خرمشهر براي نيروهاي بعثي به منزله مهمترين برگ برنده در جريان جنگ تحميلي به شمار ميرفت و به همين خاطر است كه آزادسازي اين شهر در تاريخ جنگ ايران و عراق از اهميت ويژهاي برخوردار است. حفط خرمشهر براي بعثيها از چنان اهميتي برخوردار بود كه ارتش اين كشور قبل از خروج از اين شهر با انتشار اطلاعيهاي دفاع از آن را به منزله دفاع از بصره، بغداد و تمام شهرهاي عراق دانست. سلسله عملياتي كه تا قبل از بيتالمقدس توسط رزمندگان ايراني صورت گرفت سبب شد نقاط زيادي از سرزمينهاي اشغالي به تصرف ما درآيد اما رويارويي نيروهاي رزمي دو كشور در اين منطقه و پيروزي هر يك از طرفين درگير ميتوانست سرنوشت نهايي چنگ را در مسير مشخص قرار دهد. وقتي نيروهاي ايراني اطراف خرمشهر مستقر شدند و درصدد تهيه و تدارك عملياتي بزرگ بودند دستگاه تبليغاتي رژيم بعثي از همه امكانات خود براي القائات رواني جهت نانوان نشان دادن ايران براي تصرف اين منطقه حساس بهره گرفت. هنگامي كه مرحله اول و دوم عمليات بيتالمقدس به پايان رسيد و رزمندگان ما در اطراف خرمشهر مستقرشدند، راديوي رژيم بعثي، ميكوشيد در تبليغات كاذب خود، حضور نيروهاي عراق را در خرمشهر به رخ بكشد تا توجيهي براي ترميم روحيه نيروهاي شكست خورده و رو به هزيمت عراق باشد. فتح خرمشهر در زماني كمتر از 24 ساعت، موجب شد كه بخش قابل توجهي از نيروهاي مهاجم عراقي به اسارت نيروهاي جمهوري اسلامي ايران درآيند. نيروهاي ايراني قبل از تصرف خرمشهر سلسله عمليات ثامن الائمه را براي شكستن حصر آبادان آعاز كردند و به موفقعيتهاي چشمگيري دست يافتند. اكنون شرايط براي انجام يك عمليات بزرگ فراهم بود و بدين ترتيب عمليات بزرگ بيتالمفدس از دهم ارديبهشت ماه تا چهارم خرداد ما 1360 به طول انجاميد. منطقه عمومي عمليات بيت المقدس در ميان چهار مانع طبيعي محصور بود كه از شمال به رودخانه كرخه كور، از جنوب به رودخانه اروند، از شرق به رودخانه كارون و از غرب به هورالهويزه منتهي ميشد. منطقه مزبور به جز جاده نسبتا مرتفع اهواز - خرمشهر، فاقد هر گونه عارضه مهم براي پدافند است. همين امر موجب شد تا زمين منطقه - به دليل مسطح بودن - براي مانور زرهي مناسب، و براي حركت نيروهاي پياده - به دليل در ديد و تير قرار داشتن - نامناسب باشد. نقاط حساس و استراتژيك منطقه شامل بندر و شهر خرمشهر، پادگان حميد، جفير، جاده آسفالت اهواز - خرمشهر، شهر هويزه و رودخانههاي كارون، كرخه كور و اروند بود. تا قبل از آغاز عمليات بيت المقدس، استعداد نيروهاي دشمن به ترتيب زير بود: - لشكر 6 زرهي؛ از جنوب رودخانه كرخه تا هويزه. - لشكر 5 مكانيزه؛ از غرب اهواز تا روستاي سيد عبود. - لشكر 11 پياده از سيد عبود تا خرمشهر - تيپ هاي 22، 48، 44 مامور حفاظت از خرمشهر بودند. - لشكر 3 زرهي در شمال خرمشهر. با شروع عمليات نيز يگانهاي ديگري از ارتش عراق به منطقه اعزام شدند كه در مجموع تمامي يگانهايي كه در منطقه درگيري حضور يافتند، عبارت بودند از: - لشكر 5 مكانيزه؛ شامل: تيپ هاي 26 و 55 زرهي و تيپ هاي 15 و 20 مكانيزه. - لشكر 6 زرهي؛ شامل: تيپهاي 16 و 30 زرهي و تيپ 25 مكانيزه. - لشكر 3 زرهي؛ شامل: تيپهاي 6،12 و 53 زرهي و تيپ 8 مكانيزه. - لشكر 9 زرهي؛ شامل: تيپهاي 35 و 43 زرهي و تيپ 14 مكانيزه. - لشكر 10 زرهي؛ شامل: تيپهاي 17 زرهي و 24 مكانيزه. - لشكر 11 پياده؛ شامل: سه تيپ سازمان 44، 48 و 49 پياده و سه تيپ تحت امر 45 ، 113 و 22 پياده. - لشكر 12 زرهي؛ شامل: تيپهاي 46 مكانيزه و 37 زرهي. - لشكر 7 پياده؛ شامل: تيپهاي 19 و 39 پياده. - تيپ مستقل 10 زرهي. - تيپهاي مستقل 109، 419، 416، 90، 417، 601، 602، 605، 606، 409، 238 و 501 پياده. - تيپهاي 31، 32 و 33 نيروي مخصوص. - تيپهاي 9، 10 و 20 گارد مرزي. - تعداد 30 گروهان كماندو. - تعداد 10 قاطع جيش الشعبي(هر قاطع 450 نفر). - گردان تانك مستقل سيف سعد. - گردانهاي شناسايي حطين، صلاح الدين، حنين. - توپخانه دشمن نيز از 530 قبضه توپ در انواع مختلف تشكيل شده بود كه به طور تقريبي عبارت بود از 30 گردان. مرحل اول از روز 9تا 16 ارديبهشت در محور قرارگاه قدس (شمال كرخه كور) به دليل هوشياري دشمن و وجود استحكامات متعدد، پيشروي نيروها به سختي امكانپذير بود و در اين ميان تنها تيپهاي 43 بيتالمقدس و 41 ثارالله موفق شدند از مواضع دشمن عبور كرده و منطقهاي در جنوب رودخانه كرخه كور را به عنوان سرپل تصرف كنند. عدم پوشش جناحين اين يگانها باعث شده بود كه فشار شديد دشمن برآنها وارد شود. در محور قرارگاه فتح، يگانهاي خودي ضمن عبور از رودخانه به سرعت خود را به جاده اهواز - خرمشهر رسانده و به ايجاد استحكامات و جلوگيري از نقل و انتقالات و تحركات دشمن در جاده مذكور پرداختند. در محور قرارگاه نصر، به دليل تاخير در حركت و وجود با تلاق در كنار جاده اهواز - خرمشهر و هم چنين تمركز دشمن در شمال خرمشهر، نيروهاي اين قرارگاه نتوانستند به اهداف مورد نظر دست يافته و با قرارگاه فتح الحاق كنند. الحاق كامل قرارگاه نصر با قرارگاه فتح و هم چنين تصرف اهداف مرحله اول قرارگاه قدس در دستور كار عمليات شب دوم قرار گرفت كه با انجام آن تا حدودي اهداف مورد نظر محقق شد، ليكن برخي رخنه ها همچنان باقي بود تا اين كه سرانجام پس از 5 روز، جاده اهواز - خرمشهر از كيلومتر 68 تا كيلومتر 103 تثبيت و كليه رخنه ها ترميم شد. در اين مرحله رزمندگان اسلام ضمن تصرف و تحكيم سرپل ، تلاش كردند تا نيروهاى عراقى را در جبهه كرخه كور و فكه درگير نگه دارند. دشمن با شروع مرحله اول عمليات اقدام به اعزام نيرو به منطقه و تقويت نيروهايش در شلمچه و خط مرزى كرد و ابتدا تلاش نمود كه با انجام يك تك ، منطقه سرپل را بازپس گيرد و يا حداقل سازماندهى نيروهاى خودى را بر هم بزند. و مانع از تثبيت منطقه سرپل وانجام مرحله دوم عمليات شود. مرحله دوم از 17 ارديبهشت تا 21 ارديبهشت تاكتيك رزمندگان اسلام در عبور از رودخانه ، دشمن را كاملا غافلگير كرد، به گونه اى كه دشمن آشفتگى و از نظر روحى در شرايط بحرانى قرار گرفت و رزمندگان اسلام به پيشروى خود از سرپل ادامه ، و با موفقيت قسمتى از خط مرز را تاءمين كردند و نيروهاى دشمن را منهدم ساختند. نيروهاى عراقى از جبهه كرخه كور عقب نشينى كردند و قرارگاه نصر تلاش كرد تا خرمشهر را احاطه كند. در شرايط بوجود آمده دشمن دچار سردگمى ، و از سه طرف احساس خطر مى كرد. بدين ترتيب كه عقبه لشكرهاى 5 و 6 در معرض تهديد جدى قرار داشت ، عقبه كليه نيروهايى كه در خرمشهر استقرار داشتند، تهديد مى شد، همچنين در شرايطى كه هيچ گونه مواضع دفاعى مستحكمى براى حفظ شهر بصره وجود نداشت ، اين شهر در برابر رزمندگان اسلام قرار گرفته بود. از اين رو فرماندهى دشمن دچار ترديد شده بود كه براى حفظ مناطق اشغالى و خرمشهر تلاش كند يا براى حفظ بصره. مرحله سوم عمليات در 22 تا 31 ارديبهشت پس از مرحله دوم عمليات ، برترى رزمندگان اسلام نسبت به دشمن قطعى شد و ابتكار عمل به طور كامل در اختيار رزمندگان اسلام قرار گرفت . از اين پس تصميم گيرى در جبهه خودى به آسانى و در جبهه دشمن با سخنى و سردرگمى صورت مى گرفت . نيروهاى اسلام پيشروى مى كردند، و دشمن مردد و مرتب در حال عقب نشينى و فرار بود. با پيدايش شرايط جديد و آگاهى از اضمحلال دشمن ، فرماندهان در قرارگاه مركزى كربلا تشكيل جلسه دادند تا علاوه بر تجزيه و تحليل و بررسى علل عقب نشينى دشمن و شرايط جديد، نسبت به ادامه عمليات نيز تدابير لازم اتخاذ شود. سرانجام تصميم به انجام مرحل سوم عمليات گرفتند. در اين مرحله علاوه بر خستگى نيروها، با تعجيل در عمليات شناسايى هاى لازم انجام نشده بود ولى دو نتيجه مهم در پى داشت : 1 - انهدام دشمن : در محورهاى مختلف ، نيروهاى دشمن در اثر تهاجم پى درپى رزمندگان اسلام دچار ضعف شديد روحى و جسمى شده و قادر به مقاومت نبوده و منهدم شدند. 2 - واكنش دشمن : در طى مرحله سوم عمليات ، دشمن در تاريخ 24 / 2 / 1361 به پاسگاههاى شهابى كه شب قبل به دست نيروهاى خودى فتح شده بود، حمله كرد. به نظر مى رسيد كه دشمن قصد دارد، مانع تحكيم مواضع رزمندگان در منطقه شمالى و گسترش آنها به سمت جنوب بشود، بلافاصله در شب بعد رزمندگان اسلام طى حمليه اى به دشمن ، مجددا پاسگاه مزبور را به تصرف خود درآوردند. مرحله چهارم عمليات از 1 تا 4 خرداد 1361: سرانجام در ساعت 30، 22 اول خرداد 1361 تلاش رزمندگان اسلام براى آزاد سازى خرمشهر با رمز بسم الله القاصم الجبارين يامحمدبن عبدالله صلى الله عليه و آله آغاز شد. در برابر تك سريع غافلگيرانه رزمندگان اسلام نيروهاى عراقى دچار وحشت و سرگردانى شديد شدند و نتوانستند واكنش مهمى از خود نشان دهند و ارتباط يكانهاى دشمن با يكديگر قطع شد.و فرار افسران و درجه داران و سربازان عراقى از منطقه خرمشهر گوياى از هم پاشيدگى سازمان يكانهاى دشمن در خرمشهر بود. در روز دوم خرداد نتيجه پيكار درخشان بود و قرار گاه كربلا به هدف خود كه احاطه كامل خرمشهر بود، رسيد. تعداد اسراى عراقى در اين روز از 2830 نفر تجاوز كرد و يكانهاى از دشمن كه در منطقه بين نهر عرايض و شلمچه مستقر بودند، به ميزان زياد منهدم شدند. على رغم حضور گسترده هواپيماهاى عراقى در آسمان منطقه ، عقابان تيزپرواز نيروى هوايى ارتش در پشتيبانى از يكانهاى رزمنده ، در صحنه عمليات بيت المقدس حضورى فعال داشتند و با بمباران پل شناور عراقيها بر روى شط العرب (141) و مناطق تجمع آنان در آن سوى رودخانه ، نقش ارزنده اى در آزادسازى خرمشهر ايفا كردند. در اواخر روز 2 خرداد كربلا پس از بررسى آخرين وضعيت احاطه كامل خرمشهر، تصميم گرفت تا رزمندگان اسلام با ورود به شهر، آن را از لوث وجود نيروهاى عراقى پاك گردانند. سرانجام در ساعت 3 بامداد 3 خرداد واحدهايى از رزمندگان ايران به آن سوى رودخانه وارد شدند. از طرف ديگر جمعى از نيروهاى عراقى مستقر در خرمشهر با استفاده از تاريكى شب و قايق اقدام به فرار كردند كه تعدادى از اين قايقها توسط تكاوران نيروى دريايى هدف قرار گرفتند و سرنشينان آنها غرق شدند. نيروهاى عراقى از ساعت سه و پنچاه دقيقه بامداد تا يك و نيم بعد از ظهر روز سوم خرداد از سمت شلمچه 3 بار اقدام به پاتك كردند و تلاش نمودند تا از طريق جاده شلمچه - خرمشهر حلقه محاصره خرمشهر را بشكنند، اما هر بار با پايدارى و مقاومت دلاورانه رزمندگان ايرانى مواجه شدند و با ديدن خساراتى عقب نشينى كردند. در ساعت 11 صبح روز 3 خرداد در حالى كه درگيرى شديدى بين قواى ايران و نيروهاى عراق در شمال نهر خين جريان داشت و دشمن درصدد بود تا هر طور شده حلقه محاصره خرمشهر را بشكند، رزمندگان ايرانى از جناح غرب و خيابان كشتارگاه وارد شهر شدند. دشمن در ناحيه گمرگ خرمشهر در كنار اروند اندكى مقاومت كرد كه آن هم بسرعت در هم شكسته شد. سرانجام در ساعت 12 قواى ايران از سمت شمال و مشرق نيز وارد شهر شدند و نيروهاى متجاوز بعثى كه 24 ساعت در محاصره كامل قرار داشتند راهى جز اسارت يا فرار و ياكشته شدن نداشتند بدين جهت واحدهاى عراقى گروه گروه به اسارت رزمندگان اسلام در آمدند. در ساعت 2 بعد از ظهر، خرمشهر به طور كامل آزاد شد و پرچم پر افتخار جمهورى اسلامى ايران برفراز مسجد جامع و پل تخريب شده خرمشهر به اهتزاز در آمد. نتايج: در عمليات بيت المقدس 5038 كيلومتر مربع از اراضي اشغال شده از جمله شهرهاي خرمشهر و هويزه و نيز پادگان حميد و جاده اهواز - خرمشهر آزاد شدند. علاوه بر اين شهرهاي اهواز، حميديه و سوسنگرد از تيررس توپخانه دشمن خارج گرديدند. هم چنين 180 كيلومتر از خط مرزي تامين شد. همچنين با فتح خرمشهر، برتري نظامي ايران بر عراق مورد تاييد كارشناسان و تحليل گران نظامي قرار گرفت. فتح خرمشهر موجب انفعال ارتش عراق شد؛ به گونهاي كه نظاميان عراقي تا مدت زيادي نتوانستند از لاك دفاعي خارج شوند. عمليات بيتالمقدس موجب شد تا كشورهاي عرب منطقه به تقويت مالي و نظامي عراق مبادرت ورزند. طي اين عمليات حدود نوزده هزار تن از نيروهاي دشمن به اسارت درآمده و بالغ بر شانزده هزار تن كشته و زخمي شدند
در تاریخ نظامی ایران آمده است که مهمترین جنگ پارتیزانی ایرانیان ،جنگ چالدران می باشد که در محلی به همین نام در شمال آذربایجان غربی در 20 کیلومتری شهر خوی میان قوای ارتش نوین عثمانی و سپاهیان سنتی شمالغرب کشور در سال 920 هجری و قمری ،مطابق 1514میلادی به وقوع پیوست.
علت این جنگ : پسر عموی سلطان سلیم عثمانی بنام بایزید دوم ادعای خلافت نمود و چون قدرتی نداشت برای کسب اعتبار و قدرت به دربار شاه اسمعیل صفوی پناهنده شد و در ارومیه و تبریز سکونت گزید. سلطان سلیم به رسم ادب طی یک نامه به زبان فارسی، پسر عموی خود را خواستار می شود. ولی شاه اسمعیل نیز به سبب ادب و مهمان نوازی اعاده او را خلاف جوانمردی و پناهندگی میداند.
سلطان سلیم از سالها قبل در فکر تشکیل امپراطوری اسلامی بود، لذا از مدتها پیش مبادرت به تربیت سپاهیان ورزیده بنام ینی چری نموده بودند که افرادی بسیار جنگجو بودند و مشهور بود که سه چیز علاج ندارد : سیل – زلزله - ینی چری ....
سلطان سلیم عثمانی پناهنده شدن پسر عموی خود به ایران را بهانه مهمی تلقی و جوانمردی شاه اسمعیل او را ترغیب می نمود که به این علت به ایران حمله کند، سپاهیان ایران را قزلباش می نامیدند و که اینان نیز افرادی ورزیده و جنگ جو بودند و همچنین مریدان خاص دربار صفوی بودند. ستون پنجم سپاهیان عثمانی در شهرهای مختلف آذربایجان پراکنده بودند و با کبوتر اخبار خود را به خوی رسانده و از آنجا به سلطان سلیم می رسید. شاه اسمعیل به قصد سرکشی به حدود و سرحدّات غربی به کردستان و لرستان رفت و سلطان سلیم از این شاه اسمعیل استفاده و با اعزام سه قشون از طریق تصرف دیاربکر و قره باغ راه آذربایجان را در پیش گرفت در دیاربکر ، دوهزار سرباز قزلباش در مقابل ستون 25هزار نفری قوای ینی چری مدت 12روز مقاومت کردند.در نواحی مورد حمله سپاهیان عثمانی ، فرماندهان محلی قزلباش دست به مقاومت جانانه ای زده و باعث کشتار زیاد و عقب نشینی قشون عثمانی شدند و عشایر منطقه به کمک قوای دولتی ایران شتافتند ، خبر حمله سلطان سلیم به گوش شاه اسمعیل در همدان رسید، شاه اسمعیل از این عمل ناجوانمردانه سلطان سلیم خشمگین شد و خود را به تبریز رسانید و از عشایر منطقه تبریز – ارومیه کمک خواست ، تجهیزات نظامی قوای ایران عبارت بودند از : ده هزار کلاه خود و زره آهنی و 750 عدد خفتان – 15هزار شمشیر و 32هزار عدد نیزه و 7000 تبرزین و 500 تفنگ بود. سپاه 27-30 نفری شاه اسمعیل به سمت سپاه دویست هزار نفری سلطان سلیم که دارای جنگ و ادوات توپخانه ای آتشبار بود شتافت ، صبح روز یازدهم ژوئن 1514میلادی مطابق با سال 920 هجری سپاه ایران در دشت چالدران به مقابل سپاه دویست هزار نفری عثمانی رسیدند ولی به لحاظ کمی نفرات و تجهیزات قصد حمله نداشته و بحالت دفاعی آماده باش بودند. حمله ارتش عثمانی با توپخانه شروع شد. ولی مؤثر واقع نشد ، لذا دستور حمله به سپاه پیاده نظام چاووش داده شد. یک نبرد نا برابر شروع شد. ولی ایمان و اعتقاد سپاه قزلباش آن چنان بود در مقابل حملات قوای عثمانی چون دیواری محکم ایستاده بودند و در طی حملات پارتیزانی موفق به ایجاد شکاف به قشون عثمانی شدند. با شروع حملات واحد توپخانه لشکر عثمانی ، سپاه ایران به طور استراتژیک از تیررس دشمن عقب نشینی نموده و شبانگاه حملات برق آسائی به دشمن می کنند سلطان سلیم غرق در حیرت می شود که سپاه عجم چگونه جان تازه ای گرفته و این چنین یورش می کند . عشایر و اهالی ارومیه نگران از حملات دولت عثمانی به خاک وطن بیش از 2500 نفر سوار نظام مسلح آماده نبرد را به نمایندگی غلامعلی قره باغی به دشت چالدران جهت یاری رساندن به سپاهیان خسته شاه اسمعیل اعزام می دارند. ورود این نیرو بر تن خسته سپاهیان ایران روح تازه ای میدهد در مقابل، نیروی تازه نفس بیست هزار نفری نیز به قشون ترک اضافه می شود و صحنه جنگ به نفع آنان ادامه می یابد. غلامعلی قره باغی و سپاهیان اعزامی ارومی رشادت فراوان بخرج میدهند و موفق به رسوخ به صف توپخانه عثمانی شده آنان را از کار می اندازند ....سلطان سلیم این بیت را در آن لحظه به زبان فارسی به زبان می آورد:
دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد .
شاه اسمعیل به غلامعلی قره باغی دستور میدهد به سربازان اکنچی و ینی چری حمله کند. حمله با فلاخن ها به منظور خارج ساختن نیزه از دست سربازان ینی چری شروع می شود. سربازان تازه نفس ینی چری از راه رسیده و در این حمله اسب غلامعلی قره باغی زخمی و خود او در زیر نیزه های سربازان سوراخ سوراخ نموده و آن دلاور ارومیه،قهرمانانه جان می سپارد و فرماندهی قوای ارومی بدست یک جنگجوی کرد بنام گل وفا داده می شود، آنان حملات خود را به ینی چری ها ادامه میدهند . سربازان ایرانی با احساس و عاطفه می جنگیدند در حالیکه سپاهیان عثمانی با خونسردی و آرامش می خنگیدند. مقاومت و حملات پی در پی سپاه ایران و تارومار شدن سپاه عظیم عثمانی، سلطان سلیم را خشمگین نمود. لذا دستور حمله سراسری صادر نمود، از ارتش سی هزار نفری و عشایر غیور ارومی تنها ده هزار نفر باقیمانده بودند و در مقابل سپاه عظیم عثمانی بسیار اندک بودند با شروع حمله سراسری ارتش خسته ایران چون دیواری محکم ایستاده بودند و رفته رفته از کشته ها ،پشته ها ایجاد می شد. سلطان سلیم فریاد می کشید هر چه عجم بکشید ، ثواب بیشتری خواهید برد. شیخ محمد حسن شبستری از روحانیون معروف آن زمان، میدانست که با قتل و یا دستگیر شدن شاه اسمعیل، ممکن است سراسر ایران تسلیم سلطان سلیم شوند، لذا قرآن بدست به پیش شاه اسمعیل رفت بانک داد که ای پادشاه شیعیان ترا به این قرآن سوگند میدهیم تا دست از جنگ برداری و بروی،چون صلاح مملکت در این است .شاه اسمعیل به همراه تنی از فرماندهان خود عقب نشینی نموده و بتدریج شهرهای آذربایجان تا تبریز بدست سپاهیان سلطان سلیم افتاد، سپاهیان ینی چری شهر ها را غارت میکردند. تبریز مورد چپاول و تجاوز سپاهیان عثمانی قرار گرفت .آن چنانکه دیگر رونق اقتصادی خود را از دست داد.
همانگونه که هر کشوری پرچمی دارد و یا هر شرکت، سازمان یا گروه برای شناسایی و همبستگی بهتر افرادش و بر اساس کارشان نماد یا علامتی را برمیگزینند، دینها و مذاهب نیز بنا براقتضای مکانی و زمانی و برای همبستگی و شناخته شدنشان، از سمبل یا نمادی بهره می گیرند و این نماد و سمبل علاوه بر این که سبب همبستگی افراد آن گروه است، مورد احترام ایشان نیز هست. برای نمونه پیروانِ دینِ مسیحیت از نماد یا نشانِ صلیب بهره میگیرند، با دانایی از این که صلیب برگرفته از علامتِ خورشید در دورۀمیتراییسم است. پیروان یهود، ستارۀ شش پر یهودا را که برگرفته از پرتوِ خورشید می باشد، بهعنوانِ سَمبُلِ دینیِ خود برگزیدهاند. زَرتُشتیان نیز از نَماد فِرَوَهَر بهره می گیرند و با اندیشۀ نیک میدانند که در این نماد، بسیاری از اندیشهها و گفته های نیک اشوزَرتُشتنهفته است؛ همبستگی، برابری زن و مرد، احترام به مقامِ بشریت، دادگری، آبادانی، پاکیزه نگهداشتنِ زمین، محیط زیست و دیگر نیکویی ها، پاک نگهداشتنِ جسم و روان و دوری گزیدن از کژیها نمونههایی از این اندیشۀ والا و ارزشمند است. این نقش در همۀ مکانهای سپندینه، رسانه های گروهی زرتشتیان و یا با هر فرد نیک نهاد دیده می شود.
بیانِ نِگاره (نقش) فِرَوَهَر روشن تر و نیک تر بدانیم سَمبُل و نَماد فِرَوَهَر شامل سه پَند نیک: اندیشۀ نیک، گفتار نیک و کِردار نیک برای پیروانِ کیش اَشو زَرتُشت است.
۱) نِگاره فِرَوَهَر از سر تا سینه،نقش پیرمردیست که تجربه، جهاندیدگی و داناییِ پیرانِ دانا و باخِرَد را می نمایاند.
۲) دستِ اَفراشته به سمت بالا، نشانۀ ستایش به درگاهِ آفریدگار و والامَنشی و بالا اندیشی است.
۳) حلقۀ دایره ای که در دستِ پیر مرد قرار دارد، نشانۀ پیمان با پروردگار و همبستگی هاست.
۴) بال های گشوده، نشانۀ اَندیشه، گفتار و کِردارِ نیک است که با پیروی از آن، بشر به کمال می رسد و نیز نشانۀ برابری هاست. خط های روی بالِ فِرَوَهَرهم نشانۀ از سی و سه اَمشاسپندان (نام فرشتگان) می باشد.
۵) حلقۀ میانِ نگاره، نشانۀ بی پایانی روزگار، و برگشتِ رفتار و کردار آدمی به خود اوست.
۶) دو رشتۀ آویز، یکی در سمتِ راست، نماد سِپَنتا مِینوبه چَم (به معنا)، مقدس، راهنمایی به نیکویی ها، اندیشۀ نیک و سازندگی است و دیگری درسمتِ چپ نماد اَنگِرَه مِینو به چَم (به معنا)، اهریمن، راهنمای بدی و مظهرِ شَرّ و فساد و پَلیدیست. این دو رشتۀ آویز به چم (به معنی) دو نیروی متضاد نیکی و بدیست، که در نهادِ آدمی وجود دارند و نشانهای برای مبارزۀ همیشگی و درونی برای سازندگیهاست.
۷) دامندر سه ردیف در پایینِ نگاره، نشانۀ بداندیشی، بد گفتاری و بد کرداری است که در پایین قرار دارند، بهاین چم (معنی)، که بدی ها باید به زیرِ پا افکنده شوند.
۸) فَرتورِ(عکس) فِرَوَهَر،رویش به سمت راست (نه چپ) است که سوی راست همان سوی خاور (شرق) است که به چمِ (به معنا) روشنایی، راستی، پاکی و شادی است.
واژۀ فِرَوَهَر از دو واژه فِرَه به چمِ «پیش رو»، ووَهَر به چمِ «بَرَنده و کِشَنده»تشکیل شده است و به چمِ (به معنایِ) «پیش بَرندۀ جوهَرِ تن و روان» است که بشر را بسوی پیشرفت و رسایی و جاودانی رهبری می کند.
فِرَوَهَر یکی از بخشهای پنج گانه وجودِ بشر (تن و روان، جان، وجدان و فروهر) است وفِرَوَهَر در حقیقت ذرّهای از پرتوِ اَهورایی (یزدان) است که در وجودِ بشر نهاده شده است.
این اثر از دوره هخامنشیان باقی مانده است و بَر سَردرِ بنایِ تاریخیِ کهَن تخت جمشید به نام کاخِ سه دروازه نقش بسته است. این نگاره را که در پاسارگاد و نقش رستم نیز حَکّ شده است،برخی به اشتباه اَهورامَزدا می نامند.
زرتشتیان نیک اندیش و باورمند به گفتههای خردمندانۀ اَشو زَرتُشت (زرتشت پاک)، نَقشفِرَوَهَر را که قدمتی بس طولانی دارد، سالهای سال است که به عنوانِ نماد یا نشان برای خود برگزیده اند. برخی از خوش باوران و نیک نهادان، نیز که آشنا به کار بُرد نمادِها و یا نمادِ فِرَوَهَر نیستند و آن را فقط زیبا و دلنشین می پندارند، با این تصورکه از نژادِ آریایی هستند،از آن استفاده می کنند. بدون توجه به این که در سرزمینِ باستانیِ ایرانِ آریایی نژاد، نژادهای گوناگونی چون آشوری ها، کلدانی ها و مادها و دیگر نژادها زندگی می کردند که پس از گذشت زمان، هنگامی که آنان نیز به دین یا مذهبی پایبند شدند، نمادِ آن دین ها را برگزیدند.
*جهان به آن نیرزد که پریشان کنی دلی را. * فرو رفتن در غم و اندوه هیچ کس را در دین مومن نمیسازد. * کار نیکی که برای دیگران انجام میدهید، وظیفه نیست بلکه یک نوع لذت است که برای شما سلامتی و آرامش خاطر به ارمغان میآورد. * بهترین زندگی برای کسانی است که نیک بیاندیشند و پارسایی را سرلوحه زندگی خود کنند. *شریف ترین دلها، دلی است که اندیشه آزار کسان در آن نباشد. *خوشبختی از آن کسی است که در پی خوشبختی دیگران باشد. * هر عمل بزرگ از فکر بزرگ سرچشمه میگیرد. * نیکی و سود خویش را در زیان دیگر کسان مخواه. * آن چه را که میشنوید با عقل سلیم و منش پاک و روشن بسنجید و آن گاه بپذیرید. * نیک میدانم که هیچ نیایشی نیست که از جان و دل برآید و بی پاسخ بماند. * اگر میخواهی با خداوند یکی شوی، نگاهی به پیرامونت بینداز و به اندرون خود بنگر. *زنندهترین حیواناتی که من تا کنون دیده ام چاپلوسانند، آنها از دوست داشتن سر در نمیآورند و فقط تقلید عاشق شدن را میکنند. * تنهایی میتواند قابلهء زادن اندیشهای بزرگ باشد، اما جایی میتوانی به تنهاییت اطمینان کنی که اندیشهی نیک، در آنجا خانه ساخته باشد. * همسایه ی خود را مانند خود دوست بدار، اما ابتدا خویش را دوست تر بدار چرا که انسانی که به خود احترام گذاشت، به خالق خویش احترام گذارده است. * حسن بلند پروازی در آن است که انسان را پر جنب و جوش نگه میدارد، اما اگر این بلند پروازی باعث گردد که انسان از واقعیت های روزمره دور بماند، آن دیگر بلندپروازی نیست بلکه کوته نظری است. * برای آدمی در زندگی، هیچ خیری بالاتر از پاکیزگی نیست. این پاکیزگی همان است که از قانون اهورمزدا به دست میآید، و پاکی و پاکیزگی قانون دین من است. * خدای زرتشت بخشایشگر و پر جوشش است پس از کسی که میبخشد، نباید ترسید، تنها چیزی که باید از آن ترسید همان «ترس» است.
نوشتن و پرداختن به شرح حال بزرگانی چون پیامبران در واقع کاری بس دشوار و سخت است و در این میان بحث در مورد اندیشه ها و عقاید این بزرگان کار را دشوارتر و پیچیده تر می کند. آنچه مشخص است نگارش شرح حال و پرداختن به سیره ای برای اشو زرتشت دشوارتر و بلکه نا ممکن است. این دشواری به موجب کهنه بودن و قدمت زیادیست که زمان پیامبر داشته است و رویدادها و پیشامدهای زندگی این بزرگوار را همچون سایر بزرگان ایرانی دستخوش افسانه ها و عقاید بسیاری کرده، که گاه پژوهش در داستان راستین را به سوی خرافات و انحرافات سوق می دهد؛ تا بدانجا که برخی محققان و پژوهشگران وی را فردی افسانه ای و اسطوره ای پنداشته و معرفی کرده اند. اما با این حال موجودیت این بزرگمرد با همین منابع و ماخذ اندک مسلم و بی خدشه و تردید است.
بزرگ ترین سندی که درباره ی اشو زرتشت همکنون در دست داریم گاثاها (گاث ها - گات ها) یا سرودهای نیایشی وی می باشد که با زبانی بسیار کهن گفته شده و از نوع گفتار، نام ها و آموزش ها و برپایی یک دگرگونی ژرف، در فکر و اندیشه ی دینی و اجتماعی آن زمانه آگاه می شویم. بر پایه و بنیان همین سرودهاست که کم و بیش می توان سیمای فکری و اصلاحات و عقاید این آریایی اندیشمند را ترسیم کرد. هرچند که رویدادها و جزییات زندگی اش از نگاه روزشماری و سالشماری در پرده ی تاریکی و ابهام باقی مانده است. در برخی از نوشته ها مطابق معمول سیمای پیامبر و زندگی وی را با رویدادهایی شگفت انگیز تذهیب کرده اند.
اشو زرتشت پیامبر اهورایی ایران زمین
سه روز مانده به زایش زرتشت، خانه ی پوروشسب را نور فراگرفته بود و از همه ی خانه نور می تافت. بزرگان ده گمان كردند كه ده آتش گرفته است. به هراس افتادند و گریز اختیار كردند، اما در بازگشت دریافتند كه به هیچ جای ده آتش نیفتاده است، بلكه در خانه ی پوروشسب مرد شكوهمندی زاده شده و این روشنی از فرّه ی ایزدی اوست. بنابر روایت «وجركرد دینی» زایش اشو زرتشت در روز خورداد (روز ششم) ماه فروردین بوده است و او به هنگام تولد خندید. بدان گه که صبح زمان دیمه داد زراتـشـــت فــرخ ز مادر بزاد بخنـدید چون شد ز مادر جـــدا درخشان شد از خندۀ او سرا عـجب ماند در کـار او بــاب او و زان خنـــده و خـوبی و آب او به دل گفت کاین فرۀ ایزدیست جز این هر که از مادر آمد گریست
در مورد خاستگاه زرتشت و زندگی او نیز توافق نظری وجود ندارد. در نوشته های دوران ساسانی، زرتشت اسپنتمان (سپیتامان) را از قبیله ی «مغ» می دانند که یکی از قبایل مادی بودند که در ماد کوچک (آتورپاتکان، آذربایجان) زندگی می کرده اند. اشو زرتشت اسپنتمان در شهری به نام رغه، یا راگا یا ری (که البته هیچ گونه مدرکی برای اینکه رغه همان ری امروزی باشد در دست نیست، گرچه در اوستا دو بار از رغه یاد شده ولی از زایش پیامبر در آنجا سخنی به میان نیامده) در خانه ی پدرش در کنار رود «دَرجی» که به دریای چی چَست (ارومیه) می ریخت با چهره ای نورانی و با لبخند از مادرش دغدو زاده شد و چون نام خاندان پدرش اسپنتمان بود، او را زرتشت اسپنتمان نام نهادند.
در یسنا هات 19 فقره ی 18 از بودن ردان در ری زرتشتی نام می برد که مفهوم آن به خوبی معلوم نیست.
در متون پهلوی و تفسیر پهلوی، رغه را در آذرآبادگان (آذربایجان) می دانند، شاید رغه شهر مراغه کنونی باشد که خود آذربایجانی ها مَرَغه گویند چون در نوشتارهای پهلوی از دو رغه یاد شده بعید نیست هر دو رغه در آذربایجان بوده یکی بزرگ و یکی کوچک. در این صورت ممکن است مرغه کوتاه شده ی «مه رغه» باشد یعنی رغه ی بزرگ در برابر رغه ی کوچک. بسیاری از دانشمندان نیز زرتشت را از آذربایجان و حوالی رود ارس و مادرش را از رغه می دانند.
در فصل 20 بندهش فقره ی 32 و فصل 34 بندهش زرتشت را از حوالی رود دَرجه (درجی) در آذربایجان می نویسد.
نام پدرش پوروشسب و مادرش دوغدو بوده و سلسله ی نسب پیامبر در پشت چهل و پنجم به کیومرث می رسد که بنیانگذار سلسله ی پیشدادیان بوده لفظ اشو که به معنی مقدس روحانی و راستی و درستی است و در اوستا زیاد آمده صفت یا عنوان پیامبر می باشد. به طوری که در بیشتر جاهای اوستا آمده صفت اشو از جانب پروردگار به زرتشت اختصاص یافته و دیگر مقامی بالاتر از آن نیست.
درباره ی خاندان و تبار اشو زرتشت منابع و بن نوشت های پهلوی بسیاری وجود دارد که از پدران و چهارده نیای وی گفته شده است، اما در اوستا روشنی و آشکاری موجود نیست.
به موجب بخش سی و دو از کتاب بُن دَهِشن (بن دهیشن) که در آن از دودمان و نسب زرتشت یاد شده با چهارده پشت به منوچهر از شاهان نامی پیشدادیان می رسد، نهمین نیای زرتشت «سپی تامه» نام داشته و از همین روی است که این نام به گونه ی نام خانوادگی برای پیامبر باقی مانده و هفت بار در گات ها آمده است. در مورد نام پدر زرتشت نیز در هوم یشت و یسنای نهم بند 13 از «دَئِوَدات» به عنوان پدر زرتشت یاد شده و در یشت پنجم موسوم به آبان یشت بند هجدهم نیز از او به همین نام که به معنی «دارنده ی اسب پیر» می باشد، یاد شده است.
پنجمین نیای زرتشت «چَخشنوش» است که در فروردین یشت بند 114 فرَوَشی پارسایی به نام «چاخشنی» ستوده شده است که چه بسا منظور همین کس باشد.
نام ششمین نیا نیز «پیترسپ» بوده است که خود پسر «ارج ذرشن» معرفی شده است. «هردار» هشتمین و نام نهمین نیا «سپی تامه» می باشد که به عنوان نام خانوادگی زرتشت از گاث ها گرفته تا واپس ترین بخش های ادبی سنتی به فارسی شهرت و کاربرد داشته است. «سپی تامه» پسر «ویدَ شت» و «ویدشت» پسر «نیازم» و این نیز پسر «ایریچ» یا «ایرج» است، «ایرج» پسر «دوراسروب» و «دوراسروب» پسر «منوچهر»(منوش چیثره) می باشد.
مادر زرتشت «دوغدو» نام داشته که در منابع پهلوی از او با نام «دوغذوا» یاد کرده اند، دوغدو به موجب بند دهم از فصل سی و دو بُندَهشن دختر «ف َراهیم رَوا» بوده و مادرش به موجب اشاره «زات سپرم»، «فرِنو» نام داشته است.
از همسر نخست پیامبر آگاهی چندانی در دست نیست، گویا پیش از مهاجرت و سفرهایش فوت شده باشد، همسر دیگر وی «هوُوی» دختر «فرَشوشتر» مشاور ویشتاسب شاه می باشد.
در مورد فرزندان اشو زرتشت در اوستا و چند متن پهلوی آمده است که زرتشت دارای شش فرزند بوده، سه پسر و سه دختر : پسران به ترتیب «ایسَت واسترَ» و «اوروَتت نَرَ» و «هوَرچیثرَه» نام داشته اند. سه دختر نیز «پئورو چیستا» و «فرنی» و «تریتی» نام داشته اند.
خود نام زرتشت گاه به معنی «دارنده ی شتر پیر» و گاه به معنی «ستاره ی زرین» و با تغییر در جز نخست نام، دارای معانی ای در همین حدود است. در کتاب دساتیر، زرتشت را از سلسله ی «مه آبادیان» معرفی کرده که البته در اوستا و هیچیک از نامه های پهلوی و هیچیک از نوشته های باستانی سابقه ندارد، بنابر گفته های دساتیر سلسله ی مه آبادیان هزاران سال قبل از کیومرث سر سلسله ی پیشدادیان می باشند که تقریبا ده هزار سال قبل از میلاد بوده اند. مه آباد در واقع از دو لفظ «مه» و «بود» به معنی روشن ضمیر است و به صورت «مها بودیان» یعنی روشن ضمیران بزرگ بوده که به مرور زمان «واو» بود به الف مبدل گشته و مهابادیان یا مه آبادیان شده است که اگر هم به اصطلاح امروزه مه آبادیان بگیریم به معنی آبادی بخشندگان بزرگ می شود که در اوستا نیز بارها از سوشیانس یا سیوشانس به معنی سودرسان بزرگ یاد شده که این لفظ برای وخشوران و روشن ضمیرانی اطلاق شده که از سلسله ی مه آبادیان باشند و از سلسله ی مه آبادیان سوشیانس های متعدد ظهور نموده اند تا آنکه اشو زرتشت کامل ترین سوشیانس پدیدار شده و آیین یکتا پرستی را تکمیل و در آن سلسله ختم کرده است.
زرتشت نیز در گاتاها خود را سوشیانس می خواند که به معنی سودرسان است و به کسانی اطلاق می شود که به جهان و جهانیان سود رسانند و باعث آسایش نوع بشر شوند. اغلب پادشاهان دادگر و پهلوانان نامی که به ایران خدمت کرده اند و همچنین سربازان و دانشمندان بزرگ از سوشیانس ها شمرده شده اند. در کتاب های دیگر نسب زرتشت را در پشت پانزدهم به منوچهر نسبت داده اند که منوچهر هم از نواده های ایرج پسر فریدون است، بنابراین نسب اشو زرتشت به فریدون می رسد.
از پانزده سالگی تا سی سالگی، دوران كمال اندیشه و فضل و پارسایی زرتشت بوده است و در این فاصله زمانی، اشاره كوتاهی به همسرگزینی او شده است. «... تو خود بنگر ای اهورا، یاری کن مرا، همان یاری ای که دوستی از دوستش دریغ نمی کند ...» گاثاها ۲ - ۴۶
زرتشت سپیتمان
داستان سنتی زندگی زرتشت، اشاره به سختی های او در پیدا کردن معتقدان به دینش در آذربایجان می کند که در پی آن، زرتشت به طرف شرق و به دربار «گشتاسپ» می رود و در آنجا موفق می شود پادشاه را به دین خود متمایل کند و از حمایت او بهره مند شود.
بنابه شهادت فردوسی بزرگ در شاهنامه، زرتشت خود به دربار آمد و پیامبری خویش را در حضور شاه رسما اعلام کرد : به شاه جهان گفت پیغمبرم تو را سوی یزدان همی رهبرم ز گوینده بپذیر به دین اوی بیــــاموز از راه و آیــیــن اوی بیـــاموز آیــیــن دیـن بـهی بیدین نه خوب است شاهنشهی
بدخواهان توطئه كردند، شاه فریب بدخواهان را خورد و زردشت را به زندان افكند.
گشتاسب را اسب سیاهی بود شید نام، كه ناگهان فلج شد. گویی كه دست و پایش در شكمش فرو رفته بود. پزشكان دربار، در درمان او فرو ماندند. در زندان خبر به زردشت رسید و او به شاه اطلاع داد كه اگر او را از زندان آزاد سازند می تواند اسب را بهبود بخشد و برای این كار چهار شرط گذاشت: گشتاسب دین او را بپذیرد، اسفندیار حامی دین باشد، هوتوس همسر گشتاسب و مادر اسفندیار به دین بگرود و توطئه گران علیه زرتشت، رسوا و مجازات شوند. گشتاسب شرایط را پذیرفت و زرتشت با نیایش به درگاه اورمزد اسب را شفا داد. پادشاه کشور آیین زرتشت را که در نهاد آن منافع انسان و هدف های والای آن نهان بود پذیرفت.
البته چگونه پذیرفتن دین از طرف گشتاسب به درستی روشن نیست و شاید حقیقت همان اشاره ی بالا باشد.
در پی هدایت و رهنمودهای زرتشت در امور دولتی ساختن سازه های دینی و تاریخی بزرگ همچون گنبدان برآذران، آتشکده ی مهر برزین و امثال آن ساخته شدند و زمینه های دیگر آبادانی ها نیز به تدریج مهیا گشت.
زرتشت با دست خود در آتشکده ی مهربرزین درخت سروی کاشت و روی آن نوشت که گشتاسب دین بهی را پذیرفت، فردوسی بزرگ در این باره اشاره می کند که : نبشتش بر این زاد سرو سهی که پذیرفت گوشتاسپ دین بهی گوا کرد مر سرو آزاد را چنین گستراند خرد داد را
پادشاه کشور رسما اهل دربار، بزرگان و مقربان را دعوت کرد که سرو کاشمر این درخت مقدس به دست پیامبرکاشته شده را ببینند، رسم و راه او را پیش بگیرند و به دین بهی بگروند. بگیرید یک سر ره زردهشت به سوی بت چین برارید پشت سوی گنبد آذر آرید روی به فرمان پیغمبر راستگوی
زردشت در 77 سالگی درگذشت. وفات او در روز خور و دی ماه یعنی روز یازدهم ماه دی بود.
در روایت های دینی آمده است كه وی را «تور برادروش» یا «برادروریش» به قتل رساند.
زرتشت هدف انسان را تلاش دائمی برای غلبه ی کامل نیکی بر بدی می داند و تجلیات معنوی را به پرتو آتش تشبیه می کند. نگرش آیین زرتشت به جهان هستی، پیروی و پیوستن به قانون اشا است. از دیدگاه او خداوند جهان را بر پایه ی هنجاری آفریده است كه بر پایه ی تمام هستی حكمفرماست. او این هنجار و نظم حساب شده را «اشا» می نامد.
استواری قانون «اشا» بر جهان هستی بازتاب اراده و خواست پروردگار بزرگ است. انسان باید خود را با این هنجار هماهنگ كند. راستی و درستی، مهر و فروتنی را در خود افزایش دهد. قانون اشا نیروی هماهنگ كننده ی جهان هستی است و هیچ پدیده ای از اتم تا كهكشان وجود ندارد كه بر پایه این هنجار هماهنگ استوار نباشد. در دیدگاه زرتشت، خداوند انتقام جو، خشمگین و مجازات گر نمی باشد، بلکه سراسر داد و نیکیست.
گفتار معروف زرتشت «اندیشه ی نیک»، «کردار نیک» و «گفتار نیک» است که چون نیک بنگریم پایه و اساس تمام ایدئولوژی های جهان است. همه پیش او دین پژوه آمدند وز آن پیر جادو ستوه آمدند گرفتند از او سر به سر دین اوی جـهــان پـر شـد از آیـیـن اوی
اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید .آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست، بلکه دشواری رسیدن به سهولت است . .انسان همان می شود که اغلب به آن فکر می کند . ******************************************* .عمر شما از زمانی شروع می شود که اختیار سرنوشت خویش را در دست می گیرید آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد . **********************************************************.
من یاور یقین و عدالتم من زندگی ها خواهم ساخت، من خوشی های بسیار خواهم آورد من ملتم را سربلند ساحت زمین
به قلم : سامان تاریخ نگارش: پنج شنبه 10 مرداد 1392
یعقوب پسر لیث در روستای قرنین در سیستان به دنیا آمد. لیث پدر یعقوب در سیستان شغل رویگری داشت. اوچهار پسر بنامهای یعقوب و عمرو و علی وطاهر داشت. سه نفراز پسران لیث حکومت کردند اما دوره حکومت آنان چندان نپایید. یعقوب نیز در آغاز مانند پدر رویگری میکرد و هرآنچه بدست میآورد به دوستانش ضیافت میکرد. چون به سن رشد رسید عدهای از عیّاران او را به سرداری خود برگزیدند.
در سال ۲۳۷ که طاهر بن عبدالله در خراسان حکومت میکرد مردی از اهل بُست بهنام صالح بن نصر کنانی بر سیستان چیره شد و یعقوب به خدمت وی در آمد. طاهر که مردی با تدبیر بود صالح بن نصر را از سیستان براند و پس از وی درهم بن نصر (یا نضر) خروج کرد و سیستان را تصرف نمود و سپاهیان طاهر را از سیستان براند. درهم که نتوانست از عهدهای سپاهیان برآید یعقوب را سردار سپاه خویش تعین کرد. سپاهیان چون ضعف فرماندهی درهم را دیدند از فرماندهی یعقوب اسقبال نمودند.
پس از چندی والی خراسان با تدبیر درهم را اسیر کرد و به بغداد فرستاد، او مدتی در بغداد زندانی بود بعد آزاد گردید و به خدمت خلیفه در آمد. درین زمان است که کار یعقوب نیز بالا میگیرد او به دفع خوارج میرود. یعقوب چون مردی با تدبیر و عیار بود تمام یارانش از وی چنان فرمانبرداری میکردند که برون از تصور بود. یعقوب بعد ار ضبط سیستان رو به خراسان نهاد ولی چیزی نصیبش نشد. باز بار دیگر در سال ۲۵۳ رو به خراسان نهاد. این بار شهرهای هرات و پوشنگ را بگرفت و از آنجا رو به کرمان نهاد و گماشته حاکم شیراز در کرمان را بگرفت. پس از آن رو به شیراز نهاد با حاکم فارس جنگیده و آن را نیز بدست آورد. یعقوب بعد از واقعه چند نفر از طرفداران خود را با پیشکشهای گرانبها نزد خلیفه بغداد فرستاد و خود را مطیع خلیفه اعلان کرد.
یعقوب در سال ۲۵۷ باز به فارس لشکر کشید و خلیفه المعتمد به وی پیغام داد که ما ملک فارس را به تو ندادهایم که تو به آنجا لشکرکشی کنی. المؤفق برادر خلیفه که صاحب اختیار مملکت بود پیامی نزد یعقوب فرستاد مبنی بر اینکه ولایت بلخ و تخارستان و سیستان مربوط به یعقوب است. یعقوب نیز بلخ را تصرف نموده متوجه کابل شد والی کابل را اسیر و شهر را تصرف نمود. پس از آن به هرات رفت و از آنجا به نیشاپور و محمد بن طاهر حاکم خراسان را با اتباعش اسیر و به سیستان فرستاد و از آنجا روانه طبرستان شد تا در آنجا با حسن بن زید علوی بجنگد. حسن درین جنگ شکست خورد فرار نمود و به سرزمین دیلمان رفت. یعقوب از ساری به آمل رفت و خراج یکساله را جمع کرد و روانه دیلمان شد، در راه در اثر بارش باران عده زیادی از سپاهیانش کشته شده و خود مدت چهل روز سرگردان میگشت. یعقوب پیامی نزد خلیفه فرستاد مبنی بر اینکه طبرستان را فتح کرده حسن را منزوی ساختهاست به امید اینکه مورد نظر خلیفه واقع گردد. اما خلیفه حکمی را توسط حاجیان به خراسان فرستاد که چون وی از حکم ما تمرد کرد و به حکومت سیستان بسنده نکرد او را در همه جا لعن کنند.. محمد بن واصل تمیمی بر فارس چیره شده بود. المتعمد عباسی فارس را به موسی بن بغا داد، موسی نیز عبدالرحمان بن مفلح را به جنگ محمد بن واصل فرستاد، عبدالرحمان شکست خورد و اسیر شد. چون یعقوب در سیستان خبر بالا گرفتن کار ابن واصل را شنید طمع در ولایت فارس بست، در حالیکه محمد بن واصل در اهواز بود وی رو به فارس نهاد و فارس را تصرف کرد. در سال ۲۶۲ یعقوب از فارس رو به خوزستان نهاد. چون خبر به خلیفه المعتمد رسید فرمان حکومت خراسان، گرگان، طبرستان و ری و فارس را در حضور حاجیان به شمول شرطگی بغداد به وی داد. اما یعقوب راضی نشد و به خلیفه پیغام داد که به چیزی راضی نیست جز رسیدن به بغداد. خلیفه برادرش الموفق را به جنگ با یعقوب فرستاد، یعقوب درین جنگ شکست خورد و فرار کرد. بسیاری از اموال یعقوب بدست سپاهیان بغداد افتاد، و به نام غنیمت به بغداد برده شدند. المؤفق به علت بیماری به بغداد بازگشت و یعقوب نیز در گندیشاپور به قولنج مبتلا گشت. خلیفه رسولی را با منشور ولایت فارس و استمالت نزد یعقوب فرستاد. یعقوب قدری نان خشک و پیاز و شمشیر را پیش روی خود نهاد و به رسول گفت:
«به خلیفه بگو که من مردی رویگر زادهام و اکنون بیمارم و اگر بمیرم تو از من رها میشوی و من از تو، اگر ماندم این شمشیر میان ما داوری خواهد کرد، اگر من غالب شوم که به کام خود رسیده باشم و اگر مغلوب شوم این نان خشک و پیاز مرا بس است.»
یعقوب در سال ۲۶۵ در گندی شاپور در اثر قولنج در گذشت. یعقوب را مردی باخرد و استوار توصیف کردهاند. حسن بن زید علوی که یکی از دشمنانش بود او را نسبت استقامت و پایداریش سندان لقب داده بود. آرامگاه یعقوب لیث اکنون در ۱۲ کیلومتری جنوب شرقی دزفول در روستایی به نام اسلامآباد دزفول یا شاهآباد دزفول قرار دارد. قدمت آرامگاه یعقوب لیث صفاری، به دوره سلجوقی تا قاجار میرسد و در روستایی در ۱۰ کیلومتری دزفول (سمت راست جاده دزفول شوشتر) واقع شدهاست. بنا احتمالا آرامگاه شاه ابوالقاسم، سردار نامی ایران، یعقوب لیث صفاری، است که در شهر جندی شاپور وفات یافتهاست. آرامگاه با گنبد مضرس ساخته شده و با توجه به مرمتهای مختلف، قدیمیترین قسمت آن مربوط به دوره سلجوقی است.
به قلم : سامان تاریخ نگارش: پنج شنبه 10 مرداد 1392
یکی از بزرگترین جنبش هایی
که برای کوتاه کردن دست اعراب در ایران آغاز شد جنبش ملی خرمدینان در قرن دوم و سوم هجری بود ملت ایران که در این تباهی هیچ نقشی نداشت تا آخرین دم برای کشورشان جان فشانی کردند در آذربایجان خرمدینیان در گیلان و طبرستان مردم تا دوبیست سال در برابر تازیان مقاومت کردند در ناحیه خراسان آزاد مردی بنام یعقوب لیث صفاری تا زمانی که بیماری او را از پای در نیاورده بود در برابر اعراب مقاومت کرد.
اینجاست که بزرگی روح ملتی ثابت می شود در حالی که تازیان شام و مصر و شمال آفریقا فرهنگ و تمدن آنها را نابود کردند و امروز کوچکترین اثری از زبان آنها نیست اما ایران هنوز زنده است.
مردان بزرگی مانند بابک نیازی ندارند که ما از اصل و نصب آنها با خبر بشویم. متاسفانه مورخان تازی از جمله به دلیل دشمنی که با بابک داشته اند به بدگویی در باره ی اصل و نصب و پدر و مادر بابک پرداختند و حتی مادر بابک را به فاحشگی متهم کرده اند که روشن است که این دروغ ساخته اعراب است. طبری در نوشته است بابک از تیره مزدکیان بود و در اینجا از ذکر کودکی و نوجوانی بابک اجتناب می کنیم و به جنبش بابک خرمدین می پردازیم.
ابن العبری در مختصر الدوله می نویسد شمار پیروان بابک به جز پیادگان بیست هزار بود و هیچ زن و مرد و کودکی از مسلمانان نمی یافتند مگر آنکه او را پاره پاره کنند و بکشند و شمار کشتگان به دست بابک به دوبیست و پنجاه و پنج هزار نفر رسید.
البته قابل ذکر است که این مورخ تازی مغلطه می کند چون بابک اکثر اوقات با سربازان تازیان می جنگیده و منظورش از مسلمانان مرد و زن و کودک فقط سربازان خلیفه عباسی بوده است.
عفوی در جوامع الحکایات می نویسد در تاریخ مقدسی نوشته شده که بابک یک میلیون مسلمان را کشت.
ابونصر بغدادی می نویسد شمار پیروان بابک از آذربایجان و دیلمستان که به او پیوسته بودند سی صدهزار نفر بود.
نظام الملک طوسی در سیاست نامه نوشته است که از یکی از جلادان بابک که گرفتار شده بود پرسیدند توچند نفر را کشتی وی گفت من سی شش هزار عرب بیرون از جلادان دیگر و آنچه در جنگ ها کشته ام.
مولف روضه الصفا نیز شمار کشته شدگان به دست بابک را یک میلیون نفر تخمین زده است.
اعتماد السطنه نیز در منتظم ناظری شمار کشتگان بابک را در بیست و سه سال به دوبیست و بنجاه پنج هزار نفر تخمین زده است.
نخستین بار جنبش خرمدینیان در سال ۱۶۲ هجری ظهور کرد و این جنبش تا سالها بعد از در گذشت بابک ادامه داشت.
عبدالحسین زرین کوب در کتاب دوقرن سکوت می نویسد بیشتر مطالبی که در باره بابک نوشته شده توسط تاریخ نویسان تازی بوده و غرض آلود و افسانه آمیز بود از این رو به دشواری می توان از ورای غبار و افسانه ها سیمای واقعی او را دید تاریخ نویسان تازی کوشیده اند که سیمای او را زشت و ناپسند جلوه بدهند افسانه هایی که در باره او جعل کرده اند به خوبی نشان می دهد که با قرض و نیت خاصی سعی کرده اند نام بابک را آلوده بکنند.
استاد عبدالحسین زرین کوب نیز اعتقاد دارد که مورخان تازی در مورد تعداد کشته شدگان به دست بابک اغراق می کنند عبدالحسین زین کوب نوشته است که بابک سرداری دلیر و هوشمند بود که مدت ها شورش ها و آشوب های مزدکیان و خرم دینان را راهبری کرده است و بر خلاف نوشته های تاریخ نویسان تازی در میان طبقه کشاوز نیز دارای طرفداران زیادی بوده است.
همچنین در باب خرمدینیان گفته شده است که نکاح با محارم را مباح می شمردند و به تناسخ اعتقاد داشتند که نکاح با محارم دروغ تاریخ نویسان تازی است. خرمدینیان تنها به آذربایجان منحصر نمی شدند بلکه در سراسر ایران قلعه هایی داشتند و در آذربایجان کرج امروزی اصفحان لرستان طبرستان خوزستان همدان بصره ارمنستان قم کاشان و ری نیز به خرمدنیان پیوسته بودند.
بدینگونه بود که بابک در سال ۲۰۰ هجری به نام آیین خرمدینیان و برای ادامه نهضت جاویدان مزدکی به پا خواست در این سالها ماموران خلیفه سرگرم مساله علی ابن موسی الرضا(ع) و خنثی کردن توطئه های ایرانیان که یکی از آنها خاندان آل سهل بود مشغول بودند و فرصتی برای بابک پدید آمد تا در کوهستان های آذربایجان قدرتی بدست آورد.
در بیست سالی که بابک با خلیفه عباسی رزم می کرد ماموران خلیفه بارها برای سرکوب بابک آمدند ولی نارضایتی مردم تنگی راه و سرما باعث شکست اعراب می شد.
در اینجا به شرح جنگ های بابک با تازیان می پردازیم این نوشته ها از نوشته های تاریخ نویسان تازی اقتباص شده و تشخیص درست و صحیح اش به عهده خودتان است
در سال ۲۰۱ معتصم مر اسحق بن ابراهیم را که امیر بغداد بود به جنگ بابک فرستاد و شست هزار نفر از ایشان بکشت و وفتی سپاهیان اعراب پشت سر هم به بابک حمله کردند بابک ضعیف شد و بابک از رومیان کمک خواست و رومیان به شهر زبطره حمله کردند و وقتی خبر به معتصم رسید دستور حمله به روم را صادر کرد و اینگونه از فشار از روی بابک کاسته شد.
در سال دوم از قیام بابک خلیفه محمد ابن حمیدالطوسی را همراه با طاهر ابن عبدالله بفرستاد و افشین را نیز که یک سردار زرتشتی ایرانی بود برستاد بابک عصمت ابن ابی سعید را با سه هزار نقر پیش افشین فرستاد.
محمد ابن بعیث عصمه را در مهمانی باده به گروگان گرفت و گفت دیگر سرهنگان را صدا بزن و الا تو را می کشم و دیگر سرهنگان را اینگونه به چادر کشاند و کشت و سپس سر همه آنها را با عصمه به نزد افشین فرستاد و افشین نیز آنها را به نزد معتصم فرستاد.سپس افشین هفت ماه در دره ای منتظر بود تا اینکه یک نفر را به نزد بابک فرستاد و به بهانه ی پول او را به جایی کشید تا بکشد اما بابک توانست بگریزد افشبن ۱۵۰۰۰ نفر را بر سر دره ها مستقر کرد و محمد بعیث را با ۵۰۰۰ نفر به پیش فرستاد ولی بابک با دوهزار نفر به آنها شبیخون زد و افشین به طرف اردبیل فرار کرد.
وقتی که بهار آمد معتصم طلاهای بسیاری فرستاد و افشین با ۳۰۰۰۰ نفر به حصار بابک حمله کرد وبسیاری از افراد بابک را کشت و فقط بابک با چند تن از نزدیکانش توانستند بگریزند.
ابن خلدون می نویسد بابک در سال ۲۰۲ به دعوت جاویدان ابن سعل شهر بذل را گرفت و مامون در آنجا با وی به پیکار پرداخت و دژهایی را که میان اردبیل و زنجان بود ویران کرد.
پس از جنگ های ۲۰۱-۲۰۲ در سال ۲۰۴ جنگ دیگری میان سپاهیان مامون و لشگر بابک روی داد و زبری و ابن الاثیر نوشته اند که در این جنگ هیچ پیشرفتی نبوده است وقتی خبر به خلیفه رسید یحیی ابن معاذ را به جنگ بابک فرستاد و یحیی ابن معاذ شکست خورد.
در سال ۲۰۵ نیز جنگ دیگری رخ داد خلیفه عیسی بن محمدبن ابی خالد را حکمرانی ارمنستان و آذربایجان داد و به جنگ بابک فرستاد. در سال ۲۰۶ عیسی بن محمد توانست شکست هایی را بر بابک وارد کند.
در سال ۲۰۸ علی بن صدقه از جانب مامون به حکمرانی آذربایجان و ارمنستان گماشته و به جنگ بابک رفت.
در سال ۲۰۹ احمد ابن جنید اسکافی به جنگ بابک رفت و بابک وی را اسیرش کرد و بعد از او ابراهیم بن لیث بت فضل را هکمرانی آذربایجان دادند
در سال ۲۱۱ محمد ابن سیدبن حکمران موصل به دست صدیق علی ابن صدقه کشته شد و خلیفه محمدابن حمید طوسی را به جنگ آندوفرستاد.
در حوادث سال ۲۰۱۲ مامون طاهر ابن محمد صغانی را حکمرانی آذربایجان و ارمنستان داد و هرثمه ابن اعین را از همدان فرستاد وی قصد عراق داشت وی به وارثان رفت که از اعمال آذربایجان بود و به فرماندهان لشگر ارمنستان نوشت و ایشان با مامون بیعت کردند و حکمرانان قبلی آنجا که از سوی امین مخلوع منصوب شده بود را به نامهای سلیمان ابن اسحاق عمر و الحزنون و نرسی عبدالرحمان ابن بالطریق الران دست به شورش برداشتند و مامون مرزهربن سنان تمیمی را به جنگ آنها فرستاد و آنها شکست خوردند و پسرش جعفر بن اسحق ابن سلیمان را اسیر کردند و به نزد مامون بردند محمدابن الرواد ازدی به جنگ بابک رفت و بابک او را در تنگه ای شکست داد وقتی کار بابک بالا گرفت مامون مرزیق ابن علی این صدقد عضدی را حکمرانی داد از او کاری بر نیامد و سپس ابن حمید طوسی را حکمرانی داد ولی مرزیق با ابن حمید به جنگ پرداخت و محمدابن حمید یارنش را کشت و مرزیق را به نزد مامون فرستاد.
سپس محمد ابن حمید به جنگ بابک رفت و بابک در تنگه ای او را شکست داد و محمد و یارانش کشته شدند و چون محمد ابن حمید کشته شد مامون عبدالله ابن طاهر را هکمرانی آذربایجان و ارمنستان داد.
از سال ۲۱۲ به بعد حمله لشگریان خلیفه به بابک سخت تر شد و محمد ابن حمید طوسی از جانب مامون به جنگ بابک رفت محمد ابن حمید ابتدا به موصل رفت تا با زریق علی ابن صدقه جنگ کند و لشگر دیگری در ربیعه و یمن گرد آورد و به جنگ زریق رفت سپاه زریق در هم شکسته شدند سپس وی به آذربایجان رفت و در بین آنها شش جنگ سخت در گرفت که سرانجام محمد ابن حمید کشته شد.
پس از کشته شدن محمد ابن حمید در سال ۲۱۴ علی ابن هشام به جنگ بابک رفت.
در سال ۲۱۷ مامون حکمرانی آذربایجان و جنگ با بابک را به طاهربن ابراهیم سپرد در همان سال مامون علی ابن هشام را به دلیل زیاده روی در غارت و ظلم کردن به مردم کشت علی ابن هشام چون فکر می کرد که قصد کشتنش را دارند سعی کرد به بابک بپیودند اما نتوانست و وی را نزد خلیفه بردند و کشتند.
در سال ۲۱۸ مردم بسیاری از همدان اصفهان ماسبذان به بابک خردمین پیوستند و در همدان لشگر کاه فرستادند معتصم سپاهی را به همدان فرستاد و شصت هزار نفر از مردم را در جنگ کشتند و بقیه که زنده مانده بودند به روم گریختند.
آغاز این قیام خرمدینان با آخرین روزهای زندگی مامون همراه بود بعد از مامون معتصم به جنگ با بابک پرداخت.
در سال ۲۱۹ اسحق ابن ابراهیم با هزاران نفر از اسیران خرمدینی وارد بغداد شد و به جز زن ها و کودکان صدهزار تن از مردان را کشت.
بعد از مدتی بابک توسط سپاهیان بغداد محاصره شد و عرصه به او تنگ آمد بابک نامه ای به امپراتور روم نوشت و از او یاری خواست همزمان مازیار در طبرستان هم بر علیه خلیفه قیام کرد و بابک و مازیار و افشین و تئوفیل (پادشاه روم شرقی) برای بر انداختن خلیفه همدست شدند در سال ۲۲۳ تئوفیل سپاهی به یاری بابک فرستاد خلیفه نیز افشین را که در باطن بابک بود به جنگ با بابک فرستاد.و سر انجام افشین با نیرنگ بابک را اسیر کرد خلیفه نیز تئوفیل را شکست داد
عبدالحسین زرین کوب در کتاب دو قرن سکوت می نویسد دوستیها و دلنوازیهایی که افشی گاه و بی گاه در نهان به جان بابک می دارد دام فریبی برای خصم بود. بعد ها بعد از براندازی وی وقتی افشین خود قربانی طمع و کینه ورزی خلیفه قرار گرفت سعی می کردند که او را با همکاری با بابک متهم کنند و می گفتند که در نهان با بابک و مازیار همدست بوده است. و افشین این دوتن را به سرکشی و آشوب وا می داشت تا با برانداختن آنها برای خود افتخار و عظمت کسب کند در هر حال افشین برای بر انداختن بابک از قاطع ترین حربه های خویش استفاده کرد.
پیکار بابک با افشین در حصار های محکم و طبیعی جبال آذربایجان مدتها به طول انجامید این جنگها به مدت سه سال از ۲۲۰ تا ۲۲۳ هجری دوام داشت طبری می گوید خلیفه افشین را اکرام بسیار در این مدت کرده بود و گذشته از ولایات ارمنستان ولایات آذربایجان را نیز به او داده بودسپاه و خواسته و آلات جنگ و چهارپایان بسیار با او فرستاده شد پیش از عزیمت افشین محمد ابن یوسف مامور شده بود که به آذربایجان بود و حصارهایی که بابک ویران کرده بود از نو بسازد وقتی افشین رسید گذشته از شمشیرا از خدعه نیز برای بر انداختن بابک استفاده کرد.
بابک که در حصار های محمکم و ایمن بود هفت ماه سر از حصار بر نیاورد و با سپاه افشین مقابله نکرد افشین ملول و دلتنگ شد و در صدد چاره بر آمد.
افشین نامه ای به خلیفه نوشت خلیفه نیز سیصد غلام همراه با صد شتر بار درم به آنجا فرستاد و جاسوسان بابک نیز که خبر را به او رسانده بودند بابک به غارت غافله رفت ولی افشین به او حمله کرد ولی نقشه افشین نگرفت و بابک با دادن تلفات بسیار کم طلاها را غارت کرد و فرار کرد. بعد از چندین جنگ هر کدام به نوبت ظفر یافتند.
سپاهیان بابک که پناهگاههای استواری داشتند و از برف و سرما رنج بسیار می بردند ولی دلیرانه مقاومت می کردند اما یاران افشین به سرمای سخت وراههای دشوار عادت نداشتند رفته رفته ملول و خسته می شدند دوسال بدینگونه گذشت از سپاه افشین بسیاری هلاک شدند اما معتصم همواره سپاهیان تازه ای می فرستاد.
سر انجام افشین آهنگ تسخیر قلعه بابک کرد چون در یک فرستگی قلعه در آمد بابک میوه ها و خوردنی های فراوان برای افشین فرستاد و گفت شما میهمان هستید در این ده روز که به سوی قلعه ما می آیید خوردنی نیافتید و ما را جز اینقدر چیزی نبود افشین نیز خوردها را برگرداند و پیغام داد ما را خوردنی به کار نیست و دانم که تو این کارابدان کردی تا سپاهیان ما را شمار کن در این سپاه سی هزار مردجنگی وجود دارندو با امیر المومنین سی صد هزار مسلمانند که همه با او یکدلند و تا یکتن از آنان زنده اند از جنگ تو باز نمی گردند اکنون تو بهتر دانی که تسلیم شوی یا پیکار کنی.
بابک جنگ را انتخاب کرد و در های قلعه را بست افشین نیز قلعه بابک را به محاصره انداخت و روزها منتظر بود و شبها عده ای را به شبیخون می فرستاد سپاه افشین با کمبود غذا به خوبی مقاومت کرد و بابک تلفات زیادی داد.
بابک شبانه با ۵۰ نفر به ارمنستان فرار کرد و لباس مسافران و بازرگانان را پوشید سهل ابن سنباط حاکم ارمنستان چون از آمدن بابک به آنجا خبردار شد وی را با لطف به خانه ی خود دعوت کرد و مخفیانه نامه ای به افشین نوشت و قرار گذاشتند وقتی با بابک به شکار رفتند در محلی بابک را تحویل افشین دهند.
وقتی بابک گرفتار شد به حاکم ارمنستان گفت: من را به این جهودان ارزان فروختی اگر مال و زر می خواستی تو را بیش از آنچه اینان دادند می دادم
بدینگونه بابک افشین را در بند کرد و آهنگ سامرا کرد معتصم برای خوار کردن بابک دستور داد او را لباس زیبا بنشانند و بروی فیل سوار کنند و به در بار بیاورند وقتی که یک دست بابک قطع شد دست در خون خود را بروی صورتش مالید وقتی معتصم دلیل این عمل را از او پرسید او گفت شما هر دودست و پای من را قطع خواهید کرد چون خون از روی من برود صورتم زرد می شود من صورت خود را سرخ کردم تا وقتی خون از بدنم بیرون می رود نگویند که رویش از ترس زرد شده
به قلم : سامان تاریخ نگارش: پنج شنبه 10 مرداد 1392
رستم نام آورترین چهرهٔ اسطورهای در شاهنامه و به تبع آن برترین چهرهٔ اسطورهای ادبیات ایران است. او فرزند زال و رودابه است و تبار پدری رستم به گرشاسپ (پهلوان اسطورهای و چهرهٔ برتر اوستا) و از طریق گرشاسپ به جمشید می رسد. و تبار مادری او به مهراب کابلی و ضحاک می رسد. رستم به دست شغاد (برادرش) کشته شد.
ریشهٔ نام به اوستایی: راُستَ تخمَ * (Raosta-takhma) به پهلوی: ردستهم (Rodastahm) * به فارسی: رستم * به معنای: پهلوان بالیده. ریشهشناسی: Raosta (= بالیده، رُسته؛ از ریشهٔ raodh- : بالیدن، رُستن) + Takhma (= دلیر، پهلوان؛ از ریشهٔ tak- : دلیر بودن، تاختن).
رستم در شاهنامه رستم در شاهنامه هر کاری میکند ولی با این همه ما او را به عنوان انسان میشناسیم چه که او هم واله میشود، گناه میکند. برخی معتقدند رستم زاییده خامهٔ توانای فردوسی آن رستم سکزی راستین نیست. ایرانی است در بردارندهٔ قهرمانیهای نیایش گرشاسپ و تواناییهای شعری فردوسی و نیاز مردم ایران به چنین اسطورهٔ زنده و دیرپایی.
مهمترین حوادث و اقدامات رستم که در شاهنامه به نظم آمده عبارت است از:
- کشتن پیل سپید - فتح دژ سپندکوه - آوردن کیقباد از البرز کوه - نجات دادن کیکاووس و سایر پهلوانان در بند دیو سپید درمازندران با گذشتن از هفت خوان - نجات کاووس از بند شاه هاماوران - بیرون راندن افراسیاب از ایران که در غیبت کاوس به ایران تاخته و آن را مسخر ساخته بود - جنگ با سهراب - پرورش سیاوش پسر کاووس - کشتن سودابه همسر کیکاووس به خونخواهی سیاوش - خونخواهی سیاوش و تاختن به توران - حضور در جنگ با خاقان چین و کشتن کاموس کشانی و خاقان چین - نجات بیژن پسر گیو از چاه افراسیاب. - کشتن اسفندیار - پرورش بهمن پسر اسفندیار
در سایر منظومه ها:
- جنگ با برزو از خواجه عمید عطاری رازی - جنگ با جهانگیر پسر خود از قاسم مادح
به دنیا آمدن رستم گفته اند رستم جهان پهلوان ایران با انجام عمل سزارین به دنیا آمده است. این اتفاق را برای سزار قیصر روم در جهان باستان نیز نقل می کنند. درباره چگونگی به دنیا آوردن رستم در اشعار حکیم ابوالقاسم فردوسی آمده که رودابه همسر زال دچار درد شدید زایمان گردید و نتوانست طفل را به دنیا آورد.
به دستور سیمرغ یک روحانی و طبیب را بر بالین رودابه آوردند. در این عهد روحانیون و موبدان علاوه بر انجام وظایف دینی، پزشکی نیز می کردند و بدین جهت وی در درمانها دارو و ادعیه به کار می برد. طبیب ابتدا رودابه را با خوراندن داروی قوی بیهوش کرد. آنگاه در حالت بیهوشی پهلویش را شکافت و پس از آن رحمش را درید. سپس سر جنین که به طرف راه طبیعی خروج بود برگردانیده و آن را از رحم خارج نمود.
دوباره محل پارگی رحم و شکم را بخیه زد. بعد از دوختن برای آن که محل بخیه عفونی نشود به آن مرهم ضد عفونی کننده و التیام بخش مالید. مرهم مزبور را نیز از مخلوط مشک ساییده شده و شیر تهیه کرده بودند. بدین ترتیب رستم سالم به دنیا آمد و مادرش رودابه نیز زنده ماند.
مرگ رستم در سن ششصد سالگی به نیرنگ نابرادریش شغاد درون چاه افتاد و به همراه اسب خود رخش از دنیا رفت البته او قبل از مرگ با یک تیر برادرش شغاد را کشت. تیر رستم از درخت عبور کرد و باعث دوخته شدن شغاد به درختی شد که پشت آن پنهان شده بود.
تصویر بالا مربوط به رستم در حال کشتن اژدها اثر نقاش معاصر عادل عدیلی میباشد. گیگا دانلود فارسی سعی کرد در این مطلب کوتاه شما را یکی از اسطور های بزرگ و ارزشمند ایران عزیز آشنا سازد. لطفا” در صورت تمایل نظرات خود را نسبت به این مطلب کوتاه عنوان کنید.