، تخته سنگ کنده کاری شده پمپیی، سکه های دودمان " فرته کاره " و از شاهنامه فردوسی چنین برمی آید که درفش کاویانی تکه چرمی پاره چهارگوشی بوده که بر بالای یک نیزه آویخته شده و نوک نیزه از پشت آن به سوی بالا نمودار بوده ست. بر روی این چرم آراسته به پرنیان و ابریشم وگوهرهای ناب، ستاره ای می درخشیده است. این درفش چهار پره داشته است که در هسته آن دایره کوچکی دیده می شد و دربالای آن همین دایره به چشم می خورد. در بخش پایینی چرم، چهار رشته نوار به رنگ های گوناگون سرخ و زرد و بنفش آویخته شده بود که در نوک آنها گوهرهای ناب آویزان بودند.در نمایشگاه باستانی لوور پاریس در بخش ایران کاسه هایی یافت میشوند که در ته آن درفش کاویانی کشیده شده و بر روی آنها نوشته شده است:چهار هزار و ششصد سال پیش از زادروز مسیح؛ بدینگونه دست کم کهن بودن درفش کاویانی تا شش هزار و شش صد سال پیش می رسد. فردوسی توسی استاد سخن و قهرمان سترگ پیکارجوی تاریخ ایران که با قلم منش زخم خورده ایرانی ها را مرهم نهاد و درمان کرد و آنها را به منش از دست رفته شان آگاه نمود و به خویشتن خویش برگرداند، از درفش کاویانی بارها با نام " اختر کاویانی" یاد کرده است و در برپا خیزی " کاوه آهنگر" چگونگی درست شدن آن را بازگو می کند که چنین است:پس از آن که کاوه آهنگر در بارگاه ضحاک ماردوش، به بزرگ های بی خرد پیرامون ضحاک می تازد و نامه ای را که آنها برای این خونخوار بیدادگر دستینه (امضا) کرده و او را مردی نیکوکار، نیک سرشت، برجسته و مردم دار شناسانده بودند، از هم می درد، همراه فرزندش از بارگاه بیرون میرود و به میان توده های به خشم آمده می دود و با پاره کردن پیشبند چرمی خود و بر نیزه کردن آن، پیکاری سهمگین و دشمن کوب را پی می ریزد که در این باره فردوسی بزرگ چنین می سراید:
بر او انجمن گشت بازارگاه
چو کاوه برون شد ز درگاه شاه
جهان را سراسر سوی داد خواند
همی بر خروشید و فریاد خواند
بپوشند هنگام زخم درای
از آن چرم کاهنگران پشت پای
همانگه ز بازاز برخواست کرد
همان کاوه آن بر سر نیزه کرد
همان طور که می دانید، کاوه به سوی فریدون می شتابد و او را می یابد و به یاری مردم او را پادشاه ایران زمین می خوانند. از این رو فریدون با رایزنی مردم بر درفش کاویانی برسر نیزه که به جنبش درآورنده مردم پر خروش بود ارج می نهد و آنرا غوطه ور در زر و سیم گوهری تابناک می کند:
سراندر کشید و همی رفت راست
بدانست خود کافریدون کجاست
بدیدنش آنجا و برخاست غو
بیامد به درگاه سالارنو
به نیکی یکی اختر افکند پی
چو آن پوست بر نیزه بردید کی
ز گوهر بر و پیکر و زرش بوم
بیاراست آنرا به دیبای روم
همی خواندش کاویانی درفش
فروهشت زو سرخ و زرد و بنفش
این چرم بی ارزش پیش بند آهنگری، بدین گونه برجسته ترین و بزرگ ترین پدیده فروزانی می گیرد که بر تارک می نشیند و پرتو می افشاند.از آن پس هر پادشاهی که به تخت می نشیند و تاج شاهی بر سر می نهد به آن سوگند یاد می کند و بر پهنه آن زر و گوهر می افشاند و بر آن ارج بی کران می نهد و آنرا می ستاید و بر فراز سر ی افرازد و آنرا نماد شکوه مند آزادی و یک پارجگی و نیرومندی کشور به شمار می آورد:
به شاهی به سر بر نهادی کلاه
از آن پس هرآنکس که بگرفت گاه
برآویختی نو به نو گوهران
برآن بی بها چرم آهنگران
بر آنگونه گشت اختر کاویان
ز دیبای پرمایه و پرنیان
جهان را ازو دل پر امید ود
که اندر شب تیره، خورشید بود
همی بودنی داشت اندر نهان
بگشت اندرین نیز چندی جهان
رنگ های درفش کاویانی
بررسی ها و پژوهش گری های گسترده نشان می دهد که درفش کاویانی چرم پاره چهارگوشی بوده که بر بالای یک نیزه که نوک آن از پشت نمایان بود، آویزان می شده است. در میان پرچم یک ستاره بزرگ یا چهار پره به چشم می خورد که به چهارگوشه آن پایان می یافته است. در بالای آن اختر دیگری یافت می شد که چنبره کوچکی بود.
بدین گونه در درفش کاویانی دو ستاره در میان و بخش بالایی یافت می شده است. در زیر آن در همه گوشه و کنارهایش، رشته نوارهایی که گویی تا پنج تا می رسید، آویزان بوده است که به زر و سیم و گوهرهای تاب ناک و ناب زیوربندی شده بودند. رشته های آویزان شده بخش زیرین چرم چهارگوش به سه رنگ سرخ و زرد و بنفش آراسته بودند.
فردوسی برگزیدن این سه رنگ را از آن فریدون میداند که خود درفش کاویانی را نیز به زیور و دیبای رومی و ابریشم و پرنیان نیز آذین بندی نمود که در همین باره سراییده است:
همی خواندش کاویانی درفش
فروهشت ازو سرخ و زرد و بنفش
فردوسی در جایی دیگر نیز به همین سه رنگ انگشت میگذارد و میسراید:
ز تابیدن سرخ و زرد و بنفش
هوا شد بسان پرند درفش
رنگ سرخ
رنگ سرخ رنگ روز " تیر" سومین روز هفته ایرانی های باستان است که امروز به آن "چهارشنبه" می گویند. " تیر" نام فرشته باران نیز می باشد و به یاری و کوشش های اوست که زمین ازریزش باران بهره مند و کشتزارها و مرغزارها سیرآب و سبز و خرم می شوند. این رنگ نماد شکوه و توانایی، خروش و جوشش، پایداری برای پاسداری و نگهبانی از مرز و بوم است.این رنگ بر روی پرچم کنونی که در زمان قاجاریه با دو رنگ دیگر سپید و سبز که نشانه خانواده بنی امیه و بنی هاشم می باشد، دیده می شود.
رنگ زرد
رنگ زرد رنگ روز " مهر" پایان هفته است که امروز به آن " یکشنبه" می گویند. این روز نام فروغ و روشنایی را با خود دارد، زیرا زادروز " مهر تابناک" می باشد. این رنگ نشان پاکی و نیک خواهی، نمایان گر فر و بزرگی، روشن گر گران منشی و سروری و بازگو گر درخشندگی، فروزش و روشنایی است.
رنگ بنفش
رنگ بنفش رنگ " اورمزد" چهارمین روز هفته است که امروز به آن " پنجشنبه" می گویند. این رنگ نشانه جنگاوری و دلیری و نبرد سرسختانه با دشمن و پیکار در راه آزادی کشور و نگهبانی از یک پارچگی و شکوه آن است .
درباره سرنگونی درفش کاویانی و ارزش آن بلعمی (ترجمه تاریخ تبری رویه ۳۰) می نویسد:"چون عرب ها خزینه ملوک عجم غارت کردند، آن درفش پیش عمرابن الخطاب بماند. پس فرمود تا آن گوهرها بگشادند و آن پوست بسوختند."تبری در " تاریخ تبری" رویه ۱۶۰۰ تا ۱۶۰۳ پوشینه چهارم می نویسد که در جنگ قادسیه ضررین الخطاب، درفش کاویانی را از ایرانی ها به تاراج گرفت و دیگر تازی ها آن را به سی هزار درهم خریدند تا پاره پاره کنند و به فروش برسانند. بهای درفش کاویانی هزار هزار و دویست هزار درهم بود.مسعودی (مروج الذهب و معادل الجوهر رویه ۸۲ و ۸۳) می نویسد:" تا زمان یزدگرد سوم آنرا با رستم فرخزاد به سال ۱۶ هجری برای جنگ به قادسیه فرستاد و رستم کشته شد، درفش بدست ضررین الخطاب فهری افتاد و به در هزار هزار دینار تقویم شد. به قولی تصرف درفش به روز فتح مدائن و به قولی به روز فتح نهاوند در سال ۱۶ یا ۲۰ هجری بود." ثعالبی (غرر اخبار ملوک الفرس، رویه ۳۲ تا ۳۹) می نویسد:درفش کاوه پس از پیروزی فریدون به زر و گوهر آراسته شد، علم مقدس ایران بود تا در جنگ قادسیه به دست عربی از قبیله نخع افتاد. سعدابن وقاص آن را جزو ذخایر و جواهر یزدگرد نزد عمرابن الخطاب فرستاد. عمر امر کرد که آنرا از چوبه برگرفتند و خود درفش را پاره پاره کرد و در میان عرب ها تقسیم کردند.

برچسبها: <-TagName-
><-TagName-
><-TagName-
>
12:21 
به قلم : سامان تاریخ نگارش: سه شنبه 15 مرداد 1392
وطــن یعنی نــــژاد پاک کـوروش
سپردن سر به راه خاک کوروش
وطـــن یعنی که منشـور رهایی
وطـــن یعنــــی نمــاد آریــــایــی
وطـــن یعنی درفــــش کاویــانی
وطـــن یعنـــی ردای آسمــــانی
وطـــن یعنی سران ملک جاوید
ستــون جاودان تخت جمشیــد
وطـــن یعنی ز آب و آتش و بــاد
هنوزم در امان مانده پاسارگـاد
وطـــن یعنـی وفـــور فــروهـــرها
شکــوه پــر فـــروغش از اهـــورا
وطـــن یعنی که تاج و تخت دارا
سریـــــر نــــادر و ملـک اهــــورا


برچسبها: <-TagName-
>
12:39 
به قلم : سامان تاریخ نگارش: یک شنبه 13 مرداد 1392
یکی از سرداران بزرگ تاریخ ایران در زمان هخمنشیان آریوبرزن بود که در زمان حمله اسکندر مقدونی به ایران از سرزمین خود با شجاعت دفاع کرد و در این راه کشته شد .عده ای او را از اجداد کرد ها يا لر ها می دانند.
اسکندر مقدونی پس از پیروزی در سومین جنگ خود با ایرانیان که به جنگ آربل Arbel یا گوگامل Gqugamele مشهور است در سال ۳۳۱ پیش از میلاد مسیح ،بابل و شوش و استخر (در استان فارس کنونی) را از آن خود ساخت و تصمیم به دست یافتن به پارسه گرفت و به سوی پایتخت ایران حرکت کرد .
اسکندر سپاه خود را به دو بخش تقسیم کرد . یکی از بخش ها به فرماندهی شخصی به نام پارمن یونوس از راه جلگه رامهرمز و بهبهان به سوی پارسه حرکت کرد و خود اسکندر نیز با سپاه سبک اسلحه از راه کوهستان (کو ه های کهگیلویه) روانه پایتخت ایران شد و در تنگه های در بند پارس (برخی آن را تک آب و گروهی آن را تنگ آری می دانند) با مقاومت ایرانیان روبرو شد.
درجنگ در بند پارس آخرین پاسداران ایران با شماری اندک به فرماندهی آریوبرزن در برابر سپاهیان پرشمار اسکندر مقدونی دلاورانه از میهن خویش دفاع کردند و بی پروا با سپاهیان اسکندر به مقابله پرداختند و بسیاری از آنان را به خاک نشاندند و سر انجام توانستند سپاه اسکندر را به عقب نشینی وادارند .
با وجود آریوبرزن و پاسدارانی که جانانه از میهن خویش دفاع می نمودند گذر سپاهیان اسکندر از این تنگه های کوهستانی غیر ممکن بود . پس اسکندر به نقشه ی جنگی ایرانیان در جنگ ترموپیل Thermopyle روی آورد و با کمک یک اسیر ایرانی آریوبرزن را دور زد و از بیراهه ها و تنگه های سخت کوهستانی خود را به پشت سربازان پارس رسانید و آنان را به محاصره گرفت. ( پس از اتمام جنگ نیز عمر آن اسیر چندان دوامی نیاورد و به دستور اسکندر به دلیل خیانت کشته شد.)
آریو برزن با ۴۰ سواره و ۵ هزار سرباز پیاده و وارد کردن تلفات سنگین به دشمن ، خط محاصره اسکندر را شکست و برای یاری به پایتخت به سوی پارسه شتافت ولی سپاهیانی که اسکندر دستور داده بود از راه جلگه به طرف پارسه بروند ،پیش از رسیدن او به شهر دست یافته بودند .
آریو برزن با وجود دست تصرف پایتخت به دست سربازان اسکندر و در حالی که سپاهیان دشمن سخت در حالی تعقیب او بودند حاضر به تسلیم نشد و آنقدر در پیکار با دشمن پافشاری کرد که همه ی یارانش از پای افتادند و جنگ وقتی به پایان رسید که آخرین سرباز پارسی زير فرمان آریوبرزن به خاک افتاده بود.
در کتاب اتیلا نوشتهٔ لویزدول آمده که در آخرین نبرد اسکندر که از شجاعت آریوبرزن خوشش آمده بود به او پیشنهاد داده بودکه تسلیم شود تا مجبور به کشتن او نشود ولی آریوبرزن گفته بود:"شاهنشاه ایران مرا به اینجا فرستاده تا از این مکان دفاع کنم و من تا جان در بدن دارم از این مکان دفاع خواهم کرد."
اسکندر نیز در جواب او گفته بود:"شاه تو فرار کرده .تو نیز تسلیم شو تا به پاس شجاعتت تو را فرمانروای ایران کنم."
ولی آریو برزن در پاسخ گفته بود :"پس حالا که شاهنشاه رفته من نیز در این مکان می مانم و آنقدر مبارزه میکنم تا بمیرم" و اسکندر که پایداری او را دیده بود دستور داد تا او را از راه دور و با نیزه و تیر بزنند.
آنها آنقدر با تیر و نیزه او را زدند که یک نقطهٔ سالم در بدن او باقی نماند.پس از مرگ او را درهمان محل به خاک سپردند و روی قبر او نوشتند "به یاد لئونیداس”*.
در این جنگ یوتاب (به معنی درخشنده و بی مانند) خواهر آریو برزن که فرماندهی بخشی از سپاه را بر عهده گرفته بود ،در کوه ها راه را بر سپاه اسکندر بست .یوتاب و برادرش آنچنان جنگیدند تا هر دو کشته شدند و نامی درخشان از خود بر جای گذاشتند .
* لئونیداس کسی بود که در زمان حمله خشایارشا به یونان در جنگ ترموپیل مانند آریو برزن پایداری کرده بود و سرنوشتی همانند آریو برزن داشت اما بر خلاف آریو برزن که جز چند سطر ترجمه از منابع دیگران اثری در دست نیست ، یونانیان در محل بر زمین افتادن لئونیداس، یک پارک و بنای یاد بود ساخته و مجسمه او را برپا داشته اند و واپسین سخنانش را بر سنگ حک کرده اند تا از او سپاسگزاری شده باشد.

برچسبها: <-TagName-
><-TagName-
>
12:35 
به قلم : سامان تاریخ نگارش: یک شنبه 13 مرداد 1392
از آن هنگام كه تاریخ بشر مكتوب شد و جغرافی بگونهای علمی در مقیاس با سطح و حد تحقیق و مطالعه در دوران باستان مورد بررسی قرار گرفت، نام خلیج فارس جزء چهار دریای شناخته شده بوده كه به اعتقاد یونانیان كهن همگی از یك اقیانوس عظیم به وسعتی معادل همه آبهای جهان سرچشمه میگرفتند و بسیار پیش از آنكه داریوش هخامنشی امپراتور ایران در كتیبههای خود از دریای پارس سخن براند، حتی غیرایرانیان هم این پهنه آبی را با نام پارس میشناختند. خلیج پارس نامی است به جای مانده از کهنترین منابع، زیرا که از سدههای پیش از میلاد سر بر آورده است، و با پارس و فارس (نام سرزمین ملت ایران) گره خورده است. قدمت خلیج فارس با همین نام چندان دیرینه است که عدهای معتقدند: "خلیج فارس گهواره تمدن عالم یا خاستگاه نوع بشر است." ساکنان باستانی این منطقه، نخستین انسانهایی بودند که روش دریانوردی را آموخته و کشتی اختراع کرده و شرق و غرب را به یکدیگر پیوند دادهاند. اما دریانوردی ایرانیان در خلیج فارس، قریب پانصد سال پیش از میلاد مسیح و در دوران سلطنت داریوش اول آغاز شد.

داریوش بزرگ، نخستین ناوگان دریایی جهان را به وجود آورد. کشتیهای او طول رودخانه سند را تا کرانههای اقیانوس هند و دریای عمان و خلیج فارس پیمودند، و سپس شبه جزیره عربستان را دور زده و تا انتهای دریای سرخ و بحر احمر کنونی رسیدند. او برای نخستین بار در محل کنونی کانال سوئز فرمان کندن ترعهای (کانالی) را داد و کشتی هایش از طریق همین ترعه به دریای مدیترانه راه یافتند. در کتیبهای که در محل این کانال به دست آمده نوشته شده است: "من پارسی هستم. از پارس مصر را گشودم. من فرمان کندن این ترعه را داده ام از رودی که از مصر روان است به دریایی که از پارس آید پس این جوی کنده شد چنان که فرمان دادهام و ناوها آیند از مصر از این آبراه به پارس چنان که خواست من بود." داریوش در این كتیبه از خلیج فارس به نام دریایی كه از پارس می آید نام برده است و این نخستین مدرك تاریخی است كه درباره خلیج فارس موجود است. از سفرنامه فیثاغورث 570 قبل از میلاد تا سال 1958 در تمام منابع مکتوب جهان نام خلیج فارس و یا معادلهای آن در دیگر زبانها ثبت شده است.

پس از اسلام نیز جملگی علمای غیرایرانی و حتی دانشمندان عرب مانند "شهابالدین النویری" و "ابن حوقل النصیبی بغدادی" كه نام خلیج فارس را همراه با نقشه آن بگونهای مستند مشخص كرده است، با حفظ حرمت قلم، در نام این دریا را حتی در ذهن خود خطور ندادند و پایبندی به صداقت و راستاندیشی را از خود به یادگار گذاردند. از سفرنامه فیثاغورث 570 قبل از میلاد تا سال 1958 در تمام منابع مکتوب جهان نام خلیج فارس و یا معادلهای آن در دیگر زبانها ثبت شده است. خلیج فارس، دریای كم عمق و نیمه بسته ای است با مساحت حدود 240 هزار كیلومتر مربع كه در جنوب غربی قاره آسیا و در جنوب ایران قرار دارد.

زمین شناسان معتقدند كه در حدود پانصد هزار سال پیش، صورت اولیه خلیج فارس در كنار دشت های جنوبی ایران تشكیل شد و به مرور زمان، بر اثر تغییر و تحول در ساختار درونی و بیرونی زمین، شكل ثابت كنونی خود را یافت. قدمت خلیج فارس با همین نام چندان دیرینه است كه عده ای معتقدند: خلیج فارس گهواره تمدن عالم یا مبدا پیرائی نوع بشر است.
اولین بار یونانی ها بودند كه این خلیج را پرسیكوس سینوس یا سینوس پرسیكوس كه همان خلیج فارس است، نامیده اند. از آنجا كه این نام برای اولین بار در منابع درست و معتبر تاریخی كه غیر ایرانیان نوشته اند آمده است، هیچ گونه شائبه نژادی در وضع آن وجود ندارد. چنان كه یونانیان بودند كه نخستین بار، سرزمین ایران را نیز پارسه و پرسپولیس یعنی شهر یا كشور پارسیان نامیدند. استرابن جغرافیدان قرن اول میلادی نیز به كرات در كتاب خود از خلیج فارس نام برده است. وی محل سكونت اعراب را بین دریای سرخ و خلیج فارس عنوان می كند. همچنین فلاریوس آریانوس مورخ دیگر یونانی در كتاب تاریخ سفرهای جنگی اسكندر از این خلیج به نام (پرسیكون كیت) كه چیزی جز خلیج فارس، نیست نام می برد.
خلیج فارس و نام پرتوافكن آن میراث گرانسنگ ایرانیان باستان است. میراثی كه ایرانیان آزاد اندیش روزگار كهن برای فرزندان خود به یادگار گذاردهاند تا مایه فخر و مباهات نسلهای بعدی باشد و ایرانیان همواره به خاطر آورند كه نمادهای میهنی و ملی آنان كه با پوششی از باورهای ژرف انسانی مزین شده است، در همیشه تاریخ موجب بالیدن آنان بوده و خواهد بود

برچسبها: <-TagName-
>
12:26 
به قلم : سامان تاریخ نگارش: یک شنبه 13 مرداد 1392
میهندوست گرامی ...
احتمالاً شما هم با این موضوع برخورد کرده اید که چندی است ایمیل هایی با موضوع حمایت از خلیج فارس در فضای اینترنتی در حال دست به دست شدن است. موضوع بیشتر این ایمیل ها در خواست از شما برای رای دادن در یک وب سایت در حمایت از نام خلیج فارس به جای نام های جعلی آن است. و یا اینکه مثلاً اخطار می دهد که در Google این نامهای جعلی را جستجو کنید و نتیجه ی آنرا ببینید یا مثلا برای مبارزه با این نتیجه حالا بروید به فلان سایت و مخالفت خود را اعلام کنید و شما هم احتمالا این جستجو را می کنید و نتیجه را می بینید!
غافل از این که همین کار آمار جستجوی نامهای جعلی ای که اعراب به جای خلیج فارس به کار می برند را در google بیشتر از کلمه "خلیج فارس" می کند و در نتیجه آن نام جعلی برای نمایش در اولویت بالاتری نسب به کلمه "خلیج فارس" قرار می گیرد.
مهم: برای مبارزه با این ترفند زیرکانه که حالا از سمت هرکسی می تواند باشد یک راه حل ساده وجود دارد و آن هم اینکه به جای رای دادن در هر سایتی، روزانه و یا هر وقت دستتان رسید سعی کنید حداقل یک بار نام "خلیج فارس" و یک بار نام انگلیسی آن...
یعنی " Persian Gulf" را در Google جستجو کنید این از هر رای دادنی در هر سایتی موثر تر است...
به خصوص اگر نام انگلیسی آنرا جستجو کنید آنهم به طورهمه گیر پس ازمدتی تقریباً نامهای جعلی دیگرازصفحه اینترنتی محوخواهند شد!

برچسبها: <-TagName-
>
12:19 
به قلم : سامان تاریخ نگارش: یک شنبه 13 مرداد 1392
سربداران يک سلسله کوچک محلی از متصوفان شيعه مذهب خراسان هستند که در اوايل قرن هشتم هجري/ چهاردهم ميلادی با کارگزاران مغول در افتادند و با تشکيل حکومتی محلی آخرين ضربه را بر فرمان روايی مغول در ايران وارد آوردند. کارگزاران مغول هر سال چند بار با خشونت و سنگ دلی مردم داغ ديده و غارت زده شهرها و روستاها را وادار به پرداخت ماليات و باج و خراج های هنگفت می کردند. در اين آشفته بازار ستم گری، ايرانيان جز زاهدان و مشايخ صوفيه پناهگاهی نداشتند. فرمانروايان مغول، حتی بيش از ترکان سلجوقی، به علمای مذهبی و بزرگان صوفيه اظهار ارادت می کردند. همين به مشايخ شيعه فرصت داد که از اواخر قرن هفتم و اوايل قرن هشتم هجري/ چهاردهم ميلادی از نفوذ معنوی خود برای انجام منظورهای سياسی و اجتماعی بهره جويند و علاوه بر تبليغ مذهب شيعه با تشکيل حکومت های شيعه مذهب روی آورند.
سربداران، درويشان شيعه مذهب سبزوار، که به روش فتيان يا جوانمردان می زيستند، در خراسان برای مبارزه با عمال ايلخانان قيام کردند. سادات مرعشی در مازندران حکومتی شيعی و اهل تصوف تشکيل دادند و دسته سوم، جانشينان شيخ صفيالدين اردبيلی در آذربايجان بساط ارشاد گستردند و عاقبت با تشکيل سلطنت صفوی به تشيع رسميت بخشيدند. سربداران سبزوار به سردستگی امينالدوله عبدالرزاق، که نسبش از جانب پدر به حسين بن علی (ع) و از طرف مادر به يحيی برمکی می رسيد و خود از کارگزاران ابوسعيد بهادر ايلخانی بود، قيام کردند. اينان هم قسم شده بودند که: " اگر توفيق يابيم رفع ظلم کنيم والا سرخود را بردار خواهيم کرد که ديگر تحمل ظلم نداريم." و به همين جهت به سربداران معروف شدند.
در اندک زمان، سربداران توجه و حمايت مردم اطراف را جلب کردند و به زودی توانستند بر لشگر بزرگی که فرمانروای مغول به جنگ ايشان فرستاده بود پيروز شوند. در اين جنگ سربداران به رهبری وجيهالدين مسعود، برادر امينالدوله عبدالرزاق، ظرف يک روز سپاه اميران ترک خراسان را که هفتاد هزار سوار و پياده بود درهم شکستند. تاريخ نگاران ايرانی اين روز را روز پيروزی ايرانيان بر صحرانشينان مغول و ترک خواندهاند. پس از اين پيروزی، مردم ناحيه بزرگی به سربداران پيوستند و قلمرو قدرت و حکومت آنان از دامغان تا سرخس و قوچان و کاشمر گسترش يافت. حکومت سربداران حدود پنجاه سال ادامه يافت. آخرين ايشان، خواجه علی مويد، به امير تيمور گورکان که حملات خود را به ايران آغاز کرده بود پيوست و به سال ۷۸۸ ه/ ۱۳۸۶ م در يکی از جنگ های امير تيمور کشته شد و سلسله سربداران منقرض گرديد. در قيام سربداران، که به رانده شدن مغول از سرزمينی وسيع منجر شد، روستائيان نقشی عمده داشتند و بی تشکيلات منظم توانستند در زمانی کوتاه دست حکمرانان مغول را از زندگی خود کوتاه کنند. قيام سربداران به ياری تبليغات وسيع شيخ حسن جوری، يکی از صوفيان شيعه مذهب فراهم آمد. گرچه سبزوار يکی از کانون های اصلی تشيع به شمار می رفت، مردم آن به حفظ سنت های ملی نيز شهرت داشتند. شيخ حسن جوری که خود شاگرد شيخ خليفه بود، با شيفتگی به تعليمات استاد، مردم را به سرکشی از فرمان گماشتگان مغول و همدستان ايشان يعنی مالکان و زمين داران بزرگ محلی دعوت می کرد. اما، چون نميتوانست به صراحت منظور خود را بگويد، از عبارات و اصطلاحات صوفيانه که رنگ مذهب تشيع داشت بهره می جست. در اين اوان، نه تنها در سبزوار بلکه در نواحی ديگر از جمله کاشان نيز انتظار ظهور قائم آل محمد، امام غايب عمقی روزافزون داشت. دسته ای از صوفيان نيز با تعلميات خود درباره ترک دنيا و بی اعتنايی به تجمل و لذت های دنيوی، در واقع به مبارزه با حريصان مال اندوز و جاه طلب می رفتند که با پيوستن به متجاوزان به مقام و ثروت رسيده بودند. در اين ميان، مردم محروم طبقات پائين، به خصوص روستائيان، از اين افکار استقبال می کردند، زيرا خشک سالی و هجوم ملخ به کشتزارهای آنان آسيب فراوان زده بود و سهميه گزافی که هر سال ماموران حکومت به زور می بردند آن ها را به تنگ دستی و سختی دچار کرده بود.
هنگامی که سربداران توانستند بر حاکم مغولی خراسان پيروز شوند حکومت مستقلی ترتيب دادند و سبزوار را مرکز خود ساختند. در همين هنگام برای به دست آوردن کتاب های شيعه با شيعيان جبل عامل در لبنان به مکاتبه پرداختند. به دعوت سران سربداران عده ای از شيعيان لبنان به ايران آمدند و نويسندگان شيعه کتاب های معتبری به نام امرای سربداری تاليف کردند و به ايران فرستادند. قيام سربداران با آن که جنبشی محلی بود و مدت زيادی دوام نيافت، اما در تاريخ ايران اهميتی خاص دارد، زيرا در پی اين قيام و با نيرو گرفتن از پيروزی های آن بود که در نقاط ديگر نيز مردم روستاها سرکشی آغاز کردند. استقرار دولت سادات در مازندران را بايد يکی از بارزترين پی آمدهای حکومت سربداران دانست. امرای سربداران در اداره حکومت با يکديگر اختلاف بسيار داشتند و بسياری از آنان با توطئه ياران خود را از پای درآمدند. با اين همه در مدت کوتاه حکومت ايشان، آبادانی بسيار صورت گرفت و خرابی های حمله مغول تا حد زيادی جبران شد. اميران سربدار در پی بهتر کردن زندگی روستائيان و طبقه محروم شهر بودند و به نوعی مساوات در تقسيم عوايد و ثروت عمومی اعتقاد داشتند.
________________________________________
کنكاشى درباره سربداران خراسان/
اسماعيل وفا يغمائي:
تاريخ را بايد كشف كرد و با نگاهى عارى از حب و بغض آن را مورد بررسى قرار داد و از آن تجربه آموخت. تاريخ و حوادث تاريخى را بايد با تمام زشتى ها و زيبائى ها و سايه روشن هاىش ديد . نباىد قطعاتى از آن را در معرض ديد قرار داد و قطعاتى از آن را پوشاند. در بسيارى موارد در بررسى تاريخ ايران حكايت اين چنين نيست. تاريخ يا آنچنان كه ما مي خواهيم و به قواره تمايلات ملى يا مذهبى ما كشف ميشود و يا از اساس اختراع مىشود . به عنوان نمونه مي توان از جنبشش سربداران خراسان در سالهاى736 ـ 788 هجري ، 1336 ـ 1386 ميلادي نام برد. اين جنبش البته جنبشى برخاسته از درون مردم و ضد ظلم بود ولى همراه با روشنى هاى اين جنبش سايه هاى آن را هم بايد نگريست و در معرض داورى قرار داد. نوشته زير كوششى در اين زمينه است و قضاوت به خوانندگان واگذار مىشود.
سلسله و دولت سربداران از انجا كه ريشه در شورشي مردمي بر عليه ظلم وستم بقاياي مغولان و فئودالهاي محلي دارد و نيزسران و رهبران آن نه از ميان شاهان و شاهزادگان بلكه از ميان مردم وپهلوانان و عياران بر خاستند بيشترازديگر سلسله هايي كه با آنان از نظر تاريخي همزمان بودند قابل تاكيد و تجربه اندوزيست .
درك دولت سربداران بدون درك شرايط تاريخي دوران آنان ممكن نيست .
شرايط تاريخى دوران پيدايش سربداران :
پس از مرگ ايلخان ابو سعيد در سال 736 هجري ، جنگ و ستيز بين دستجات مختلف وفئو دالهاي قدرتمند شروع شد و بازماندگان دولت مغولان چنانكه قبل از اين اشاره شد بيشتر بازيچه فئو دالهاي قدرتمند بودند . در كشاكش پس ازمرگ ابوسعيد سرانجام طوغاي تيمور خان از بازماندگان برادر چنگيز خان به عنوان ايلخان در خراسان و گرگان مستقر شد . در هنگام به قدرت رسيدن طوغاي تيمورخان ، در عراق عجم و آذربايجان وارمنستان ، چوپانيان حكومت ميكردند . در عراق عرب جلايريان ودر هرات و خراسان شرقي وافغانستان ملوك آل كرت فرمان ميراندند . در حوزه رود هامون ملكِ سيستان ، درفارس و اصفهان دولت آل اينجو ، در كرمان و يزد مظفريان ، در لرستان اتابكان لر، درجزيره هرمز و اطراف آن دولت بحري صاحبان هرمز و در گيلان و مازندران دست كم ده امير نشين مستقل و جود داشتند . در كنار اين دولت هاي ريز و درشت ، در هر گوشه اي اميران و مالكان خرد و كلان اعلام استقلال كرده و با تصرف شهري يا قلعه اي بساط خود را در آن گسترده بودند ، مجمع الانساب شبانكاره ‹فهرست جالبي از اين اميران خرده پا ارائه كرده است.
قيام و تاسيس سلسله سر بداران درقرن هشتم هجري ـ چهاردهم ميلادي ـ واقعه اي تاريخي واز نظر شماري از محققان مهم ترين نهضت آزادي بخش خاور ميانه است .
در حول و حوش نهضت سربداران ، آتش شورش ها و قيامهاي مازندران 750 هجري ، گيلان 772 هجري ،كرمان 775 هجري ، سمرقند و ناحيه رود زر افشان 767 هجري ، و اندكي بعد قيامهاي شيخ بدر الدين ، سماوي، بيور كلوجي در تركيه عثماني¨818 -821 هجري ، نهضت حروفيون درنيمه اول قرن پانزدهم ميلادي در ايران و آذربايجان و آسياي صغير ، وقيام مردم خوزستان در844 هجري زبانه كشيدند . اين قيامها مشابهت هاي فراواني با يكديگر داشتند كه از هر نظر قابل توجه و تاكيد است امابه طور خلاصه درباره نهضت و سلسله سربداران تاكيد بر اين نكات ضروري ست .
1 ـ آتش اين نهضت در زماني شعله ور شد كه قدرت متمركز مغولان از بين رفته بود و در عين حال ستم و خود كامگي وحشيانه باز ماندگان مغولان و فئودالهاي وابسته به آنان در تطاول به جان و مال و ناموس مردم ادامه داشت . آتش اين قيام بنا به روايت « مجمل فصيحي » ابتدا درقريه باشتين در حوالي سبزوار زبانه كشيد .
پنج ايلچي مغول در خانه دو برادر بنامهاي حسين و حسن حمزه فرود آمدند و از آنان شراب خواستند .ايلچيان چون از شراب مست شدند تقاضاي زن كردند و سرانجام از حسن و حسين حمزه خواستند زنان خود را در اختيار آنان بگذارند . حسن و حسين ديگر طاقت نياورده و شمشير كشيده و هر پنج ايلچي را كشتند و گفتند ما سر به دار ميدهيم و سر به ننگ نخواهيم داد .
قيام بر اثر اين حادثه شروع شد ولي واقعيت اين است كه خراسان از مدتها قبل آماده شورش بود و اين حادثه جرقه اوليه را زد و باعث شعله ور شدن آتش قيام گرديد. ظلم و ستم مغولان آنچنان در زمينه هاي مختلف و از جمله تجاوز به زنان گسترده بود كه رشيد الدين در« جامع التواريخ » از تجاوزات مكرر ماموران و ايلچيان مغول به زنان سخن ميگويد و از قول كدخداي يكي از دهات نقل ميكند كه پس از چند سال حتي يك فرزند حلال هم يافت نخواهد شد و فقط حرامزادگان دو رگه وجود خواهند داشت .
2 ـ در اين نهضت مردم ستمديده در آميخته با مالكان و فئودالهاي محلي به جان آمده از ستم پاي به ميدان گذاشتند ، جناح بندي درون نهضت سر بداران را در اين رابطه ميتوان درك كرد .
3 ـ نهضت سربداران مانند بسياري از نهضت هاي اين دوران رنگ مذهبي داشت و با عرفان و مقولات مربوط به دنياي صوفيان آميخته بود . سربداران از نظر ايدئولوژي شيعه بودند . ماجراي كربلا و اعتقاد به ظهور امام دوازدهم شيعه و رهائي از ظلم و ستم از اصلي ترين پايه هاي اعتقادي سربداران بود . در دوران سربداران مذهب حاكمان و فئودالها تسنن بود و مغولان مسلمان شده بجز الجايتو كه براي مدتي شيعه شد به تسنن اعتقاد داشتند . در نهضت سربداران خراسان تشييع و تسنن در برابر هم بمثابه مذهب حاكمان و مذهب محكومين صف آرائي كردند . دولت سربداران دولتي آميخته با مذهب بود و در آن قوانين فقه اسلامي ساري و جاري بود . تمايلات مساوات طلبانه و توجه به توده هاي فقير روستائي از ويژگيهاي دولت سربداران بود. در دوران آنان در بسياري از موارد وضع كشاورزان بهبود پيدا كرد وبخصوص سبزوار پايتخت سر بداران رونق ويژه اي يافت .
4 ـ نهضت سربداران در جنگ قدرت ميان جناحهاي تند رو و ميانه رو تاريخ خشن و خونيني دارد . از يازده امير سربدار ده تن از آنان به وضعي خشن و خونين و در جدال بر سر قدرت و تصفيه هاي دروني به قتل رسيدند . در اين رابطه كارنامه اين سلسله از ديگر سلسله ها خونين تر است . نهضت سربداران البته نهضتي مردمي بود و در بر شوريدن بر مغولان و خانها و حمايت از روستائيان قابل تامل و توجه است ولي در روزگار ما و با توجه به تجربه سنگين دوران حكومت مذهبي خميني ، در بررسي آن بايد از رمانتيزم و خوش بيني افراطي دوري كرد و زواياي خشن و خونين آنرا نيز ، چه در «جنگ قدرت » و چه در« آميختگي دين و دولت» و در «جاري كردن قوانين شرعي فقهي»و «كشتاربيرحمانه زنان بينواي تن فروش» و«حد زدن» و«رواج تفكر صوفيان آخوند مسلك» در نظر داشت . اين نهضت در عرصه نسبي گرائي تاريخي زواياي درخشاني دارد ولي به طور آرمانگرايانه و با تعريف روزگار ما از عدالت اجتماعي و آزادي داراي نقاط تاريك و ضعف هاي فراوان است .
5 ـ اديب و شاعر بزرگ سربداران ابن يمين فريومدي بود كه اشعار مردم گرايانه اوو انتساب او به سربداران نام و نشان سربداران را در تاريخ ادبيات ايران پر رنگ تر كرده است .ابن يمين شاعري توانا در شعر و ادب ، و نيز جنگاور بود ودر جنگ سربداران با ملوك كرت در سال 743 هجري ديوان اشعار او در ميدان جنگ مفقود شد . ابن يمين شعرهائي در مدح ملوك كرت ، سربداران و طغا تيموريان دارد ولي بيش از همه شاعر سربداران بود . ابن يمين ابتدا در خدمت خواجه علاالدين فريومدي وزير خراسان ـ مقتول در27 شعبان سال 742 هجري به دست سربداران ـ بود . ابن يمين شش سال نيز در دربار طغا تيمور خان مغول از زمره كاتبان و منشيان بود .او در سال 769 هجري، 1368 ميلادي در گذشت و در فريومد به خاك سپرده شد.
بيوگرافي حاكمان سربدار :
1 ـ خواجه عبدالرزاق باشتيني ، 736 -738 هجري . او فرزند يكي از مالكان ثروتمند قريه باشتين بود كه همراه با شروع شورش مردم عليه مغولان در راس شورش قرار گرفت . عبدالرزاق جواني متهور ، جذاب و زيبا رو و جنگاوري شجاع و داري نيروي جسمي بسياربود . او از سوي پدر و مادر نسب به امام دوم شيعيان حسين ابن علي و يحيي برمكي وزير مقتول هارون الرشيد ميرساند . عبد الرزاق قبل از اين ، مدت زماني از مامورين مالياتي سلطان ابو سعيد پادشاه مغول بود ولي چون شورش روستاييان را ديد جانب مردم را گرفت و به دليل محبوبيت و جنگاوري در راس جنبش سربداران قرار گرفت . عبدالرزاق در تاريخ دوازده ذيحجه سال 738 هجري به دست برادرش وجيه الدين مسعود به قتل رسيد . برخي از منابع علت قتل اورا تلاش براي تصاحب زني زيبا ـ دختر علاءالدين هندوي وزير ـ به جبر وزور، و دفاع وجيه الدين از ين زن نوشته اند . شماري از منابع علت قتل عبدالرزاق را جناح بندي درون جنبش سربداران و جدال جناح معتدل به رهبري وجيه الدين وجناح تند رو به رهبري عبدالرزاق ميدانند .
2 ـ امير وجيه الدين مسعود سربدار 738 ـ744 هجري . وجيه الدين مسعود پهلواني شجاع ، با سخاوت و جوانمرد بود . وجيه الدين براي استحكام بنيان سربداران دست ارادت به شيخ حسن جوري داد و او را رهبر معنوي ومقتدا ي سربداران گردانيد . دوران امير وجيه الدين دورا ن گسترش مرزهاي سربداران و شكست مغولان و پيروزيهاي درخشان بود مساحت سرزمين تحت سلطه سربداران در اين هنگام در خراسان طولي معادل پانصد و عرضي معادل دويست كيلومتر داشت. شكست نيروي سربداران از لشكريان ملك معزالدين حسين كرت ، پادشاه هرات و غرجستان و جبل ، و قتل شيخ حسن جوري در ميدان جنگ پيشرفت سربداران را متوقف كرد . اين جنگ در حقيقت جنگ يك دولت و حكومت شيعه با دولتي بود كه در تسنن تعصب تمام داشت . امير وجيه الدين مسعود سر بدار در سال 734 هجري به عزم فتح مازندران به لشكر كشي پرداخت ولي در مازندران عليرغم فتح آمل موفقيتي پيدا نكرد ودر اواخر ربيع الاول 745 هجري به دست ملك رستمدار از اميران محلي مازندران به قتل رسيد .دوران او دوران شدت گرفتن تضاد ميان جناح ميانه رو و جناح تند رو سربداران بود و اين تضاد بنا به نوشته برخي مورخان به تضاد ميان رهبر معنوي سربداران و رهبر سياسي آنان وجيه الدين مسعود كشيد . برخي از مورخان اشاره كرده اند كه شيخ حسن جوري رهبر تند رو و معنوي سربداران در ميدان جنگ به دستور امير وجيه الدين ترور شد و در جنگ قدرت جان خود را از دست داد .
3 ـ آقا محمد آي تيمور ، 745 -747 هجري . او غلامي بود كه به دليل دليري و شجاعت رشد كرده و پس از قتل وجيه الدين به عنوان امير سربداران بر مسند نشست . آي تيمور نماينده جناح معتدل سربداران بود و سرانجام بر اثر شورش درويشان تند رو جناح شيخ حسن جوري از تخت به زير كشيده شد و في المجلس به دست درويشان ازجمله مولانا حسن آهي به قتل رسيد .
4 ـ كلو اسفنديار، 747 -748 هجري . نوشته اند او از نمايندگان جناح تند رو و از زمره پيشه وران بود . دوران حكومت كلواسفنديار يكسال بيشتر به طول نيانجاميد و در كشاكش هاي دروني سر بداران سر انجام در تاريخ چهارم جمادي الثاني سال 748 هجري به قتل رسيد .
5 - خواجه شمس الدين ابن فضل الله ، 748 - 748 هجري . پنجمين امير سربداران به مدت هفت ماه حكومت كرد و در هراس از سرنوشت اميران قبلي پس از هفت ماه خود را خلع كرد و امارت را به خواجه شمس الدين علي از عوامل قتل كلو اسفنديار سپرد و جان به سلامت برد . او تنها رهبر سربداران است كه با دست شستن از قدرت جا ن به سلامت برد .خواجه شمس الدين فضل الله شعر ميسرود و از زمره اشعار اوست كه :
همي گدائي و رندي ز پادشاهي به/
دمي فراغت خاطر زهرچه خواهي به/
6 ـ خواجه شمس الدين علي، 748 - 753 هجري . او از نمايندگان جناح تند رو بود . نوشته اند در دوران او مردم به آسودگي زندگي كردند و حقوق آنان به عدالت رعايت ميشد . خواجه شمس الدين علي ساده زيست بود و به سادگي و بدون تشريفات با مردم حشر و نشر داشت و حتي با مرده شويان نيز نشست و برخاست ميكرد . او ضد تجمل بود و در رعايت مباني مذهب بسيارسختگير بود . شرابخواري و استعمال مواد مخدردر دوره او ممنوع بود . با فحشا به شيوه اي خشن و قساوت بارمقابله ميكرد و دولتشاه نوشته است در دوره او پانصد زن نگونبخت تن فروش را در چاه افكنده و كشتند . در باره خواجه شمس الدين علي اشاره شده كه دستگاه اطلاعات و جاسوسي عريض و طويلي ايجاد كرده بود و چنان رعبي از او در دلها ايجاد شده بود كه احضار شدگان توسط او وصيت نامه مينوشتند وبه مركز حكومت ميرفتند . در دوران خواجه شمس الدين علي قدرت نظامي سربداران اوج گرفت بطوريكه همسايگان سربداران از حمله به قلمرو سربداران وحشت داشتند . خواجه شمس الدين علي سر انجام به دست يكي از گماشتگان خود به نام پهلوان حيدر قصاب به قتل رسيد .
7 ـ خواجه يحيي كرابي 753 - 759 هجري . او از مقربان امير وجيه الدين مسعود سربدار و از نمايندگان جناح معتدل بود . خواجه يحيي پس از قتل خواجه شمس الدين ، به پهلوان حيدر قصاب مقام سپهسالاري بخشيد . خواجه يحيي داراي ذكاوت بسيار بود و سعي كرد روشي در پيش گيرد كه درويشان و پيروان جناح تند رو را جذب كند . بسياري از پيروان او خرقه پوش بودند و تعداد لشكريان مواجب بگير سربدار در دوره او به بيست و دو هزار نفر رسيد.در زمان او بقاياي حكومت مغولان در هم پيچيده شد وكشتار گسترده مغولان توسط سربداران در 16 ذيقعده سال 754 هجري مطابق با 13 دسامبر سال 1353 ميلادي بقاياي حكومت جانشينان هلاكو را در هم پيچيد . يحيي كرابي سرانجام در سوم جمادي 758 هجري به دست برادر زن خود به قتل رسيد .
8 ـ پهلوان حيدر قصاب ، 760 -761 هجري . او با كنار زدن ظهير الدين كرابي به امارت سربداران رسيد. دوران حكومت او يكسال طول كشيد و در هنگام محاصره اسفراين و جنگ باخواجه نصرالله باشتيني ـ فرزند وجيه الدين مسعود سر بدار ـ طي توطئه اي به قتل رسيد و سر بريده او را دور تا دور حصار شهر اسفراين چرخاندند .
9 ـ خواجه لطف الله باشتيني ، 761 - 762 هجري . پس از قتل پهلوان حيدر قصاب خواجه لطف الله فرزند وجيه الدين مسعود دومين امير سربداران را به امارت بر گزيدند و خواجه نصرالله و پهلوان حسن دامغاني به عنوان اتابكان و ياران خواجه لطف الله زمام حكومت را در دست گرفتند . كشاكش ميان بزرگان سربدار سرانجام به قتل خواجه لطف الله به دست پهلوان حسن دامغاني در ماه رجب سال 762 هجري انجاميد .
10 ـ پهلوان حسن دامغاني 762 - 766 هجري . دوران او دوران شدت گرفتن تضادهاي سربداران است . قيام عزيز مجدي كه درويشي تند رو از پيروان شيخ حسن جوري در مشهد بود ازنمونه هاي بارز اين تضادهاست . بالا گرفتن تضادها به ضعف بيشتر دولت سربدار انجاميد بطوريكه نواحي استر آباد ، بسطام و دامغان ، سمنان و فيروز كوه از دست سربداران خارج شد . در ادامه اين تضادها خواجه علي مويد با كمك درويش عزيز كه پس از شكست در اصفهان ساكن بود ، توانست پهلوان حسن دامغاني را شكست دهد . در سال766 هجري سرانجام به دستور خواجه علي مويد، سر پهلوان حسن دامغاني را بريدند و حكومت به خواجه علي مؤيد رسيد .
11 ـ خواجه علي مويد ، 766 - 788 هجري . خواجه علي درمذهب بسيارمتعصب و در اعتقاد به ظهور دوازدهمين امام شيعيان و پايان دوران ظلم و ستم جدي بود . در دوران خواجه علي مويد هر صبح و شام اسب زين كرده اي را از دروازه شهر بيرون مي بردند تا اگر دوازدهمين امام شيعيان ظهور كند بي مركب نماند . سادات و علما و آخوندها در روزگار او به امكانات فراوان دست يافتند وعالم نامدار شيعه شيخ شهيد مكي ، كتاب « لمعه دمشقيه » را بنام او تاليف كرد و براي او فرستاد.خواجه علي از نمايندگان جناح معتدل سربدار بود و در ادامه حكومت تصميم گرفت از شر درويش عزيز ومريدان تند رو او خلاص شود . خواجه علي سرانجام با كشتن درويش عزيز و كشتار مريدان و گرداندن سر بريده درويش در شهراين كار را انجام داد .
نوشته اند در دوران او بينوايان شهري از رفاه نسبي بر خوردار بودند با اين همه خواجه علي در وحشت از ترور هميشه در زير لباس زره بر تن داشت . در دوران او بازهم قلمرو سر بداران كوچك و كوچكتر شد . قيام يكي از پيروان درويش عزيز بنام درويش ركن الدين ، موجب سقوط سبزوار پايتخت سربداران شد . امير مويد ،براي پيروزي ، با دشمن سابق سربداران امير ولي متحد شد و درويش ركن الدين را از سبزوار راند . پس از شكست درويش ركن الدين ، تضاد ميان امير ولي و دولت سربداران شدت گرفت و خواجه علي مويد كه در آغازحكومت خود، دستور ميدادهر صبح و شام براي ظهور امام زمان و آغاز دوران عدالت اسب زين كرده اي را از دروازه شهر بيرون ببرند ، در پايان براي حفظ نظام و نجات از شكست ، از امير تيموريكي از اصلي ترين نابود كنندگان نهضت هاي مردم در آسياي ميانه و سمرقند ، كمك خواست . تيمور دعوت او را پذيرفت و به خراسان آمد و امير ولي را شكست داد و به سبزوار وارد گشت . علي مويد به استقبال تيمور رفت و خود را عبد و بنده او خواند . علي مويد از سال 783 هجري در دربار و در كنار تيمور و از زمره سپاهيان و همراهان او بود . مردم سبزوار در سال 785 هجري براي احياي دولت مستقل سربدارن قيامي به رهبري شخصي به نام شيخ داوود به راه انداختند . اين قيام سركوب شد و تيمور كشتار وحشتناكي را در سبزوار آغاز كرد . قريب دوهزار تن از قيام كنندگان را لاي ديوارها زنده به گل گرفتند و مدفون نمودند و دژهاي سبزوار را تماما ويران كردند . دولت سربداران با كشته شدن خواجه علي مويد در سال 788 هجري ، 1386 ميلادي در ركاب امير تيموردر خرم آباد لرستان پايان يافت . پس از آن تا زمان شاهرخ فرزند تيمور نشان چند شورش سربداران پيداست وپس از آن ديگر نشاني از آنان نمي يابيم . نقل از سايت ويكيپديا
برگرفته ازhttp://www.yadeyar.ir
.

برچسبها: <-TagName-
>
11:51 